This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
که تارش خرد باشد و داد پود
بیا تا همه دست به نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپریم
#فردوسی_بزرگ
جز او را مخوان کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
خداوند با فرّ و با بخش و داد
زمانه به فرمان او گشت شاد
خداوند گوپال و شمشیر و گنج
خداوند آسانی و درد و رنج
جهاندار با فر و نیکیشناس
که از تاج دارد به یزدان سپاس
ازو دیدم اندر جهان نام نیک
ز گیتی ورا باد فرجام نیک
#فردوسی_بزرگ
شناسندهٔ آشکار و نهان
خداوند با فرّ و با بخش و داد
زمانه به فرمان او گشت شاد
خداوند گوپال و شمشیر و گنج
خداوند آسانی و درد و رنج
جهاندار با فر و نیکیشناس
که از تاج دارد به یزدان سپاس
ازو دیدم اندر جهان نام نیک
ز گیتی ورا باد فرجام نیک
#فردوسی_بزرگ
به فرزند پاسخ چنین داد شاه
که «از راستی بگذری، نیست راه»
#فردوسی_بزرگ🛎
که برگردان این بند مشهور اَوستاست:
«راه در جهان یکی است و آن راه راستی است».
#زرتشت
#یسنا_۷۲_بند_۱۱
بگویم من و کس نگوید که نیست
که «بی راه بسیار و راه اندکیست»
که «از راستی بگذری، نیست راه»
#فردوسی_بزرگ🛎
که برگردان این بند مشهور اَوستاست:
«راه در جهان یکی است و آن راه راستی است».
#زرتشت
#یسنا_۷۲_بند_۱۱
بگویم من و کس نگوید که نیست
که «بی راه بسیار و راه اندکیست»
میاسای ز آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان
چو گویی که فام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
#فردوسی_بزرگ
همیشه در کندوکاو آموختن باش
و هرگز خود شیفته و دچار منیت و
غرور مشو....
ز دانش میفکن دل اندر گمان
چو گویی که فام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
#فردوسی_بزرگ
همیشه در کندوکاو آموختن باش
و هرگز خود شیفته و دچار منیت و
غرور مشو....
به فرزند پاسخ چنین داد شاه
که «از راستی بگذری، نیست راه»
#فردوسی_بزرگ
که برگردان این بند مشهور اَوستاست:
«راه در جهان یکی است و آن راه راستی است».
#زرتشت
#یسنا_۷۲_بند_۱۱
بگویم من و کس نگوید که نیست
که «بی راه بسیار و راه اندکیست»
که «از راستی بگذری، نیست راه»
#فردوسی_بزرگ
که برگردان این بند مشهور اَوستاست:
«راه در جهان یکی است و آن راه راستی است».
#زرتشت
#یسنا_۷۲_بند_۱۱
بگویم من و کس نگوید که نیست
که «بی راه بسیار و راه اندکیست»
جهان یادگارست و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نیکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه
که بودند با گنج و تخت و کلاه
برفتند و ما را سپردند جای
جهان را چنین است آیین و رای
#فردوسی_بزرگ
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نیکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه
که بودند با گنج و تخت و کلاه
برفتند و ما را سپردند جای
جهان را چنین است آیین و رای
#فردوسی_بزرگ
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پویندهمردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_پنجم ) ۴۸ بیاورد خفتان و درع و کمان ، همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ، ۴۹ بسی ، بر همی زد ،،، گِرانگُرز را ، همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )
۵۹
به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،
پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،
۶۰
سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،
روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،
۶۱
چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،
که با مُردگان ، آشنایی مکن ،
۶۲
نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،
بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،
۶۳
چنین است رسمِ سرای کُهُن ،
سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،
۶۴
به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،
سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،
۶۵
چنین است و ، رازش نیامد پدید ،
نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،
۶۶
درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،
بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد بهباد ،
۶۷
دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،
سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،
۶۸
بدین داستان ، من سخن ساختم ،
دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،
۶۹
یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،
دلِ نازک ، از رستم آید بهخشم ،
#پایان_بخش ۲۵
#پایان_داستان_رستم_و_سهراب
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوهی ارائهی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )
۵۹
به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،
پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،
۶۰
سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،
روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،
۶۱
چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،
که با مُردگان ، آشنایی مکن ،
۶۲
نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،
بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،
۶۳
چنین است رسمِ سرای کُهُن ،
سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،
۶۴
به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،
سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،
۶۵
چنین است و ، رازش نیامد پدید ،
نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،
۶۶
درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،
بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد بهباد ،
۶۷
دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،
سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،
۶۸
بدین داستان ، من سخن ساختم ،
دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،
۶۹
یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،
دلِ نازک ، از رستم آید بهخشم ،
#پایان_بخش ۲۵
#پایان_داستان_رستم_و_سهراب
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوهی ارائهی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸
تقدیم به مازندرانیها :
👇👇👇👇👇
از دیرباز ، مازندران را جفت بهشت میخواندهاند به شهادت #فردوسی_بزرگ که در شاهنامه از زمانی که تاریخ مدونی از آن زمان در دست نیست و بعضی اینها را افسانه تلقی میکنند .
