کیست کز بعدِ وفات از خاک بردارد مرا؟
پس به خاک کوی آن دلدار بسپارد مرا
شاید آن سنگین دلِ نامهربان از بعدِ مرگ
بگذرد بر قبر و حمدی بر زبان آرد مرا
مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب
حق ز چشمِ خوبِ مهرویان نگه دارد مرا
خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا
وز سرِ رشک و حسد کمتر بیازارد مرا
زنده در گورِ سکوتم من، مگر زین بیشتر
روزگارِ مرده پرور، خوار نشمارد مرا
مرگِ شاعر زندگی بخشِ خیال اوست کاش
این خموشی در شمارِ مردگان آرد مرا
سینه ام ز آهِ پیاپی چاک شد کو آن طبیب؟
کز تشفّی مرهمی بر سینه بگذارد مرا
تا مگر تأثیر بخشد ناله های زار من
آرزوی مرگ حالی بسته لب دارد مرا
شد امید از شش جهت مقطوع و نومیدی رسید
بو که نومیدی به دستِ مرگ بسپارد مرا
#محمد_تقی_بهار
پس به خاک کوی آن دلدار بسپارد مرا
شاید آن سنگین دلِ نامهربان از بعدِ مرگ
بگذرد بر قبر و حمدی بر زبان آرد مرا
مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب
حق ز چشمِ خوبِ مهرویان نگه دارد مرا
خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا
وز سرِ رشک و حسد کمتر بیازارد مرا
زنده در گورِ سکوتم من، مگر زین بیشتر
روزگارِ مرده پرور، خوار نشمارد مرا
مرگِ شاعر زندگی بخشِ خیال اوست کاش
این خموشی در شمارِ مردگان آرد مرا
سینه ام ز آهِ پیاپی چاک شد کو آن طبیب؟
کز تشفّی مرهمی بر سینه بگذارد مرا
تا مگر تأثیر بخشد ناله های زار من
آرزوی مرگ حالی بسته لب دارد مرا
شد امید از شش جهت مقطوع و نومیدی رسید
بو که نومیدی به دستِ مرگ بسپارد مرا
#محمد_تقی_بهار
معرفی عارفان
مگر حسن بصری از اینجا گفت که: «أُنْزِل القرآنُ لِیَعْمَلَ بِهِ فاتَّخَذْتُم دِراسَتَه عَمَلاً» گفت: قرآن را برای عَمَل فرستادند شما خواندن او را عمل میسازید! تمهیدات عین القضات همدانی
از بر این کرهٔ پست حقیر
زیر این قبهٔ مینای بلند
نیستخرسندکساز خرد وکبیر
من چرا بیهده باشم خرسند
شدهام در همه اشیا باریک
رفته تا سرحد اسرار وجود
چیست هستی؟ افقی بس تاریک
وندر آن نقطهٔ شکی مشهود
بجز آن نقطهٔ نورانی شک
نیست در این افق تیره فروغ
عشق بستم به حقایق یکیک
راست گویم همه وهم است و دروغ
غیر وهمیم نیاید بهنظر
غم و شادی خوش و ناخوش بد و خوب
نکندکوکبهٔ صبح دگر
در برم جلوه، نه تشییع غروب
فکر عصیان زدهٔ مستاصل
محو گرداب یکی روح عظیم
چون یکی کشته بشکسته دکل
پیش امواج حوادث تسلیم
خلق را کرده طبیعت ز ازل
بدو قانون پلید ارزانی
سرّ تأثیر وراثت، اول
رمز تاثیر تعلم، ثانی
روح من گر ز نیاکان من است
ای خدا پس من بدبخت کهام
و گر این روح و خرد زان من است
بستهٔ بند وراثت ز چهام
یک نیا عابد و عارف مشرب
یک نیا لشگری و دیوانی
پدرم شاعر و من زین سه نسب
شاعر و لشکری و روحانی
جد من تاجر و زین روی پدر
در من آهنگ تجارت فرمود
اثر تربیتش گشت هدر
لیک بر روح من آسیب افزود
من نه زاهد نه محاسب نه ظریف
من نه تاجر نه سپاهی نه ندیم
به همه باب حریف و نه حریف
به همه کار علیم و نه علیم
سخت چون سنگ و سپهر غماز
هر دمم بر جگر افکنده خدنگ
