معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خیال طرّه ی آشفته ی تو تا دل شب

هزار بار پریشان کند خیال مرا

#فرخی_یزدی
ما لب پیمانه بوسیدیم و زاهد دست شیخ
ما به دین خود عمل کردیم و
او بر مذهبش !

#فرخی_یزدی
اصفهان
شجریان
"ساز و آواز"
اصفهان
استاد: #محمدرضاشجریان
تار: استاد #فریدون_حافظی
ویولن: استاد #همایون_خرم
سنتور: استاد #مجید_نجاحی
شعر: #فرخی_یزدی

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
انقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
اتشی در دلش افکندم و ابش کردم...
ﺩﺭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ
ﭼﻮﻥ ﻏﻨﭽﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺻﺒﺤﺪم

با ﺩﺭﻭﻥ ﭘﺮ ﺯ ﺧﻮﻥ
ﺩﺭ ﺣﺎﻝ لبخندیم ﻣﺎ...

#فرخی_یزدی
هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی
از دود آه تیره کنم روی ماه را

ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل
معنی یکیست میکده و خانقاه را

#فرخی یزدی
دلم از این خرابی ها بود خوش
زانکه می دانم

خرابی چون که از حد بگذرد
آباد می گردد...


#فرخی_یزدی
.
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

#فرخی یزدی
اصفهان
شجریان
آواز اصفهان
#استاد:#محمد_رضا_شجریان
#تار:#استاد_فریدون_حافظی
#ویولن:#استاد_همایون_خرم
#سنتور:#استاد_مجید_نجاحی
#شعر:#فرخی_یزدی


شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کرد

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
انقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
اتشی در دلش افکندم و ابش کردم

غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابه غم بود و جگر گذشته دهر
بر سر اتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
انچه جان کند تنم عمرحسابش کردم
#فرخی_یزدی » دیوان اشعار » غزلیات »
شمارهٔ ۲۴
 
شرط خوبی نیست تنها جان من گفتار خوب

خوبی گفتار داری بایدت رفتار خوب

گر تو را تعمیر این ویران عمارت لازم است

باید از بهر مصالح آوری معمار خوب

بت پرست خوب به از خودپرست بد رفیق

یار بد بدتر بود صد بار از اغیار خوب

خوب دانی کیست پیش خوب و بد در روزگار

آنکه می ماند ز کار خوب او آثار خوب

رشته تسبیح سالوسی بد آمد در نظر

زین سپس دست من و زلف تو و زنار خوب

نام آزادی ز بدکیشان نمی آمد به ننگ

کشور ویران ما را بود اگر احرار خوب

کار طوفان خوب گفتن نیست هر بیکاره را

کار می خواهد ز اهل کار آن هم کار خوب
دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

#فرخی_یزدی
آخِر دلِ من ز غصه خون خواهد شد

وز روزنه‌ی دیده برون خواهد شد

با این افقِ تیره خدا داند و بس

کاین مملکتِ خراب، چون خواهد شد


#فرخی_یزدی
ما مست و خراب از می صهبای الستیم
خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم

با طره دلبند تو کردیم چو پیوند
پیوند ز هر محرم و بیگانه گسستیم

از سبحه صد دانه ارباب ریا به
صد مرتبه این رشته زنار که بستیم

فرقی که میان من و شیخ است همین است
کو دل شکند دایم و ما توبه شکستیم

تا دامن وصل از سر زلفت بکف آید
چون شانه مشاطه سراپا همه دستیم

ای ناصح مشفق تو برو در غم خود باش
ما گر بد و گر خوب همانیم که هستیم

چون شاهد عیب و هنر ما عمل ماست
گو خصم زند طعنه که ما دوست پرستیم


 #فرخی یزدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب چـــو در بستم و مست از می نابش کردم 
مــاه اگر حلقــــه به در کوفت جوابــش کردم

دیدی آن تـُــرک خـُــتا دشمـن جان بود مــرا؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم…


#فرخی_یزدی (شاعر لب‌د‌وخته)
در ملک وجود خودنمائی غلط است
در بندگی اظهار خدائی غلط است

بیگانگی آموز که با مسلک راست
با خلق زمانه آشنائی غلط است

#فرخی_یزدی


 
گفته بودند که سازیم وطن همچو بهشت

دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند...

#فرخی_یزدی
مَسکَنَت را ز دمِ داس درو باید کرد
فقر را با چکشِ کارگران باید کشت

#فرخی_یزدی

#تابلوی_نقاشی: طبقه‌ی چهارم
اثر: #جوزپه_پلیتزا_دا_ولپدو
منبع نقاشی: ویکی‌پدیا
هرجا سخن از جلوه‌ی آن ماه پری بود
کارِ من سودا زده، دیوانه‌گری بود

روزی که ز عشق تو شدم بی‌خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی‌خبری بود...

#فرخی_یزدی

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
دانی که بود سپید رو نیک عمل
پیش رفقا

یا کیست سیه نام در انظار ملل
از حب طلا

آن کارگری که می خورد نان جوین
با زحمت دست

وان محتشمی که می خورد شیر و عسل
بی محنت پا

 #فرخی_یزدی
#میرزا محمد فرخی یزدی ملقب به تاج الشعرا (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت، سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان و همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود
۲۵ مهر سالروز درگذشت محمد فرخییزدی

(زاده سال ۱۲۶۷ یزد -- درگذشته ۲۵ مهر ۱۳۱۸ تهران) شاعر و روزنامه‌نگار

او که در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد، تحصیل می‌کرد، در  ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه می‌سرود، از مدرسه اخراج شد.
در نوروز سال ۱۲۸۷ " برخلاف سایر شعرا که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت می‌ساختند" شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان آن سروده، ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو می‌دانی نیَّم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و فریدون شوی.
او به دستور حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و زندانی‌اش کردند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور از طرف مجلس شد. ولی وزیر منکر چنین واقعه‌ای بود. دو ماه بعد شعر زیر را با ذغال بر دیوار نوشت و از زندان فرار کرد.
به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغم‌الدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیاری دمار
او درباره دوخته شدن لبانش سروده‌است:
شرح این قصه شنو از دولب دوخته‌ام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته‌ام
در اواخر سال ۱۲۹۷ به تهران کوچ کرد و مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی در روزنامه‌ها انتشار داد. وی در جریان جنگ جهانی اول به عراق رفت، اما مورد پیگرد انگلیسی‌ها قرارگرفت و هنگامی که به‌طور ناشناس عزم ورود به ایران را داشت، به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرارگرفت. او در دوران نخست وزیری وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و به همین سبب مدتها زندانی شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی شد.
در سال ۱۳۰۰ در تهران روزنامه توفان را انتشار داد، اما بارها توقیف شد و در مواقع توقیف، با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامه‌های «پیکار» «قیام» طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعارش را منتشر می‌‌ساخت.
در سال ۱۳۰۷ به‌عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری، از طرف مردم یزد انتخاب شد و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه بقیه نمایندگان حامی دولت بودند، وی مرتبا از سوی آنها ناسزا می‌شنید و حتی یکبار مورد ضرب و شتم قرارگرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار کرد.
وی از راه شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی‌اش را منتشر ساخت و در ملاقاتی با تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت و به سی ماه زندان محکوم شد.
در شهریور ۱۳۱۸ در زندان مسموم شد و بنا به اظهار دادستان، به وسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. گرچه گواهی رئیس زندان حاکی از مرگ او بر اثر ابتلا به مالاریا بود.


#فرخی_یزدی
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
  آتشي در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نميمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شيرين و به خوابش كردم

#فرخی_یزدی