و گفت: خون همه جانوران سرخ بُوَد و خون عاشقان کبود.
(#ابوالحسن_خرقانی. نوشته بر دریا. «از گفتار ابوالحسن خرقانی». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعیکدکنی. تهران: سخن. ١٣٩١. چاپ ۶. صفحهی ٢٨۵.)
ـــــــــــــــ
خاکی از مردم بمانَد در جهان
وز وجود عاشقان خاکستری
#سعدی
(#ابوالحسن_خرقانی. نوشته بر دریا. «از گفتار ابوالحسن خرقانی». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعیکدکنی. تهران: سخن. ١٣٩١. چاپ ۶. صفحهی ٢٨۵.)
ـــــــــــــــ
خاکی از مردم بمانَد در جهان
وز وجود عاشقان خاکستری
#سعدی
زیباترینِ رنگها سبز است
وقتی که من سوی تو میآیم
از ارتفاعِ لحظههای شوق
یا ژرفنای تلخ و تارِ صبر
_ در پیچ و خمهای خیابانهای
غرقِ ازدحامِ آهن و پولاد_
زیباترینِ رنگها سبز است
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
وقتی که من سوی تو میآیم
از ارتفاعِ لحظههای شوق
یا ژرفنای تلخ و تارِ صبر
_ در پیچ و خمهای خیابانهای
غرقِ ازدحامِ آهن و پولاد_
زیباترینِ رنگها سبز است
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
اندکی شکیب و هوش بایدت
تا ببینی این زلالِ زندگی
چون به گوش لحظهها چشانده میشود،
وین سرودِ ترسِ محتسب چشیدهی خموش
بر بلندتر چکادِ چامه ها ، نشانده میشود
سطرْسطرِ این ترانهی سکوت
از میانِ موْیرَگ صدای کوچهها
- رو به سوی وسعتی که زندگی
کشانده میشود
آن سپیدهی خجسته چون براید از افق
در میان شعرهای تو
سطرهای نانوشته خوانده میشود.
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
#طفلی_به_نام_شادی
تا ببینی این زلالِ زندگی
چون به گوش لحظهها چشانده میشود،
وین سرودِ ترسِ محتسب چشیدهی خموش
بر بلندتر چکادِ چامه ها ، نشانده میشود
سطرْسطرِ این ترانهی سکوت
از میانِ موْیرَگ صدای کوچهها
- رو به سوی وسعتی که زندگی
کشانده میشود
آن سپیدهی خجسته چون براید از افق
در میان شعرهای تو
سطرهای نانوشته خوانده میشود.
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
#طفلی_به_نام_شادی
تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانههای قُدسی
بگشا به روی من پنجرهای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستارهها را.
چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقیست
همیشه، جاودانه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
تو شمیمِ آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانههای قُدسی
بگشا به روی من پنجرهای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستارهها را.
چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقیست
همیشه، جاودانه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
▫️
تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانههای قُدسی
بگشا به روی من پنجرهای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستارهها را.
چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقیست
همیشه، جاودانه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
...
تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانههای قُدسی
بگشا به روی من پنجرهای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستارهها را.
چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقیست
همیشه، جاودانه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
...
برگرد ای بهار
که در باغهای شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقدههای بسته یک رنج دیرپای
بر شاخههای خشک درختان
جوانه نیست
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
که در باغهای شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقدههای بسته یک رنج دیرپای
بر شاخههای خشک درختان
جوانه نیست
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
کمترین تصویر از یک زندگانی
آب، نان، آواز!
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
آب، نان، آواز!
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
کمترین تصویر از یک زندگانی
آب، نان، آواز!
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن #شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
آب، نان، آواز!