گونی از بهر نشان، تیرانداز
هدفی سرخ نشانیده به سنگ
#محمد_تقی_بهار
#چهارپاره_ها
زیر این قبهٔ مینای بلند
نیستخرسندکساز خرد وکبیر
من چرا بیهده باشم خرسند
شدهام در همه اشیا باریک
رفته تا سرحد اسرار وجود
چیست هستی؟ افقی بس تاریک
وندر آن نقطهٔ شکی مشهود
بجز آن نقطهٔ نورانی شک
نیست در این افق تیره فروغ
عشق بستم به حقایق یکیک
راست گویم همه وهم است و دروغ
غیر وهمیم نیاید بهنظر
غم و شادی خوش و ناخوش بد و خوب
نکندکوکبهٔ صبح دگر
در برم جلوه، نه تشییع غروب
فکر عصیان زدهٔ مستاصل
محو گرداب یکی روح عظیم
چون یکی کشته بشکسته دکل
پیش امواج حوادث تسلیم
خلق را کرده طبیعت ز ازل
بدو قانون پلید ارزانی
سرّ تأثیر وراثت، اول
رمز تاثیر تعلم، ثانی
روح من گر ز نیاکان من است
ای خدا پس من بدبخت کهام
و گر این روح و خرد زان من است
بستهٔ بند وراثت ز چهام
یک نیا عابد و عارف مشرب
یک نیا لشگری و دیوانی
پدرم شاعر و من زین سه نسب
شاعر و لشکری و روحانی
جد من تاجر و زین روی پدر
در من آهنگ تجارت فرمود
اثر تربیتش گشت هدر
لیک بر روح من آسیب افزود
من نه زاهد نه محاسب نه ظریف
من نه تاجر نه سپاهی نه ندیم
به همه باب حریف و نه حریف
به همه کار علیم و نه علیم
سخت چون سنگ و سپهر غماز
هر دمم بر جگر افکنده خدنگ
گونی از بهر نشان، تیرانداز
هدفی سرخ نشانیده به سنگ
#محمد_تقی_بهار
#چهارپاره_ها
به نام برازندهٔ نامها
کز آغازها داند انجامها
خداوند عرش و خداوند فرش
گرایندهٔ هر دو گیتی به عرش
فروزندهٔ عقل و جان و سخن
برازندهٔ این جهان کهن
ز دور اندرین پهنهٔ بیکران
چو بینی بر این تافته اختران
تو گویی که آنان به یکجا درند
همه زآسمان بر زمین بنگرند
همی دان که هر اختری بی گمان
زمین است و آن دیگران آسمان
ز هر اختری به آسمان بنگری
همین پهنهٔ بیکران بنگری
#محمد_تقی_بهار
#زادروز
کز آغازها داند انجامها
خداوند عرش و خداوند فرش
گرایندهٔ هر دو گیتی به عرش
فروزندهٔ عقل و جان و سخن
برازندهٔ این جهان کهن
ز دور اندرین پهنهٔ بیکران
چو بینی بر این تافته اختران
تو گویی که آنان به یکجا درند
همه زآسمان بر زمین بنگرند
همی دان که هر اختری بی گمان
زمین است و آن دیگران آسمان
ز هر اختری به آسمان بنگری
همین پهنهٔ بیکران بنگری
#محمد_تقی_بهار
#زادروز
منت خدای را که من از نسل برمکم
بتوان شمرد جد و پدر تا فرامکم
جز خاندان حیدر کرار در جهان
یک خانواده نیست به تعظیم، هم تکم
در ملک خویش و در همه آفاق، مشتهر
بر خانوادهٔ خود و بر خود مبارکم
#نسب_نامه
#محمد_تقی_بهار
بتوان شمرد جد و پدر تا فرامکم
جز خاندان حیدر کرار در جهان
یک خانواده نیست به تعظیم، هم تکم
در ملک خویش و در همه آفاق، مشتهر
بر خانوادهٔ خود و بر خود مبارکم
#نسب_نامه
#محمد_تقی_بهار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک مرغِ گرفتار در این گلشنِ ویران
تنها به قفس ماند و هَزاران همه رفتند
#شهرام_ناظری
#مسعود_خضری
#محمد_تقی_بهار
#خنیاگر
یک مرغِ گرفتار در این گلشنِ ویران
تنها به قفس ماند و هَزاران همه رفتند
#شهرام_ناظری
#مسعود_خضری
