معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
آخر از پشه نه کم باشد تنم
ملک نمرودی به پر برهم زنم



آخر جسم من که از پشّه کمتر و ناتوانتر نیست. من قدرت و مُلک نمرودی را با پرم ویران می کنم.

در ضعیفی تو مرا بابیل گیر
هر یکی خصم مرا چون پیل گیر


در ناتوانی و ضعفم مرا مانند پرنده ابابیل فرض کن و هریک از دشمنانم را همانند فیل در نظر بیار.

قدر فندق افکنم بندق حریق
بندقم در فعل صد چون منجنیق



اگر من به اندازه یک فندق، گلوله آتشین افگنم، گلوله من از نظر شدت تاثیر کار صد منجنیق را می کند.
بُندُق: سنگ گل، گلوله ای که از گل ساخته و پرتاب کنند

موسی آمد در وغا با یک عصاش
زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش



به عنوان مثال، حضرت موسی ع تنها با یک عصا به چنگ فرعون آمد. و یک تنه به فرعون و لشکریانِ شمشیر به دستش حمله کرد و خوار و زبونشان ساخت.
وَغا: جنگ

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست
جز بخلوتگاه حق آرام نیست


این را باید بدانی که هیچ گوشه ای از این دنیا، خالی از آدمیان درّنده خو و حیوان صفت نیست. تنها خلوت گاه حضرتِ حق است که آرامش و فراغت دارد.


کنج زندان جهان ناگزیر
نیست بی پامزد و بی دق الحصیر


هر گوشه ای از این جهان که مانند زندان، هیچ چاره ای از آن نیست، بدونِ بار تکلیف و زحمت نیست.
دق الحصیر : بوریا کوبی

والله ار سوراخ موشی در روی
مبتلای گربه چنگالی شوی



به خدا قسم اگر فرضاً به سوراخ موشی هم که فرار کنی باز اسیر چنگال گربه ای خواهی شد.

آدمی را فربهی هست از خیال
گر خیالاتش بود صاحب‌جمال



اگر انسان، خیالات خوش و زیبایی داشته باشد، نیرو و توان می گیرد.

ور خیالاتش نماید ناخوشی
می‌گذارد همچو موم از آتشی


و اگر انسان دارای خیالات پریشان و ناپسند باشد، وجود او همانند شمع آب می شود.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
صورت زیبا و نیکو با خوی و سیرت بَد


بر حدیث آمد که تسبیح از ریا
همچو سبزه گُولخَن دان ای کیا

ای بزرگوار در حدیث آمده است: تسبیح و ذکر خدا از روی ریا ، مانند سبزه زاری است رُسته در سرگین زار.


پس بدان که صورتِ خوب و نکو
با خِصالِ بَد نیرزد یک تَسو

پس این مطلب را خوب درک کن که صورت زیبا و نیکو با داشتن خوی و سیرت بَد پشیزی نمی ارزد.



ور بود صورت حقیر و ناپذیر
چون بود خُلقش نکو ، دَر پاش میر

اگر صورت شخصی زشت و ناپسند باشد ، ولی خوی وسیرت خوبی داشته باشد سزاوار است که در برابر او جان ببازی.
میر: یعنی بمیر فعل امر از مُردن.



صورتِ ظاهر ، فنا گردد بدان
عالَمِ معنی بمانَد جاودان

صورت ظاهری رو به فنا و نیستی می گذارد ، ولی عالَم معنی جاودانه است.



چند بازی عشق با نقشِ سبو؟
بگذر از نقشِ سبو ، رَو آب جُو

تا کی به نقش سبو عشق می ورزی و بدان اظهار علاقه می کنی؟ از نقش سبو صرف نظر کن و در طلب آب برآ.



صورتش دیدی ، ز معنی غافلی
از صدف دُرّی گزین گر عاقلی

تو صورت آن سبو را می بینی در حالی که از معنایش غافلی ، اگر عاقل و خردمندی از صدف مرواریدی بر گیر.



این صدف هایِ قوالب در جهان
گر چه جمله زنده اند از بحرِ جان

این قالب ها که به منزله صدفند ، اگر چه همه آن ها از دریای جان زنده اند.



لیک اندر هر صدف نَبوَد گُهَر
چشم بگشا ، در دلِ هر یک نگر

ولی در هر صدفی گوهر یافت نمی شود ، پس باید چشم بگشایی و درون هر یک از آن ها را ببینی.