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن #شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
ای خزانهای خزنده در عروقِ سبز باغ
کاینچنین سرسبزیِ ما پایکوبان شماست
از تبارِ دیگریم و از بهارِ دیگریم
میشویم آغاز از آنجایی
که پایانِ شماست!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
ای خزانهای خزنده در عروقِ سبز باغ
کاینچنین سرسبزیِ ما پایکوبان شماست
از تبارِ دیگریم و از بهارِ دیگریم
میشویم آغاز از آنجایی
که پایانِ شماست!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
گر چراغِ شعر، روشن، در شب تارم نبود
رای رفتن، روی گفتن، چشم بیدارم نبود
گر نبود این شبچراغِ جاودانِ قرنها
در ظُلام این شبستان، راه دیدارم نبود
گر نبود آن پرسش خیام ز اسرار وجود
راه بر هر یاوهای اکنون جز اِقرارم نبود
گر نوای نای رومی بر نمیشد در سَماع
از چنین زَهر خموشی، هیچ زِنهارم نبود
مَشعله در دست حافظ گر نبود، آن دورها
اندر اینجا، روشنایی، هیچ در کارم نبود
راستی زندانسَرایی بود، آفاق وجود
گر چراغ شعر روشن در شب تارم نبود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
رای رفتن، روی گفتن، چشم بیدارم نبود
گر نبود این شبچراغِ جاودانِ قرنها
در ظُلام این شبستان، راه دیدارم نبود
گر نبود آن پرسش خیام ز اسرار وجود
راه بر هر یاوهای اکنون جز اِقرارم نبود
گر نوای نای رومی بر نمیشد در سَماع
از چنین زَهر خموشی، هیچ زِنهارم نبود
مَشعله در دست حافظ گر نبود، آن دورها
اندر اینجا، روشنایی، هیچ در کارم نبود
راستی زندانسَرایی بود، آفاق وجود
گر چراغ شعر روشن در شب تارم نبود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای طلوع بیزوال آرزو
در صفای روشنی، محرابها
ناز نوشینی تو و دیدار توست،
خندهی مهتاب در مردابها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهیها و پیچ و تابها
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
فراخای جهان
سرشار از آزادی و شادیست
اگر این دیو و این دیوار
که میبندد ره دیدار،
بگذارد...!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
سرشار از آزادی و شادیست
اگر این دیو و این دیوار
که میبندد ره دیدار،
بگذارد...!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
میانِ بیشهٔ پر راز و رمز اندیشه
گرفته، در کفِ لرزانِ خویشتن تیشه
به کامِ خویش نخواهد رسید، بیخردی،
که از بُریدنِ انبوهِ شاخههای جوان،
رَهِ گریز بجوید، شبانه، در بیشه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
.
گرفته، در کفِ لرزانِ خویشتن تیشه
به کامِ خویش نخواهد رسید، بیخردی،
که از بُریدنِ انبوهِ شاخههای جوان،
رَهِ گریز بجوید، شبانه، در بیشه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
.
برخیز که میرود زمستان
بگشای درِ سرای و بستان
بـویِ گل بـامـداد نـوروز
و آواز خوشِ هزاردستان
#سعدیجان
آخرین روزهای اسفند اسـت
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه ...
نیســت معلومم
آخرین شِکوِه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار ...؟!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
برخیز که میرود زمستان
بگشای درِ سرای و بستان
بـویِ گل بـامـداد نـوروز
و آواز خوشِ هزاردستان
#سعدیجان
آخرین روزهای اسفند اسـت
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه ...
نیســت معلومم
آخرین شِکوِه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار ...؟!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
کانال تلگرامیsmsu43@
استاد شجریان -تصنیف ساز خاموش
تصنیف زیبای"ساز خاموش"
(بزن آن زخمه)
آواز: استاد #محمدرضا_شجریان
تار: استاد #حسین_علیزاده
کمانچه: استاد #کیهان_کلهر
همنوایی و تنبک: #همایون_شجریان
شعر: دکتر #محمدرضا_شفیعیکدکنی
بزن آن پرده، اگر چند تو را سيم از اين ساز گسسته
بزن اين زخمه،
بر آن سنگ ، بر آن چوب
بر آن عشق كه شايد، بردم راه به جایی...!
پرده ديگر مكن و زخمه به هنجار كهن زن
لانهی جغد نگر كاسهی آن بربط سغدی ز خموشی!
نغمه سر كن كه جهان تشنهی آواز تو بينم
چشمم آنروز مبيناد، كه خاموش در اين ساز تو بينم
نغمهی توست، بزن آنچه كه ما زنده بدانيم
اگر اين پرده بر افتد، من و تو نيز نمانيم
اگر چند بمانیم و بگوييم همانيم....
(بزن آن زخمه)
آواز: استاد #محمدرضا_شجریان
تار: استاد #حسین_علیزاده
کمانچه: استاد #کیهان_کلهر
همنوایی و تنبک: #همایون_شجریان
شعر: دکتر #محمدرضا_شفیعیکدکنی
بزن آن پرده، اگر چند تو را سيم از اين ساز گسسته
بزن اين زخمه،
بر آن سنگ ، بر آن چوب
بر آن عشق كه شايد، بردم راه به جایی...!
پرده ديگر مكن و زخمه به هنجار كهن زن
لانهی جغد نگر كاسهی آن بربط سغدی ز خموشی!
نغمه سر كن كه جهان تشنهی آواز تو بينم
چشمم آنروز مبيناد، كه خاموش در اين ساز تو بينم
نغمهی توست، بزن آنچه كه ما زنده بدانيم
اگر اين پرده بر افتد، من و تو نيز نمانيم
اگر چند بمانیم و بگوييم همانيم....
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم...»
«به کجا چنین شتابان؟»
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
ز غبار این بیابان؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم...»
«به کجا چنین شتابان؟»
#محمدرضا_شفیعیکدکنی