معرفی عارفان
999 subscribers
32.1K photos
11.6K videos
3.16K files
2.63K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دل دیوانه چه جائیست که باشد جایت
بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا

جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا

#خواجوی_کرمانی
بر بویِ سرِ زلفِ تو ، چون عود برآتش ،

می‌سوزم و ، می‌سازم و ،، باد است به‌دستم ،



در حال ، که من دانهٔ خالِ تو بدیدم ،

در دامِ تو افتادم و ، از جمله بِرَستم ،



دیشب دلِ دیوانهٔ بُگسسته‌عنان را ،

زنجیرکشان بردم و ،، در زلفِ تو ، بستم ،



آهنگِ سفر کردی و ، برخاست قیامت ،

آن لحظه که بی قامتِ خوبت ، بنشستم ،



هر چند شکستی دلِ خواجو ، بدرستی ،

کآن عهد ، که با زلفِ تو بستم ، نشکستم ،




#خواجوی_کرمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست
وی مرغ سلیمان خبر آخر ز سبا چیست

در سلسلهٔ زلف سراسیمهٔ لیلی
حال دل مجنون پراکندهٔ ما چیست


#خواجوی_کرمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زلفت بخواب بینم و خواهم که هر شبی

تعبیر خواب‌های پریشان من شوی


#خواجوی_کرمانی
داروفروش ِخسته‌دلان‌ را ؛
دکان کجاست؟

#خواجوی_کرمانی
#خواجوی_کرمانی

دل دیوانه چه جائیست
که باشد جایت

بر سر و چشم اگر جای کُنی
جاست ترا...
ز تـــو با تو راز گویــم به زبان بی‌زبانی

به تو از تو راه جـویـم به نشان بی‌نشانی

ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده

ز تو کی کنار گیــرم که تو در میان جانی

#خواجوی_کرمانی
برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو
خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو

در دم صبح به مرغان سحر خوان برسان
نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو


#خواجوی_کرمانی
هر سری لایق سودای تو نبود لیکن

از تو در هیچ سری نیست که سودائی نیست

جای آن هست که بنوازی و دستم گیری

که به جز سایهٔ لطف تو مرا جائی نیست


#خواجوی_کرمانی
گفتا تو از کجایی کاشفته می‌‌نمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدایی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوایی از باغ بینوایی

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم به مِی‌پرستی جستم ز خود رهایی

گفتا جویی نَیَرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسایی

گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نایی

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ای هوایی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سرّی بود خدایی



#خواجوی کرمانی