#محمد_تقی_بهار
#خنیاگر
#محمد_تقی_بهار
(زادروز پنجشنبه ۱۲ ربیع الاول ۱۳۰۴ هجری قمری، برابر با ۱۸ آذر ۱۲۶۵ هجری شمسی در شهر مشهد، مطابق با ۹ دسامبر ۱۸۸۶ میلادی _ درگذشت یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۳۰، برابر با ۲۲ آوریل ۱۹۵۱ در خانه مسکونی خود در تهران و خاکسپاری ۲ اردیبهشت در آرامگاه ظهیرالدوله در شمیران ) ملقب به ملکالشعرا و متخلص به «بهار»، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار، تاریخنگار وسیاستمدار معاصر ایرانی بود
فارسی را نخست نزد پدرش آموخت و از هفت سالگی آغاز به سرودن شعر کرد. بهار از چهارده سالگی به اتفاق پدرش در مجامع آزادی خواهان حاضر شد و به واسطه انس و الفتی که با افکار جدید پیدا کرده بود به مشروطه و آزادی دل بست و دو سال پس از مرگ پدرش در سال ۱۳۲۴ ه.ق که مشروطیت در کشور ایران مستقر شد و بهار بیست سال داشت در جمع مشروطه خواهان خراسان درآمد.»
همچنین ملک شعرای بهار، در زندگی خودنوشت خود، آوردهاست:
«در سال ۱۳۰۴ هجری قمری، ماه ربیع الاول، شب دوازدهم، در مشهد که از شهرهای خراسان است به دنیا آمدم.»
پدرش #میرزا_محمد_کاظم_صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، به بهار رسید. خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد کاشانی (درگذشتهٔ ۱۲۲۹)، قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه میدانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید. مادرش از یک خانوادهٔ گرجی، که در دورهٔ عباس میرزا به ایران آمده بودند، بود. مادرش نیز مانند پدر اهل سواد و شعر و دانش بود. میگوید که پدرش ترجمههای الکساندر دوما را که تازه منتشر شده بود به خانه میآورد و با صدای بلند برای افراد خانواده میخواند و چون خسته میشد، مادرش خواندن را ادامه میداد.
بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی میخواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری تکمیل کرد. وقتی ۱۵ ساله شد، اوضاع کشور یعنی مرگ ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه چنان بود که پدرش به این نتیجه رسید که با تغییر اوضاع دیگر کسی به شاعران اعتنایی نخواهد کرد و تقریباً او را از شعر گفتن منع کرد و تلاش کرد تا وی را به تجارت وادارد.
اما این تلاش به دو دلیل به نتیجه نرسید، نخست اینکه محمدتقی بهار چندان علاقهای به تجارت نداشت و دوم اینکه پدرش در ۱۸ سالگی او درگذشت و موفق نشد که جلوی شاعر شدن او را بگیرد.
محمدتقی بهار بار نخست در مشهد بود که ازدواج کرد. از این ازدواج صاحب فرزندی نیز شد. اما عمر همسر و فرزند بسیار کوتاه بود. پس از آمدن بهار به تهران بود که، در سال ۱۲۹۸ خورشیدی، با شاهزاده خانم سودابه صفدری از نوادگان فتحعلیشاه قاجار ازدواج کرد. سودابه صفدری قاجار را پس از ازدواج، بخواست ملک الشعراء، «بهارجون» صدا میکردند. حاصل این ازدواج فرزندانی به نامهای هوشنگ ملک، ماه ملک، ملک دخت، پروانه، مهرداد و چهرزاد شد. بهارجون در تابستان ۱۳۵۸، در دهم مرداد ماه، درگذشت.
