#جهان_عشق
چرا ز رویِ لطافت بدین غریب نسازی!
که بس غریب نباشد ز مَهْ غریب نوازی
چه فتنه ای تو، که شب ها میانِ دیده چو روزی!
چه آفتی تو، که شب ها میان روح چو رازی!
چو من ز آتشِ غیرت نهادِ کعبه بسوزم
تو از میانِ دو ابرو هزار قبله بسازی
پس از فراز نباشد جز از نشیب، ولیکن
جهانِ عشقِ تو دارد پس از فراز فرازی
نه آن عجب که شنیدم که صبر نوش گدازد
عجب تر آنکه بدیدم ز نوش صبر گدازی
جمال و جاه و سعادت چو یافتی ز زمانه
بناز بر همه خوبان که زیبدت که بنازی
بقا و مال و جمالت همیشه باد چو عشقت
که هیچ عمر ندارد چو عمرِ عشق درازی.
#سنایی_غزنوی
چرا ز رویِ لطافت بدین غریب نسازی!
که بس غریب نباشد ز مَهْ غریب نوازی
چه فتنه ای تو، که شب ها میانِ دیده چو روزی!
چه آفتی تو، که شب ها میان روح چو رازی!
چو من ز آتشِ غیرت نهادِ کعبه بسوزم
تو از میانِ دو ابرو هزار قبله بسازی
پس از فراز نباشد جز از نشیب، ولیکن
جهانِ عشقِ تو دارد پس از فراز فرازی
نه آن عجب که شنیدم که صبر نوش گدازد
عجب تر آنکه بدیدم ز نوش صبر گدازی
جمال و جاه و سعادت چو یافتی ز زمانه
بناز بر همه خوبان که زیبدت که بنازی
بقا و مال و جمالت همیشه باد چو عشقت
که هیچ عمر ندارد چو عمرِ عشق درازی.
#سنایی_غزنوی
دریغا کو مسلمانی
مسلمانان مسلمانان،
مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بیدینان
پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست
بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی؟
دریغا کو مسلمانی؟
فرو شد آفتاب دین،
برآمد روز بیدینان
کجا شد درد بودردا
و آن اسلام سلمانی؟
#سنایی_غزنوی
مسلمانان مسلمانان،
مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بیدینان
پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمیست
بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی؟
دریغا کو مسلمانی؟
فرو شد آفتاب دین،
برآمد روز بیدینان
کجا شد درد بودردا
و آن اسلام سلمانی؟
#سنایی_غزنوی
.
از روی تو و زلف تو، روز آمد و شب
ای روز و شبِ تو روز و شب کرده عجب
تا عشق مرا روز و شبت هست سبب
چون روز و شبت کنم شب و روز طلب
#سنایی غزنوی رباعی ۲۴
از روی تو و زلف تو، روز آمد و شب
ای روز و شبِ تو روز و شب کرده عجب
تا عشق مرا روز و شبت هست سبب
چون روز و شبت کنم شب و روز طلب
#سنایی غزنوی رباعی ۲۴
هزار سال به امّيد تو توانم بود
هر آنگهی که بيايم هنوز باشد زود
مرا وصال نبايد همان اميد خوشست
نه هرکه رفت رسيد و نه هرکه کشت درود
مرا هوای تو غالب شدهست بر يک حال
نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود
من از تو هيچ نديدم هنوز خواهم ديد...
ز شير صورت او ديدم و ز آتش دود
هميشه صيد تو خواهم بُدَن که چهرهی تو
نمودنی بنمود و ربودنی بربود
#سنایی_غزنوی
هر آنگهی که بيايم هنوز باشد زود
مرا وصال نبايد همان اميد خوشست
نه هرکه رفت رسيد و نه هرکه کشت درود
مرا هوای تو غالب شدهست بر يک حال
نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود
من از تو هيچ نديدم هنوز خواهم ديد...