شرح جامع مثنوی
#استاد_کریم_زمانی
گفت جایش را بروب از سنگ و پشک
ور بود تر ریز بر وی خاک خشک


صوفی گفت: جایِ آن حیوان زبان بسته را از سنگ و سرگین و کثافات جارو کن. و اگر زیرش خیس بود، مقداری خاکِ خشک در آنجا بریز.

پُشک: پِشکل بز و گوسفند و..

گفت لا حول ای پدر لا حول کن
با رسول اهل کمتر گو سخن


خادم گفت: پناه بر خدا، ای پدر معنوی تو نیز بر خدا بگو. و به قاصدی که لیاقت و اهلیّت دارد درباره وظیفه اش کمتر با او سخن بگو.

گفت بستان شانه پشت خر بخار
گفت لا حول ای پدر شرمی بدار



صوفی گفت: قِشو را بگیر وپشتِ خر را قشو بزن، ولی خادم گفت:پناه بر خدا، ای پدر، خجالت بکش.

خادم این گفت و میان را بست چست
گفت رفتم کاه و جو آرم نخست



خادم این سخنان را گفت و چنین نمود که آماده انجام ماموریت است. پس به صوفی گفت:رفتم که کاه و جو را بیاورم.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
#مفهوم نَص و قیاس

نص در لغت به معنى سخن صریح و چیزی را ظاهر کردن است؛ امّا در اصطلاح به معنى
تصریحِ قرآن کریم و يا سُنتِ نبی اکرم(ص) در امرى است.

قیاس یکی از ادلهٔ شرعیه اهل سنت و جماعت است. قياس، عبارت از اینست: استنباط علّتی برای حکمِ به یك موضوع و سرایت دادن و اجرای همان علّت به یک موضوع دیگر که در نصَ بیان نشده است.

مثلاً طبق نصّ قرآنی، خمر= شراب حرام است و برای ما آشکار می شود که علّت حرام بودن
آن،مستی آور بودن آن است، پس بوسیله قياس می توانیم حرمت خمر را به سا یر مسکرات سرایت دهیم. فقیه وقتی به اجتهاد و قیاس می پردازد که حکمی صریحا در کتاب و سنت
معلوم نشده باشد والّا تا وقتی که کتاب و یا سنت بر امرى تصریح کرده باشد در آنجا اجتهاد لازم نمی آید؛ زیرا اجتهاد در مقابل نصّ مقبول نیست بلکه اجتهاد در طول نص قرار دارد.

مولانا کشف و شهود عرفانی را به نصّ و اندیشه عقل جزئی را به قياس تشبیه کرده است؛ یعنی همانطور که با وجود نصّ، فقیه به اجتهاد و قیاس روی نمی کند، همینطور تا وقتی که شهود عرفانی و مکاشفه باطنی در کار است، سالك به دلایل نظری و براهين ناشی از عقول جزئیه روی نمی آورد.

#استاد کریم زمانی
# دفتر دوم مثنوی
احولی چون دفع شد یکسان شوند
دو سه گویان هم یکی گویان شوند

این کثرت ها و دوبینی ها همه از لوچی دیدگان روح تست. اگر چند بینی برطرف شود همه آنها با هم یکسان خواهند شد.

گر یکی گویی تو در میدان او
گرد بر می‌گرد از چوگان او

اگر تو درباره خداوند به وحدت حقیقی رسیده ای تو موجودی خواهی بود که در مقابل مشیّت او کاملاً موجودیّت و جریان خود را باز خواهی یافت.

گوی آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخم دست شه رقصان شود


مثال : جریان طبیعی یک گوی در مقابل چوگان اینست که از ضربه دست بازی کننده برقص در آید. مقصود اینست که اگر یکتا پرست هستی مانند گوی مطیع چوگان باز (خداوند)باش.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
زاد دانشمند آثار قلم
زاد صوفی چیست آثار قدم


انچه که مغز یک دانشمند به نتیجه می رسد همان آثار قلمی او است که همگان می بینند، ولی نتایج فعالیت های روحی مردان الهی، انوار ابدیّت است که در سینه آنان میدرخشد و جهانی فروزان میسازد.

آنان اگر چه در مراحل اوّلیه با همین دانش های معمولی سرو کار دارند، ولی چون هدف آنها عالی تر از تعدادی اصطلاحات معمولی است، آنها را در وسط راه گذاشته و دنبال سیر الی الله را میگیرند.

آثار قدم: سیر وسلوک و پیروی از طریقت و آثار روحی که از این سیر وسلوک بدست می اید.