همی گفت : خُرّم زیاد ، آنک گفت ،
که مازندران را ، بهشتاست جفت ،
* خُرّم زیاد = خُرّم زندگی کند ، شاد زندگی کند
همه شهر ، گویی مگر بتکدهست ،
ز دیبایِ چین ، بر گُل آذین زدهست ،
بتانِ بهشتند ، گویی دُرُست ،
به گلنارشان ، روی رضوان بشُست ،
در جایی دیگر چنین میفرماید :👇👇👇
ببربط ، چو بایست ، برساخت رود ،
برآورد ، مازندرانیسرود ،
که مازندران ، شهرِ ما ، یاد باد ،
همیشه ، بَر و بومش ، آباد باد ،
که در بوستانش ، همیشه گُلست ،
بهکوه اندرون ، لاله و سنبلست ،
هوا ، خوشگوار و ، زمین ، پُرنگار ،
نه گرم و نه سرد و ، همیشه ، بهار ،
نوازنده بلبل ، بهباغ اندرون ،
گرازنده آهو ، بهراغ اندرون ،
همیشه ، نیاساید از جُست و جوی ،
همه ساله ، هر جای ، رنگست و بوی ،
گلابست گویی ، بهجویَش روان ،
همی شاد گردد ز بویَش ، روان ،
👆👆👆
* روان در مصرع اوّل بمعنی جاری و در مصرع دوم بمعنی جان میباشد
دی و بهمن و آذر و فَروَدین ،
همیشه ، پُر از لاله بینی زمین ،
همه ساله ، خندان لبِ جویبار ،
به هر جای ، بازِ شکاری ، به کار ،
کسی کاندران بومِ آباد ، نیست ،
بهکام ، از دل و جانِ خود ، شاد نیست ،
#شاهنامه_حکیم_بزرگ_طوس
#فردوسی_نامدار
👇👇👇👇👇
از دیرباز ، مازندران را جفت بهشت میخواندهاند به شهادت #فردوسی_بزرگ که در شاهنامه از زمانی که تاریخ مدونی از آن زمان در دست نیست و بعضی اینها را افسانه تلقی میکنند .