ز شير صورت او ديدم و ز آتش دود
هميشه صيد تو خواهم بُدَن که چهرهی تو
نمودنی بنمود و ربودنی بربود
#سنایی_غزنوی
قصیده
۱- ای در دل مشتاقان، از عشق تو بستانها
وز حجت بیچونی، در صنع تو برهانها
۲- در ذات لطیف تو، حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو، پیدا شده پنهانها
۳- در بحر کمال تو، ناقص شده کاملها
در عین قبول تو، کامل شده نقصانها
#سنایی_غزنوی
۱- ای در دل مشتاقان، از عشق تو بستانها
وز حجت بیچونی، در صنع تو برهانها
۲- در ذات لطیف تو، حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو، پیدا شده پنهانها
۳- در بحر کمال تو، ناقص شده کاملها
در عین قبول تو، کامل شده نقصانها
#سنایی_غزنوی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
#سنایی_غزنوی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
#سنایی_غزنوی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
#سنایی_غزنوی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
#سنایی_غزنوی
آدمی را دو بلا کرد رهی
برد از هر دو بلا روسیهی
یا کند پر شکم خویش ز نان
یا کند پشت خود ز آب تهی
#سنایی_غزنوی
برد از هر دو بلا روسیهی
یا کند پر شکم خویش ز نان
یا کند پشت خود ز آب تهی
#سنایی_غزنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در میان انسانها هستند کسانی که برای ارضایِ زیادهخواهیِ جنسی و مادیِ خود از دین و عرفان به عنوان ابزاری نیرومند استفاده میکنند.
سناییِ با این حکایتِ ساده به ما گوشزد میکند در اینگونه دامها اسیر نشویم.
این حکایت را دو بار گوش کنید تا عمقِ استعاریِ آن را به خوبی دریابید.
#سنایی_غزنوی
سناییِ با این حکایتِ ساده به ما گوشزد میکند در اینگونه دامها اسیر نشویم.
این حکایت را دو بار گوش کنید تا عمقِ استعاریِ آن را به خوبی دریابید.
#سنایی_غزنوی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
#سنایی_غزنوی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
#سنایی_غزنوی
ای خدايى که بجز تو ملک العرش ندانم
بجز از نام تو نامی نه برآيد به زبانم
بجز از دين و صنعت نبود عادت چشمم
بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم...
عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم
ملک عالمم و عالم اسرار نهانم
غيب من دانم و پس غيب نداند بجز از من
منم آن عالم اسرار که هر غيب بدانم
پاک و بی عيبم و بيننده عيب همه خلقان
در گذارنده و پوشنده عيب همگانم
همه من بينم و بيننده نئی ديده دو چشمم
همه من گويم و گوينده نئی کام زبانم
شنوای سخنان همه خلقم به حقيقت
شنوايان جهان را سخنان ميشنوانم
حی و قيومم و آن دم که کس از خلق نماند
من يکی معتمد و واحد و قيوم بمانم
ملک طبعم و سياره و نه سياره طبعم
نه چو طبعم متوطن نه چو سياره روانم
نه بخوابم نه به بحرم نه کنار و نه ميانه
نه بخندم نه بگريم نه چنين و نه چنانم
نه ز نورم نه ز ظلمت نه ز جوهر نه ز عنصر
نه ز تحتم نه ز فوقم ملک کان و مکانم
هر چه در خاطرات آيد که من آنم نه من آنم
هر چه در فهم تو گنجد که چنينم نه چنانم
هر چه در فهم تو گنجد همه مخلوق بود آن
به حقيقت تو بدان بنده که من خالق آنم
هر شب و روز به لطف و کرم وجود و جلالم
سيصد و شصت نظر سوی دلت می کند آنم
گر از آن خسته دلت يک نظر فيض بگيرم
زود باشد که شوی کشته تيغ خذلانم
شيئم از روی حقيقت نه از شي ء مجازی
آفريننده اشياء و خداوند جهانم
من فرستاده توراتم و انجيل و زبورم
من فرستاده فرقانم و ماه رمضانم
صفت خويش بگفتم که منم خالق بی چون
نه کس از من نه من از کس نه ازينم نه از آنم
منم که بار خدايى که دل متقيان را
هر زمانی به دلال صمدی نور چشانم
کفر صد ساله ببخشم به يک اقرار زبانی
جرم صد ساله به يک عذر گنه در گذرانم
بعد مردن برمت زير لحد با دل پر خون
خوش بخوابانم و راحت به روانت برسانم
آن دم از خاک برانگيزم در روز قيامت
در چنان انجمنی پرده ز رازت ندرانم
بگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت
در بهشت آرم و بر خوان نعيمت بنشانم
شربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی
پرده بردارم و آن گه به خودت می نگرانم
ذره ذره حسنات از تو ز لطفم بپذيرم
کوه کوه از تو معاصی به کرم در گذرانم
هر عطايی که بکردم به تو ای بنده من من
خوش نشين بنده که من داده خود را نستانم
هر که گويد که خدا را به قيامت بتوان ديد
او نبيند به حقيقت نه از آن گمشدگانم
بار الاها تو بر آري همه اميد سنايی
که مسلمانم و يارب نه از آن بی خبرانم
#سنایی_غزنوی
بجز از نام تو نامی نه برآيد به زبانم
بجز از دين و صنعت نبود عادت چشمم
بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم...
عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم
ملک عالمم و عالم اسرار نهانم
غيب من دانم و پس غيب نداند بجز از من
منم آن عالم اسرار که هر غيب بدانم
پاک و بی عيبم و بيننده عيب همه خلقان
در گذارنده و پوشنده عيب همگانم
همه من بينم و بيننده نئی ديده دو چشمم
همه من گويم و گوينده نئی کام زبانم
شنوای سخنان همه خلقم به حقيقت
شنوايان جهان را سخنان ميشنوانم
حی و قيومم و آن دم که کس از خلق نماند
من يکی معتمد و واحد و قيوم بمانم
ملک طبعم و سياره و نه سياره طبعم
نه چو طبعم متوطن نه چو سياره روانم
نه بخوابم نه به بحرم نه کنار و نه ميانه
نه بخندم نه بگريم نه چنين و نه چنانم
نه ز نورم نه ز ظلمت نه ز جوهر نه ز عنصر
نه ز تحتم نه ز فوقم ملک کان و مکانم
هر چه در خاطرات آيد که من آنم نه من آنم
هر چه در فهم تو گنجد که چنينم نه چنانم
هر چه در فهم تو گنجد همه مخلوق بود آن
به حقيقت تو بدان بنده که من خالق آنم
هر شب و روز به لطف و کرم وجود و جلالم
سيصد و شصت نظر سوی دلت می کند آنم
گر از آن خسته دلت يک نظر فيض بگيرم
زود باشد که شوی کشته تيغ خذلانم
شيئم از روی حقيقت نه از شي ء مجازی
آفريننده اشياء و خداوند جهانم
من فرستاده توراتم و انجيل و زبورم
من فرستاده فرقانم و ماه رمضانم
صفت خويش بگفتم که منم خالق بی چون
نه کس از من نه من از کس نه ازينم نه از آنم
منم که بار خدايى که دل متقيان را
هر زمانی به دلال صمدی نور چشانم
کفر صد ساله ببخشم به يک اقرار زبانی
جرم صد ساله به يک عذر گنه در گذرانم
بعد مردن برمت زير لحد با دل پر خون
خوش بخوابانم و راحت به روانت برسانم
آن دم از خاک برانگيزم در روز قيامت
در چنان انجمنی پرده ز رازت ندرانم
بگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابت
در بهشت آرم و بر خوان نعيمت بنشانم
شربت شوق دهم تا تو شوی مست تجلی
پرده بردارم و آن گه به خودت می نگرانم
ذره ذره حسنات از تو ز لطفم بپذيرم
کوه کوه از تو معاصی به کرم در گذرانم
هر عطايی که بکردم به تو ای بنده من من
خوش نشين بنده که من داده خود را نستانم
هر که گويد که خدا را به قيامت بتوان ديد
او نبيند به حقيقت نه از آن گمشدگانم
بار الاها تو بر آري همه اميد سنايی
که مسلمانم و يارب نه از آن بی خبرانم
#سنایی_غزنوی