همچو صیادی سوی اشکار شد
گام آهو دید و بر آثار شد


مثل صیاد که مدتی سرگشته و بدون هدف مشخص آهو را نشان بدهد راه میرود، هنگامی که ردّ پای آهو را دید دنبال آنرا میگیرد و میرود تا به آهو برسد.

چندگاهش گام آهو در خورست
بعد از آن خود ناف آهو رهبرست



ابتدا رَدّ پای آهو به عنوان نشانه کمک میکند ولی وقتی نافه آهو به مشامش برسد دیگر توجه به رد پای آهو ندارد و مثل اینست که خود نافه آهو را می بیند و نافه آهو است که او را بسوی خود می کشاند.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
باز می‌مالید پر بر دست شاه
بی زبان می‌گفت من کردم گناه

باز که به اشتباه خود پی برده بود بال و پر خود را به دست شاه می مالید و با تمام بی زبانی میگفت: من گناه کرده ام. من از موجودیت خود غافل بودم

پس کجا زارد کجا نالد لئیم
گر تو نپذیری بجز نیک ای کریم

اگر تو ای خداوند فقط بنده نیکو کار را بپذیری، پس بندگان گناهکار کجا ناله و زاری کنند؟


لطف شه جان را جنایت‌جو کند
زانک شه هر زشت را نیکو کند

لطف و مهربانی شاه، جان و روان بنده را به سوی گناه می کشد،زیرا که شاه، هر زشت را نیکو می کند. یعنی هر گناهی را می بخشد و از گناهکار، فردی نیکوکار می سازد.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
پرتو عقلست آن بر حس تو
عاریت می‌دان ذهب بر مس تو



پرتو عقل کُلّ است که بر حسّ تو نور افشانده و تو باید آن را مانند طلایی بدانی که روی مس می کشند و آن را زراندود می کنند. ادراکات جزئی و استدلالاتِ نظری ما که از طریق مُعطَیات و داده های حواس صورت میگیرد در واقع پرتوی است از نور خورشیدِ عقل کُلّ.

چون زراندودست خوبی در بشر
ورنه چون شد شاهد تر پیره خر


زیبایی و جمال در انسان نیز مانند فلزی زراندود شده است، اگر چنین نیست پس چرا محبوب و دلبر تو مانند یک الاغ پیر، زشت و نفرت انگیز می شود؟

حالِ آدمی نیز همین سان است. تا وقتی که پرتو جان بر تاریکخانه کالبدش می تابد، نشاط و خرّمی و جمال در آن مشهود می شود، همینکه جان از کالبد، مفارقت می جوید، آن را به مُرداری زشت و کریه مبدّل می سازد و همگان از او می رمند حتّی کسانی که عُمری او را عزیز می داشتند.

چون فرشته بود همچون دیو شد
کان ملاحت اندرو عاریه بد



محبوب و معشوق تو، ابتدا مانند فرته، زیبا و دلرباست ولی همینکه جان از آن مفارقت کرد مانند دیوی زشت و منفور می گردد. زیرا که حسن و جمال آن محبوب، موقّتی و عاریتی است.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
دست پنهان و قلم بین خط‌گزار
اسپ در جولان و ناپیدا سوار

دقت کن که دست نویسنده پنهان است، ولی قلم خطوطی می نویسد. اسب در تاخت و
تاز است و سوارش دیده نمی شود.

تیر پران بین و ناپیدا کمان
جانها پیدا و پنهان جان جان

ای سالک برای آنکه نسبت حق را با جهان، خوب بشناسی به این مَثَل دقت کن: تیری در هوا به پرواز در می آید و تو آن را می بینی، ولی کمانِ تیر را نمی بینی. جان ها در بدن آدمیان، توسط آثار و نشانشان آشکار می شوند، ولی جانِ جان یعنی حضرت پروردگار پنهان است.

تیر را مشکن که این تیر شهیست
نیست پرتاوی ز شصت آگهیست

تیر را مشکن یعنی با قضای الهی ستیزه مکن که أن، تیرِ شاه حقیقی است، تیر معمولی
نیست که بی هدف پرتاب شده باشد، بلکه تیری است که از چلّه كمان تیراندازی آگاه رها شده
است.

تیر در اینجا به قضای الهی اشاره دارد و ناشکستن، اشاره به رضا به قضاست .

ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق

حق تعالي آيه ما رميت إذ رمیت را نازل فرمود؛ بدان که کار حق تعالی بر همه کارها
پیشی و غلبه دارد. اشاره است به آیه ۱۷ سورة انفال.

ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی، بلکه این خدا بود که تیر به سوی مشرکان پرانید.
آبه فوق، مربوط است به غزوهَ بدر در سال دوّم هجری. حضرت رسول ص نیز در آن جنگ شخصاً حضور داشت. در آن غزوه، با اینکه مسلمانان از نظر عِدّه و عُدّه بسی کمتر از کافران بودند، ولی با قضای الهی غالب و پیروز شدند.

حضرت رسول، مشتی خاک و ریگ برداشت و به سوی دشمنان پرتاب کرد و شکست آنان را محتوم نمود. مولانا از آیه فوق نکات لطیف ادبی و عرفانی بیان داشته و تقريبا بیش از هر آیه و حدیث دیگر در تمام شش دفتر مثنوی آن را به طور مکرّر به کار برده است.و بسیاری از موضوعات فلسفی و کلامی را از قبیل جبر و اختیار و وحدت وجود ظهور حق در کسوت خلق و صدور کرامات و خرق عادات از انبیاء و اولياء و تجسد لاهوت در ناسوت و امثال این مسائل را به نحوی با این آیه حلّ کرده است.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
زانک محسوسات دونتر عالمیست
نور حق دریا و حس چون شب‌نمیست

زیرا عالم محسوسات، عالم پست تری است و نور حضرت حق مانند دریاست و حسّ نسبت به آن شبنمی نیست. تشبیه حضرت حق به دریا در متون عرفانی رایج است.

#لیک پیدا نیست آن راکب برو
#جز به آثار و به گفتار نکو

ولی سوارکار، روی آن حسّ آشکار نیست، مگر بوسیله نشانه ها و گفتار نيكو. بنابراین نور الهی وقتی حواس آدمی را تحت تصرّف خود بگیرد، هرچند ذاتش نمایان نیست ولی توسط آثار و علائم خود را نشان میدهد. و این آثار همانا کردار نیک و گفتار پسندیده است.

#نور حسی کو غلیظست و گران
#هست پنهان در سواد دیدگان

نور حسّی هر چند که غلیظ و سنگین است، ولی در سیاهی چشمان پنهان شده است. برخی از قدما عقیده داشتند که دیدن و إبصار عبارت از شعاع هایی است که از چشم بر أشياء می افتد، این شعاع ها دیده نمی شود زیرا نور در سیاهی چشم پوشیده است.

چونک نور حس نمی‌بینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم

وقتی که نور حسی را با چشم نمی توانی ببینی، پس آن نور دینی و روحانی را با این
چشمانت چگونه خواهی دید؟

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
این صدا در کوه دلها بانگ کیست
گه پرست از بانگ این کُه گه تهیست

طنینی که در کوه دل ها افتاده صدای کیست؟ گاه این کوه پُر از صداست و گاهی خالی
از آن. پس نداهای غیبی از کوهِ وجود ما نیست. بلکه ندا کننده ای در آن ندا کرده است.

هر کجا هست او حکیمست اوستاد
بانگ او زین کوه دل خالی مباد

او در هر جا و مرتبه ای که باشد باز فرزانه و استاد است. پس کوه دلِ انسان ها از بانگ و صدای او خالی مباد.

هست که کوا مثنا می‌کند
هست که کآواز صدتا می‌کند

دراینجا حضرت مولانا به مراتب مختلف قابلیت ها و استعدادهای مریدان و طالبان می پردازد و می فرماید: کوهی هست که صدا را دو برابر می کند. و کوهی نیز هست که صد را صد برابر می کند.

برخی از طالبان، سخن انسان کامل را تصدیق می کنند. ولی شیفته و بیخویش نمی شوند. و برخی از طالبان پس از شنیدن پیام ارشاد، سراپا عشق و شور می شوند و یکسره نقد وجود خود در طبق اخلاص می نهند.


می‌زهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمهٔ آب زلال


کوه از آن آواز و گفتار، صدها هزار چشمه آب زلال می جوشاند.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
احولی چون دفع شد یکسان شوند
دو سه گویان هم یکی گویان شوند

این کثرت ها و دوبینی ها همه از لوچی دیدگان روح تست. اگر چند بینی برطرف شود همه آنها با هم یکسان خواهند شد.

گر یکی گویی تو در میدان او
گرد بر می‌گرد از چوگان او

اگر تو درباره خداوند به وحدت حقیقی رسیده ای تو موجودی خواهی بود که در مقابل مشیّت او کاملاً موجودیّت و جریان خود را باز خواهی یافت.

گوی آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخم دست شه رقصان شود


مثال : جریان طبیعی یک گوی در مقابل چوگان اینست که از ضربه دست بازی کننده برقص در آید. مقصود اینست که اگر یکتا پرست هستی مانند گوی مطیع چوگان باز (خداوند)باش.

