معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خانمان‌سوز بود آتش آهی، گاهی
ناله‌ای می‌شكند، پشت سپاهی گاهی

گر مقدر بشود، سلکِ سلاطين پويد
سالک بی‌خبرِ خفته به راهی گاهی

قصه‌ی يوسف و آن قوم، چه خوش پندی بود
به عزيزی رسد افتاده به چاهی گاهی

هستيَم سوختی از يک نظر، ای اختر عشق
آتش‌افروز شود، برق نگاهی گاهی

روشنی‌بخش از آنم كه بسوزم چون شمع
رو سپيدی بود از بخت سياهی گاهی

عجبی نيست، اگر مونس يار است رقيب
بنشيند بر گل، هرزه گياهی گاهی

چشم گريان مرا ديدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی گاهی

اشک در چشم، فريبنده‌ترت می‌بينم
در دل موج ببين صورت ماهی، گاهی

زرد رويی نبود عيب، مرانم از كوی
جلوه بر قريه دهد، خرمن كاهی گاهی

دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم
بهر طوفان زده، سنگی‌ست پناهی گاهی

   #معینی_کرمانشاهی
پوران _ شاخه گل ۲۸۰
@baritonmosighi
برنامه یک شاخه گل شماره 280
با صدای بانو #پوران
با همکاری
#جلیل_شهناز
#افتتاح #فریدون_حافظی
اشعار: #معینی_کرمانشاهی
#شاپورتهرانی
دستگاه: #سه_گاه
گوینده: #آذر_پژوهش

همین امشب بیاد رخ محبوبم
در میخانه میکوبم،من دیوانه امشب
ببوسم به یاد لب نوش او
لب پیمانه امشب
به گرد شراره من آتشین
شوم پروانه امشب
خوشا حال آن زمانها
که من به دوشت نهاده سر
مست روی تو بودم
چه شبها که من به شب
تا سحر به صد شوق و آرزو
رو به روی تو بودم
کنون گر مهربان ای گل
وگر نامهربانی،برای من
که میسوزم هنوز آرام جانی
به عشق تو خو کرده این جان
من خوشا مستی و جان فشانی
DelAhangaan
مرضیه _ تو بخوان
⫸ خواننده : #مرضیه

برف پیری ...
آهنگ: #جواد_لشگری
شعر: #معینی_کرمانشاهی

هرگز نمی شد باورم
این برف پیری بر سرم
سنگین نشیند
بزم‌سازان جهان می از سبوی پُر خورند

من تهی پیمانه بودم سرکشیدم خویش را ..

#معینی_کرمانشاهی
Audio
سومین روز درگذشت زنده یاد بنان
۱۳۶۴/۱۲/۱۲
آواز ماهور
گلپا- نی: محمد موسوی


آواز اکبر گلپایگانی در دستگاه ماهور به یاد زنده یاد غلامحسین بنان
تاریخ اجرا: ۱۳۶۴/۱۲/۱۲

سومین روز درگذشت زنده یاد بنان
آواز:اکبر گلپایگانی
نی:محمد موسوی
شعر:رحيم معيني كرمانشاهي



من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود

شوخ و مستانه چو بانگت به فضا می غلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود

تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود

ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود

چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو  را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود

ای روان شاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود

#معینی_کرمانشاهی
سوگ بنان

این برنامه در سومین روز درگذشت روان‌شاد استاد #بنان به تاریخ دوازدهم اسفند ۱۳۶۴ ضبط شده است.

نی‌نواز: استاد #محمد_موسوی
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی ( #گلپا )
کلام از رحیم #معینی_کرمانشاهی

من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود

شوخ و مستانه چو بانگت به فضا می‌غلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود

تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود

ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود

چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو  را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود

ای روان‌شاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود
کانال تلگرامی smsu43@
حجت اشرف زاده - رفیق
در زدم و گفت کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت درآن دوست چیست ؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت اگر دوستی!
از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست!
گفتمش ای
دوست، دوست
گفت در آن آب و گِل،
دیده ام از دور دل
او به چه امّید زیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفتمش این هم دمی است،
گفت عجب عالمی است
ساقی بزم تو کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
در چو به رویم گشود،
جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکی است،
گفتمش ای دوست، دوست!

 #معینی_کرمانشاهی
کانال تلگرامی smsu43@
حجت اشرف زاده - رفیق
در زدم و گفت کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت درآن دوست چیست ؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت اگر دوستی!
از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست!
گفتمش ای دوست، دوست
گفت در آن آب و گِل،
دیده ام از دور دل
او به چه امّید زیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفتمش این هم دمی است،
گفت عجب عالمی است
ساقی بزم تو کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
در چو به رویم گشود،
جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکی است،
گفتمش ای دوست، دوست!

 
#معینی_کرمانشاهی
دم به دم تنگ كنم داير‌ه‌ی خلوت خويش

تا بدانجا كه دهم دل به دل صحبت خويش

#معینی_کرمانشاهی
پــــرده پــــرده آنـــقـدر از هـم دریــدم خویــش را
تا که تصــویــری ورای خـویـــش دیـدم خویــش را
 
خویش خویش منــهم اینک از در صلح آمده است
بسکه گوش از خــلق بستم تا شنیدم خویــش را
 
خویشِ خویشِ من مرا و هرچه من ها بود سوخت
کُشتم آن خویش و ز خاکش پروریـــدم خویــش را
 
معنی این خویـــش را از خویشِ خویش خود بپرس
(خویش یابی را گُــــزیدم بس گَــزیدم خویــش را)1
 
می شدم.ساقی شدم.ساغرشدم.مستی شدم
تا ز تاکستـــان هســـتی خــوشه چیدم خویــش را
 
ســـردی کــاشــانـه را بــــــا آه گــــــرمـی داده ام
راه بر خـــورشیــــــد بستـــــم تا دمیـدم خویــش را
 
بــــــرده داران زمـــــان هــا چـــوب حـــــرّاجــم زدند
دســـت اوّل تــــا بـــرآمــد.خــود خریــدم خویــش را
 
بــزم ســـازان جهــــان . مـــی از سبـــوی پُــر خورند
مــن تـهـی پـیـمـانـه بـودم سـر کـشـیـدم خویــش را
 
اشــک و مــن در یــک تـــرازو قـــــدر هـم بشناختیـم
ارزش مـــن بیــــن کـه بـا گـوهــر کشیـدم خویــش را
 
شـمـعـــم و بـا سوخـتـــن تـا آخـــــرین دم زنــــده ام
قطــــره قطــــره ســـوختـــــم تا آفـریـــدم خویـش را

#معینی_کرمانشاهی