تُرک من، تَرک من بی سر و پا کرد و برفت
جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت
چون سر زلف پریشان من سودائی را
داد بر باد و فرو هشت و رها کرد و برفت
خلعت وصل چو بر قامت من راست ندید
برتنم پیرهن صبر قباکرد و برفت
عهد میکرد که از کوی عنایت نروم
عاقبت قصد دل خسته ما کرد و برفت
ما نه آنیم که از کوی وفایش برویم
گر چه آن ترک ختا ترک وفا کرد و برفت
#خواجویکرمانی
جگرم را هدف تیر بلا کرد و برفت
چون سر زلف پریشان من سودائی را
داد بر باد و فرو هشت و رها کرد و برفت
خلعت وصل چو بر قامت من راست ندید
برتنم پیرهن صبر قباکرد و برفت
عهد میکرد که از کوی عنایت نروم
عاقبت قصد دل خسته ما کرد و برفت
ما نه آنیم که از کوی وفایش برویم
گر چه آن ترک ختا ترک وفا کرد و برفت
#خواجویکرمانی
مابهکویتوبهامیدنیازآمدهایم(سهگاه)
lح. خواجهامیری @MiraseAvaz
حسین #خواجهامیری|#سهگاه
ما به کوی تو به امید نیاز آمدهایم
شمع سان در رهت از سوز و گداز آمدهایم
تشنگان ره شوقیم به امید نجات
پیش سرچشمهٔ حیوان به نیاز آمدهایم
شاید ار مرحمتی اهل نظر فرمایند
سوی ما کز ره بس دور و دراز آمدهایم
شعر: #خواجویکرمانی
ما به کوی تو به امید نیاز آمدهایم
شمع سان در رهت از سوز و گداز آمدهایم
تشنگان ره شوقیم به امید نجات
پیش سرچشمهٔ حیوان به نیاز آمدهایم
شاید ار مرحمتی اهل نظر فرمایند
سوی ما کز ره بس دور و دراز آمدهایم
شعر: #خواجویکرمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪ ﮐﺎﺭ ﺻﺮﺍﺣﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﺑﺪﺭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻧﺎﺯﮎ ﺳﺎﻏﺮ ﺑﺸﮑﺴﺖ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺑﺎﺩﻩ ﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﺳﺘﻢ ﻧﻔﺴﯽ
ﺩﺳﺖ ﮔﻴﺮﻳﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﺎﺩ ﺑﺪﺳﺖ
ﺁﻧﮑﻪ ﺑﯽ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﻧﻨﺸﺴﺘﯽ ﻳﮑﺪﻡ
ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺗﺬﮐﻴﺮ ﻧﺸﺴﺖ
ﻣﺎﻩ ﻧﻮ ﭼﻮﻥ ﺯ ﻟﺐ ﺑﺎﻡ ﺑﺪﻳﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ
ﺍﻳﺪﻝ ﺍﺯ ﭼﻨﺒﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺟﺴﺖ
ﺩﺭ ﻗﺪﺡ ﺩﻝ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﺑﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺻﺒﺤﺪﻣﯽ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﮔﻮﺋﯽ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﺳﻔﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺴﺖ
ﺧﻮﻥ ﺳﺎﻏﺮ ﺑﭽﻨﻴﻦ ﺭﻭﺯ ﻧﻤﯽ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻳﺨﺖ
ﺭﮎ ﺑﺮﺑﻂ ﺑﭽﻨﻴﻦ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﺴﺖ
ﻣﺎﻩ ﺭﻭﺯﻩ ﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺷﺮﺑﺖ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﺭﻭﺯﯼ
ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﺖ ﻭ ﺗﺮﺍ ﻧﺮﮔﺲ ﺟﺎﺩﻭ ﺳﺮﻣﺴﺖ
ﻫﻴﭽﮑﺲ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﺤﻨﻪ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ
ﮐﻨﺪ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺳﺮﺩﺍﺭﯼ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﭘﻴﻮﺳﺖ
ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺑﺠﺰ ﺧﻮﻥ ﺟﮕﺮ ﺧﻮﺍﺟﻮ ﺭﺍ
ﺗﻮ ﻣﭙﻨﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺸﺮﺑﻪ ﺟﻼﺑﯽ ﻫﺴﺖ
#خواجویکرمانی
ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺷﺪ ﮐﺎﺭ ﺻﺮﺍﺣﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﺑﺪﺭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻝ ﻧﺎﺯﮎ ﺳﺎﻏﺮ ﺑﺸﮑﺴﺖ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺑﺎﺩﻩ ﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﺳﺘﻢ ﻧﻔﺴﯽ
ﺩﺳﺖ ﮔﻴﺮﻳﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﺎﺩ ﺑﺪﺳﺖ
ﺁﻧﮑﻪ ﺑﯽ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﻧﻨﺸﺴﺘﯽ ﻳﮑﺪﻡ
ﺍﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺗﺬﮐﻴﺮ ﻧﺸﺴﺖ
ﻣﺎﻩ ﻧﻮ ﭼﻮﻥ ﺯ ﻟﺐ ﺑﺎﻡ ﺑﺪﻳﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ
ﺍﻳﺪﻝ ﺍﺯ ﭼﻨﺒﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺟﺴﺖ
ﺩﺭ ﻗﺪﺡ ﺩﻝ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﺑﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺻﺒﺤﺪﻣﯽ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﮔﻮﺋﯽ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﺳﻔﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺴﺖ
ﺧﻮﻥ ﺳﺎﻏﺮ ﺑﭽﻨﻴﻦ ﺭﻭﺯ ﻧﻤﯽ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻳﺨﺖ
ﺭﮎ ﺑﺮﺑﻂ ﺑﭽﻨﻴﻦ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﺴﺖ
ﻣﺎﻩ ﺭﻭﺯﻩ ﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺷﺮﺑﺖ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﺭﻭﺯﯼ
ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺑﻪ ﺳﺖ ﻭ ﺗﺮﺍ ﻧﺮﮔﺲ ﺟﺎﺩﻭ ﺳﺮﻣﺴﺖ
ﻫﻴﭽﮑﺲ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﺤﻨﻪ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ
ﮐﻨﺪ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺳﺮﺩﺍﺭﯼ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﭘﻴﻮﺳﺖ
ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺑﺠﺰ ﺧﻮﻥ ﺟﮕﺮ ﺧﻮﺍﺟﻮ ﺭﺍ
ﺗﻮ ﻣﭙﻨﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺸﺮﺑﻪ ﺟﻼﺑﯽ ﻫﺴﺖ
#خواجویکرمانی
رفتم بِطبیب و گُفتمَش بیمارم
از اوّلِ شب تا به سَحر بیدارم
درمانَم چیست؟
نبضم چو طبیب دید و گفت از سرِ دَرد
جز عشق نداری مرضی پِندارَم
محبوب تو کیست؟
#خواجویکرمانی
این شعر از نوع #مسمطمثلث است، اما در دیوان خواجو نیست.
روضاتُالجَناتفیاوصافِمَدینَةالهَرات؛ مُعینالدّینمحمّدزمچیاَسفَزاری؛ بخشِیکم؛ با تصحیح و حواشی و تعلیقات سیدمحمّدکاظم امام؛ دانشگاه تهران؛ ۱۳۳۸. ص۲۹۸
از اوّلِ شب تا به سَحر بیدارم
درمانَم چیست؟
نبضم چو طبیب دید و گفت از سرِ دَرد
جز عشق نداری مرضی پِندارَم
محبوب تو کیست؟
#خواجویکرمانی
این شعر از نوع #مسمطمثلث است، اما در دیوان خواجو نیست.
روضاتُالجَناتفیاوصافِمَدینَةالهَرات؛ مُعینالدّینمحمّدزمچیاَسفَزاری؛ بخشِیکم؛ با تصحیح و حواشی و تعلیقات سیدمحمّدکاظم امام؛ دانشگاه تهران؛ ۱۳۳۸. ص۲۹۸