#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
روزی پیامبر ص به زید بن حارثه فرمود: بامداد را چگونه آغاز کردی؟ زید گفت: بامداد را در حالی آغاز کرده ام که بنده ای با ایمان و ایقانم. پیامبر فرمود: اگر قلب تو همچون باغی سرسبز است، نشانی  از آن بنما، زید گفت: روزها از فرط طلب وشب ها از سوزش عشق حق، خواب و آرام ندارم. پیامبر فرمود:

از دگر سوی جهان هستی چه ارمغانی برای فهم و درک مردم این سو آورده ای؟ زید گفت:مردم، آسمان لاجوردین می بینند ولی من در همان آسمان، "هشت بهشت" و "هفت دوزخ" را آشکارا می بینم." تو مو می بینی و من پیچش مو" من همه مردم را به یک چشم می بینمو فرقی میان آنان نمی نهم و.... زید همچنان به کشف اسرار مشغول بود که پیامبر بدو اشارت فرمود که دیگر از اسرار عوالم غیب نگوید و به حد عقول مردم توجه دارد و...

مولانا به شیوه خود در روایات و حکایات به نوعی دخل و تصرف می کند و صورت آن را مطابق با مقاصد خود می سازد. این روایت در اللمع فی التصوف ابونصر سراج و احیاءالعلوم و تفسیر ابوالفتوح رازی آورده شده است.

استاد زرین کوب در شرح این حکایت می نویسد: و باز در جواب سواد رسول که می پرسد نشان حقیقت این ایمان چیست. مرتبه یقین خود را به بیان می آورد، دورنمایی از تصویر بهشت و دوزخ را عرضه می کند.قصه به مولانا فرصت مکاشفه وحالات ناشی از آن را به عهد صحابه نسبت بدهد .و ایمان را شرط این مکاشفات بداند.

گفت پیغمبر صَباحی، زید را:
کَیفَ اَصبَحت ای صحابی با صفا؟

در مقابل سوال پیامبر ص  در یک صبحدم از زید که چگونه صبح کرده ای؟

#شرح_مثنوی_شریف
#استاد_کریم_زمانی


از هواها کِی رَهی بی‌جامِ هو؟
ای زِ هو قانِع شُده با نامِ هو



ای که از حقیقت «هو» فقط به لفظ آن قناعت کرده‌ای و به لقلقه‌ی لسان، اکتفا نموده‌ای، بدون آنکه جام تجلیِ ذاتیِ «الله» را بنوشی، کی می‌توانی از کمند هوای نفس برهی؟ یعنی نمی‌توانی برهی.


#شرح_مثنوی_مولانا
#استاد_کریم_زمانی
به تعبیرِ مولوی دعایِ خشک سودی ندارد و جز لفظ و کلماتی بی‌روح و بی‌عمق چیز دیگری نیست. مولانا دعا و استجابتِ آن را به کاشتِ دانه و درخت شدنِ آن تعبیر می‌کند. دعا نیاز به عمق و خلوص و نیّتی پاک دارد تا بر درگاهِ خداوند حضور یابد و پروردگار استجابت را بر بنده نازل کند. در دعا صبر نیز مهم است همانطور که دانه در زمین نیاز به زمان دارد تا رشد و نمو کند. پس هر دعایی مستجاب نمی‌شود مگر شرایطِ خاصی را دارا باشد. از اصلی‌ترین شرایط همان خلوص و از عمقِ جان برخاستن دعاست.

پس دعایِ خشک هِلْ ای‌ نیکبخت
که فشانْدِ دانه می‌ خواهد درخت

هِل: رها کن

#مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی

#مـــولوی
مولانا معتقد است که
بشر یک گرهٔ اصلی دارد که اگر
آن را بگشاید به نیکبختی می‌رسد و آن،
گرهٔ خویشتن خویش است.
ولی اسفا که آدمی تمام عمر گرانبهای خود را
در گشودن گره‌هایی به هدر می‌دهد
که از گشایش آن چیزی عایدش نمی‌شود
و جوهر حقیقی و ملکوتی اش شکفته نمی‌گردد.


صدهزاران فصل داند از علوم
جان خود را می‌نداند آن ظَلوم

داند او خاصیّت ِ هر جوهری
در بیان جوهر ِخود چون خَری

که همی‌دانم یَجوز و لایَجوز
خود ندانی تو یَجوزی یا عجوز

قیمتِ هر کاله می‌دانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقی ست

#استاد_کریم_زمانی
#مولانا_دفتر_سوم