همی گفت : خُرّم زیاد ، آنک گفت ،
که مازندران را ، بهشتاست جفت ،
* خُرّم زیاد = خُرّم زندگی کند ، شاد زندگی کند
همه شهر ، گویی مگر بتکدهست ،
ز دیبایِ چین ، بر گُل آذین زدهست ،
بتانِ بهشتند ، گویی دُرُست ،
به گلنارشان ، روی رضوان بشُست ،
در جایی دیگر چنین میفرماید :👇👇👇
ببربط ، چو بایست ، برساخت رود ،
برآورد ، مازندرانیسرود ،
که مازندران ، شهرِ ما ، یاد باد ،
همیشه ، بَر و بومش ، آباد باد ،
که در بوستانش ، همیشه گُلست ،
بهکوه اندرون ، لاله و سنبلست ،
هوا ، خوشگوار و ، زمین ، پُرنگار ،
نه گرم و نه سرد و ، همیشه ، بهار ،
نوازنده بلبل ، بهباغ اندرون ،
گرازنده آهو ، بهراغ اندرون ،
همیشه ، نیاساید از جُست و جوی ،
همه ساله ، هر جای ، رنگست و بوی ،
گلابست گویی ، بهجویَش روان ،
همی شاد گردد ز بویَش ، روان ،
👆👆👆
* روان در مصرع اوّل بمعنی جاری و در مصرع دوم بمعنی جان میباشد
دی و بهمن و آذر و فَروَدین ،
همیشه ، پُر از لاله بینی زمین ،
همه ساله ، خندان لبِ جویبار ،
به هر جای ، بازِ شکاری ، به کار ،
کسی کاندران بومِ آباد ، نیست ،
بهکام ، از دل و جانِ خود ، شاد نیست ،
#شاهنامه_حکیم_بزرگ_طوس
#فردوسی_نامدار
#نکتههای_ویرایشی
بسیاری از #واژگان_پارسی هستند که امروزه ديگر بهکار نمیروند، اما هستند و در گذشته هم بودند و در #نوشتارهای_کهن جايگاه ويژهی خود را داشتند.
اگر در فرهنگستانها دانش و آگاهی بالاتر برود و بهجای «واژهسازی»، «واژهيابی» جایگزین شود، گنجينههايی از واژگان مِهادین (اصیل) پارسی یافته خواهد شد که هم بسیار خوش آهنگاند و هم از واژگانی که اکنون ساخته میشود، زیباترند.
برای نمونه به چندی از اين واژگان و کاربرد آنها در چامه و ادب میپردازیم تا خودتان داوری کنید و ببینيد آنکه فراموش شده زيباتر است يا آنکه امروزه به زبان میرانیم.
#رهنامه = #نقشه_جغرافیا.
ز خاقان بپرسيد که اين شهر کيست
به «رهنامه» در، نام اين شهر چيست ؟
#نظامی.
#گرمابه_زدن = #حمام رفتن
گرمابه زد و لباس پوشيد
آرام گرفت و باده نوشيد
#نظامی.
#خموشانه = #حق_السکوت
خواجه امير را «خموشانه» داد و زبان گويای او را ساکت کرد.
#تاريخ_اولجايتو.
صد ِ دگر به «خموشانه» میدهم رشوت
نه بهر من، ز برای خدای را زنهار
#انوری.
#پُرسه = #تعزيت
وارث ديگر ندارم ای محبتپيشگان
چون بميرم پُرسهی پروانه و بلبل کنيد
#سالک_يزدی.
#خشکبند = #پانسمان
جراحان را حاضر گردانيد تا جراحات را «خشکبند» کردند.
تاريخ ابن بیبی، (برگه ۱۹۹)
#شبخانه= آسايشگاه مستمندان در شب.
جايی که بزرگان و شاهان برای تنگدستان میساختند تا شب را در آنجا بهسر برند.
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درويش «شبخانه» ساخت
#سعدی.
#زاد= #سن و سال
مردی جوان و «زاد»ش، زير چهل وليکن
سنگين چو سنگ پيری، ديرينه و معمر
#فرخی.
#دوده= #آل و #تبار
همه مرز ايران پر از دشمن است
به هر «دوده»ای ماتم و شيون است
#فردوسی_بزرگ.
#آژير= آگاه، هوشيار
سپه را نگهدار و «آژير »باش
شب و روز با ترکش و تير باش
#فردوسی_بزرگ.
#آسمانه= #سقف_اتاق
تا همی آسمان توانی ديد
آسمان بين و «آسمانه» مبين
#عماره
#بريزيدن= ريزريز شدن، #متلاشی شدن
آن مردگان در آن چهار ديوار بماندند ساليان بسيار و جمله «بريزيدند» و خاک شدند.
برگردان و تفسير طبری.
#جنابه= همزاد، #دوقلو دو کودک که به يکبار از مادر زاده شوند.
دوقلو واژهای ترکی است و مرکب از "دوق/ دوغ/ دُغ" به معنای زادن و "لو" که نشان نسبت در ترکی است.
