سایه(هوشنگ ابتهاج) مهمان داشت یکی از مهمانان با طعنه از رواج شعرهای مریم حیدرزاده میان مردم سخن گفت.
سایه گفت: این {اقبال عام} علت دارد. این دختر حرفهای خیلی ساده قشنگی دارد. زبان خیلی ساده و بعضی جاها هم هنرمندانه. من با رغبت به نوارهاش گوش میکنم. بعضی جاها خیلی با قدرت این زبان عامه رو به کار میبره. حرفهای ساده نرم و نازکی هست که جامعه خوششون میآد. بعضی جاها قافیههایی که اختراع میکنه فوق العاده است...
برگرفته از کتاب #پیر_پرنیاناندیش
مصاحبه میلاد عظیمی و عاطفه طیه با استاد ابتهاج
سایه گفت: این {اقبال عام} علت دارد. این دختر حرفهای خیلی ساده قشنگی دارد. زبان خیلی ساده و بعضی جاها هم هنرمندانه. من با رغبت به نوارهاش گوش میکنم. بعضی جاها خیلی با قدرت این زبان عامه رو به کار میبره. حرفهای ساده نرم و نازکی هست که جامعه خوششون میآد. بعضی جاها قافیههایی که اختراع میکنه فوق العاده است...
برگرفته از کتاب #پیر_پرنیاناندیش
مصاحبه میلاد عظیمی و عاطفه طیه با استاد ابتهاج
معرفی عارفان
چشیدن طعم وقت.pdf
حکایتی ازتذکره الاولیاء 💠
نقل است که از #بایزید پرسیدند که #پیر تو که بود؟
گفت: پیرزنی. یک روز در غلبات #شوق و #توحید بودم چنانکه مویی را گنج نبود. به صحرا رفتم، بی خود. پیرزنی با انبانی آرد برسید. مرا گفت: «این انبان آرد با من برگیر!» و من چنان بودم که خود را نمیدانستم برد. به شیری اشارت کردم، بیامد. انبان در پشت او نهادم، و پیرزن را گفتم اگر به شهر روی چه گویی که کرا دیدم، که نخواستم داند که کیم؟
گفت: که را دیدم؟ #ظالمی رعنا را دیدم.
پس شیخ گفت: هان! چگونگی؟
پیرزن گفت: این شیر مکلف است یا نه؟
گفتم: نه.
گفت: تو آن را که خدای تکلیف نکرده است تکلیف کردی، ظالم نباشی؟
گفتم: باشم.
گفت: با این همه میخواهی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی. این نه رعنایی بود.
گفتم: بلی! توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم. این سخن پیر من بود.
تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری
نقل است که از #بایزید پرسیدند که #پیر تو که بود؟
گفت: پیرزنی. یک روز در غلبات #شوق و #توحید بودم چنانکه مویی را گنج نبود. به صحرا رفتم، بی خود. پیرزنی با انبانی آرد برسید. مرا گفت: «این انبان آرد با من برگیر!» و من چنان بودم که خود را نمیدانستم برد. به شیری اشارت کردم، بیامد. انبان در پشت او نهادم، و پیرزن را گفتم اگر به شهر روی چه گویی که کرا دیدم، که نخواستم داند که کیم؟
گفت: که را دیدم؟ #ظالمی رعنا را دیدم.
پس شیخ گفت: هان! چگونگی؟
پیرزن گفت: این شیر مکلف است یا نه؟
گفتم: نه.
گفت: تو آن را که خدای تکلیف نکرده است تکلیف کردی، ظالم نباشی؟
گفتم: باشم.
گفت: با این همه میخواهی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی. این نه رعنایی بود.
گفتم: بلی! توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم. این سخن پیر من بود.
تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری
مست آمدم ای #پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
شهریار
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
شهریار