راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این
بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین
این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است
آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین
تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم
چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین
سر هزارساله را مستم و فاش می کنم
خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین
شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره
گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین
خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت
ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین
ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان
مطرب دلربای من بهر خدا همین همین
عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم
ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین
#مولوی
بیش فلک نمیکشد درد مرا و نی زمین
این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است
آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین
تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم
چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین
سر هزارساله را مستم و فاش می کنم
خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین
شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره
گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین
خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت
ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین
ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان
مطرب دلربای من بهر خدا همین همین
عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم
ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین
#مولوی
@shervamusiqiirani-3
تصنیف : من غلام قمرم
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر
است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
#مولوی
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر
است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
#مولوی
ره آسمان درونست،
پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد
غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون
کهجهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی
ز جهان جهان نماند
#مولوی
پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد
غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون
کهجهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی
ز جهان جهان نماند
#مولوی
@shervamusiqiirani
دل انگیزان، استاد شجریان و اسداله ملک
به جانان جان رها کردیم و رفتیم
که کردست این که ما کردیم و رفتیم
ز خود امید کلی برگرفتیم
توکل بر خدا کردیم و رفتیم
چو اینجا جایگاه خود ندیدیم
شبی ناگه هوا کردیم و رفتیم
زبهر دوست ما را پیرهن پوش
زدست دل هوا کردیم ورفتیم
اگر با ما صفا داری وگرنه
به ترک ماجرا کردیم و رفتیم
هرآنکس کو جفا می گفت مارا
کنون وی را دعا کردیم و رفتیم
دریغا دریغا دریغا صحبت یارای رفتن
به ناکامی رها کردیم ورفتیم
خیالش را به پیش شمس تبریز
دلیل و رهنما کردیم و رفتیم
#مولوی
که کردست این که ما کردیم و رفتیم
ز خود امید کلی برگرفتیم
توکل بر خدا کردیم و رفتیم
چو اینجا جایگاه خود ندیدیم
شبی ناگه هوا کردیم و رفتیم
زبهر دوست ما را پیرهن پوش
زدست دل هوا کردیم ورفتیم
اگر با ما صفا داری وگرنه
به ترک ماجرا کردیم و رفتیم
هرآنکس کو جفا می گفت مارا
کنون وی را دعا کردیم و رفتیم
دریغا دریغا دریغا صحبت یارای رفتن
به ناکامی رها کردیم ورفتیم
خیالش را به پیش شمس تبریز
دلیل و رهنما کردیم و رفتیم
#مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
#مولوی
#دیوان کبیر
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی
ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
#مولوی
#دیوان کبیر
#مولوی در #فیه_ما_فیه میگوید:
عبادتی پیدا کنید که از آن لذّت ببرید، عبادتی که شما را به وجد آورد، عبادتی که به شما جنبش بدهد.
#حافظ از میان طاعات مختلف با سحرخیزی خوش بود ولی از روزه گرفتن زیاد لذت نمیبرد.
#مولوی با موسیقی و سماع خوش بود و آن را نوعی عبادت میدانست.
گاهی به فرزندش میگفت:
صدای موسیقی برای من مثل صدای باز شدن درهای بهشت است.
در حالی که برای پارهای از فقها مثل صدای بسته شدن درهای بهشت است.
عبادتی پیدا کنید که از آن لذّت ببرید، عبادتی که شما را به وجد آورد، عبادتی که به شما جنبش بدهد.
#حافظ از میان طاعات مختلف با سحرخیزی خوش بود ولی از روزه گرفتن زیاد لذت نمیبرد.
#مولوی با موسیقی و سماع خوش بود و آن را نوعی عبادت میدانست.
گاهی به فرزندش میگفت:
صدای موسیقی برای من مثل صدای باز شدن درهای بهشت است.
در حالی که برای پارهای از فقها مثل صدای بسته شدن درهای بهشت است.
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
#دیوان_شمس
#مولوی⚘
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
#دیوان_شمس
#مولوی⚘
درقحطی نیشابور، چهل شبانه روز گشتم
نه در هیچ مکانی صدای اذانی بود و نه هیچ مسجدی گشاده ...
آنجا دانستم نام اعظم خداوند، نان است ...
#عطار
۲۵ فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری
چامه سرای سده ششم و آغازین سده هفتم هجری است.
بیت زیر را #مولوی درباره عطار نیشابوری سرود.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
🤝
نه در هیچ مکانی صدای اذانی بود و نه هیچ مسجدی گشاده ...
آنجا دانستم نام اعظم خداوند، نان است ...
#عطار
۲۵ فروردین، روز بزرگداشت عطار نیشابوری
چامه سرای سده ششم و آغازین سده هفتم هجری است.
بیت زیر را #مولوی درباره عطار نیشابوری سرود.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
🤝