جای شوربختی بسيار است که،
رسانههای گروهی گسترده امروز هم به نادرست "دو" را عدد پارسی "۲" میپندارند و بر اساس آن واژگان سهقلو ، چهارقلو ، پنجقلو و ... را هم میسازند.!
قصه چه کنم که در ره عشق
با محنت و غم «جنابه» زاديم.
#پارسی_گویی_پنجرهای_ست
#بسوی_روشنایی.
بسیاری از #واژگان_پارسی هستند که امروزه ديگر بهکار نمیروند، اما هستند و در گذشته هم بودند و در #نوشتارهای_کهن جايگاه ويژهی خود را داشتند.
اگر در فرهنگستانها دانش و آگاهی بالاتر برود و بهجای «واژهسازی»، «واژهيابی» جایگزین شود، گنجينههايی از واژگان مِهادین (اصیل) پارسی یافته خواهد شد که هم بسیار خوش آهنگاند و هم از واژگانی که اکنون ساخته میشود، زیباترند.
برای نمونه به چندی از اين واژگان و کاربرد آنها در چامه و ادب میپردازیم تا خودتان داوری کنید و ببینيد آنکه فراموش شده زيباتر است يا آنکه امروزه به زبان میرانیم.
#رهنامه = #نقشه_جغرافیا.
ز خاقان بپرسيد که اين شهر کيست
به «رهنامه» در، نام اين شهر چيست ؟
#نظامی.
#گرمابه_زدن = #حمام رفتن
گرمابه زد و لباس پوشيد
آرام گرفت و باده نوشيد
#نظامی.
#خموشانه = #حق_السکوت
خواجه امير را «خموشانه» داد و زبان گويای او را ساکت کرد.
#تاريخ_اولجايتو.
صد ِ دگر به «خموشانه» میدهم رشوت
نه بهر من، ز برای خدای را زنهار
#انوری.
#پُرسه = #تعزيت
وارث ديگر ندارم ای محبتپيشگان
چون بميرم پُرسهی پروانه و بلبل کنيد
#سالک_يزدی.
#خشکبند = #پانسمان
جراحان را حاضر گردانيد تا جراحات را «خشکبند» کردند.
تاريخ ابن بیبی، (برگه ۱۹۹)
#شبخانه= آسايشگاه مستمندان در شب.
جايی که بزرگان و شاهان برای تنگدستان میساختند تا شب را در آنجا بهسر برند.
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درويش «شبخانه» ساخت
#سعدی.
#زاد= #سن و سال
مردی جوان و «زاد»ش، زير چهل وليکن
سنگين چو سنگ پيری، ديرينه و معمر
#فرخی.
#دوده= #آل و #تبار
همه مرز ايران پر از دشمن است
به هر «دوده»ای ماتم و شيون است
#فردوسی_بزرگ.
#آژير= آگاه، هوشيار
سپه را نگهدار و «آژير »باش
شب و روز با ترکش و تير باش
#فردوسی_بزرگ.
#آسمانه= #سقف_اتاق
تا همی آسمان توانی ديد
آسمان بين و «آسمانه» مبين
#عماره
#بريزيدن= ريزريز شدن، #متلاشی شدن
آن مردگان در آن چهار ديوار بماندند ساليان بسيار و جمله «بريزيدند» و خاک شدند.
برگردان و تفسير طبری.
#جنابه= همزاد، #دوقلو دو کودک که به يکبار از مادر زاده شوند.
دوقلو واژهای ترکی است و مرکب از "دوق/ دوغ/ دُغ" به معنای زادن و "لو" که نشان نسبت در ترکی است.
جای شوربختی بسيار است که،
رسانههای گروهی گسترده امروز هم به نادرست "دو" را عدد پارسی "۲" میپندارند و بر اساس آن واژگان سهقلو ، چهارقلو ، پنجقلو و ... را هم میسازند.!
قصه چه کنم که در ره عشق
با محنت و غم «جنابه» زاديم.
#پارسی_گویی_پنجرهای_ست
#بسوی_روشنایی.