بهار در روز دوم اردیبهشت ۱۳۳۰، در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
(زادروز پنجشنبه ۱۲ ربیع الاول ۱۳۰۴ هجری قمری، برابر با ۱۸ آذر ۱۲۶۵ هجری شمسی در شهر مشهد، مطابق با ۹ دسامبر ۱۸۸۶ میلادی _ درگذشت یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۳۰، برابر با ۲۲ آوریل ۱۹۵۱ در خانه مسکونی خود در تهران و خاکسپاری ۲ اردیبهشت در آرامگاه ظهیرالدوله در شمیران ) ملقب به ملکالشعرا و متخلص به «بهار»، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار، تاریخنگار وسیاستمدار معاصر ایرانی بود
فارسی را نخست نزد پدرش آموخت و از هفت سالگی آغاز به سرودن شعر کرد. بهار از چهارده سالگی به اتفاق پدرش در مجامع آزادی خواهان حاضر شد و به واسطه انس و الفتی که با افکار جدید پیدا کرده بود به مشروطه و آزادی دل بست و دو سال پس از مرگ پدرش در سال ۱۳۲۴ ه.ق که مشروطیت در کشور ایران مستقر شد و بهار بیست سال داشت در جمع مشروطه خواهان خراسان درآمد.»
همچنین ملک شعرای بهار، در زندگی خودنوشت خود، آوردهاست:
«در سال ۱۳۰۴ هجری قمری، ماه ربیع الاول، شب دوازدهم، در مشهد که از شهرهای خراسان است به دنیا آمدم.»
پدرش #میرزا_محمد_کاظم_صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، به بهار رسید. خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد کاشانی (درگذشتهٔ ۱۲۲۹)، قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه میدانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید. مادرش از یک خانوادهٔ گرجی، که در دورهٔ عباس میرزا به ایران آمده بودند، بود. مادرش نیز مانند پدر اهل سواد و شعر و دانش بود. میگوید که پدرش ترجمههای الکساندر دوما را که تازه منتشر شده بود به خانه میآورد و با صدای بلند برای افراد خانواده میخواند و چون خسته میشد، مادرش خواندن را ادامه میداد.
بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی میخواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری تکمیل کرد. وقتی ۱۵ ساله شد، اوضاع کشور یعنی مرگ ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه چنان بود که پدرش به این نتیجه رسید که با تغییر اوضاع دیگر کسی به شاعران اعتنایی نخواهد کرد و تقریباً او را از شعر گفتن منع کرد و تلاش کرد تا وی را به تجارت وادارد.
اما این تلاش به دو دلیل به نتیجه نرسید، نخست اینکه محمدتقی بهار چندان علاقهای به تجارت نداشت و دوم اینکه پدرش در ۱۸ سالگی او درگذشت و موفق نشد که جلوی شاعر شدن او را بگیرد.
محمدتقی بهار بار نخست در مشهد بود که ازدواج کرد. از این ازدواج صاحب فرزندی نیز شد. اما عمر همسر و فرزند بسیار کوتاه بود. پس از آمدن بهار به تهران بود که، در سال ۱۲۹۸ خورشیدی، با شاهزاده خانم سودابه صفدری از نوادگان فتحعلیشاه قاجار ازدواج کرد. سودابه صفدری قاجار را پس از ازدواج، بخواست ملک الشعراء، «بهارجون» صدا میکردند. حاصل این ازدواج فرزندانی به نامهای هوشنگ ملک، ماه ملک، ملک دخت، پروانه، مهرداد و چهرزاد شد. بهارجون در تابستان ۱۳۵۸، در دهم مرداد ماه، درگذشت.
بهار در روز دوم اردیبهشت ۱۳۳۰، در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.