معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
حکایتی از #اسرار_التوحید

وقتی جولاهه‌ای به وزیری رسیده بود.
هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و درِ خانه بازکردی و تنها در آن‌جا شدی و ساعتی در آنجا بودی، پس بیرون آمدی و پیش امیر شدی. امیر را خبر دادند که او چه می‌کند.
امیر را هوس آن بگرفت که آیا در آن خانه چیست؟
روزی، ناگاه، از پس وزیر بدان خانه درشد.
گَوی دید در آن خانه، چنانکه از آن جولاهگان باشد.
وزیر را دید پای بدان گَو فروکرده.
امیر وی را گفت: «این چیست؟»
وزیر گفت: «یا امیر، این همه دولت که هست، از آن امیر است.
ما ابتدای خویش فراموش نکرده‌ایم.
ما این بوده‌ایم. هر روز خود را از خود یاد دهیم. تا در خود به غلط نیوفتیم.»
امیر انگشتری از انگشت بیرون کرد و گفت:
«بگیر در انگشت کن. تاکنون وزیر بودی، اکنون امیری.»


#اسرار_التوحید،
تصحیح #استاد_شفیعی_کدکنی، ج۲۵۲/۱
در منزل خجسته‌ی اسفند
همسایه‌ی سراچه‌ی فروردین
با شاخه‌های ترد بلوغ جوانه‌ها
باران به چشم روشنی صبح آمده‌ست
زشت است اگر که من
یار قدیم و همدم همساغر سحر
در کوچه‌های خامش و خلوت نجومیش
یا
با جام شعر خویش
خوش‌آمد نگویمش

#استاد_شفیعی_کدکنی
#سعدی می‌گوید:
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حدّ همین است سخندانی و زیبایی را

اگر کسی از سعدی سوال می‌کرد که این چیزی که تو حسن می‌نامی آیا می‌توانی تعریف کنی، معلوم نبود بتواند. این‌همه کتاب راجع به عشق (چون عشق در زیبایی است) داریم، هیچ‌کدام از قدمای ما به این فکر نیفتاده بودند که به این مسأله پاسخ بدهند، در صورتی که در مورد انواع علوم عجیب و غریب کتاب‌ها نوشته‌اند، ولی هیچ‌کدام از متفکّرینِ اسلامی به این فکر نیفتاده که به این مسأله پاسخ بدهند، که دقیقا حُسن چیست. گویا فکر می‌کرده‌اند که زیبایی یک امر ازلی و ابدی است؛ یعنی آن طور که جامعه‌شناسی و استتیک مارکسیستی امروز (و حتی استتیک بورژوازی، مثل بندِتو کروچه) معنی می‌کند که نسبیّت را در مبادیِ جمال‌شناسی تعقیب کند، قدمای ما این طور فکر نمی‌کرده‌اند. آنها فکر می‌کرده‌اند چیزی هست که زیباست برای همه و در همهٔ شرایط یکسان است. به بداهت عشق و زیبایی معتقد بوده‌اند.

تنها یک نفر را من با تمام تجسّسی که کردم پیدا کردم از فلاسفه یا باید گفت از اُدبا، چون به او می‌گویند «فیلسوف الادبا» و «ادیب الفلاسفه» یعنی ابوحیّان توحیدی که اهل فارس بوده و یکی از زنادقه معروف اسلام است می‌گویند در اسلام سه زندیق معروفند ابوالعلاء معری ابن راوندی و سومی ابوحیان توحیدی است او تنها کسی است که به این نکته توجه کرده در تمام تمدن اسلامی و این مسأله را مطرح کرده که زیبایی چیست. البته نتوانسته به آن پاسخ بدهد آیا عاطفی است یعنی برمی‌گردد به حوزهٔ عواطف یا برمی‌گردد به حوزهٔ استدلال و تعقل؟
به هر صورت قدما سعی می‌کرده‌اند جمال را تجرید کنند و برگردانند آن را به زیبایی الهی و ببرند به طرف زیبایی‌های مطلق و ازلی، یعنی کمال مطلق. یعنی هر چیز زیبا پرتوی از زیبایی ازلی دارد. به همین دلیل بعضی از صوفیه به طرف زیبایی‌های ظاهری رفته‌اند مثل اوحدالدین کرمانی (حتی به صورت منحرف آن)

مثلا حافظ می‌گوید:
لطیفه‌ای‌ست نهانی که عشق از او خیزد

اما خود کلمهٔ لطیفه هم واژه‌ای عاطفی و emotive است و مشکلی را حل نمی‌کند.

#استاد_شفیعی_کدکنی
...بهار آمده
از سیم خاردار گذشته
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!

هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق
زمین تهی است ز رندان؛
همین تویی تنها!
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان!
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»


#استاد شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کمترین تحریری از یک آرزو این است

آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...

در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادی های شیرین است.

کمترین تصویری از یک زندگانی،

آب،

نان،

آواز،

ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز

ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...

آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود

وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...

#استاد_شفیعی_کدکنی

#خوزستان #ایران
عوض می‌کنم هستیِ خویش را با
کبوتر
که می‌بالد آن دور
زین تنگناها فراتر .

عوض می‌کنم هستی خویش را با
چَکاوی که در چارچار زمستان
تنش لرز لرزان
دلش پُر سرود و ترانه.

عوض می‌کنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوزِ سرمایِ دی ماه
جوان است و جانش پر است از جوانه.

عوض می‌کنم خویش را
با کبوتر –
نه
با فضله‌های کبوتر
کزان می‌توان خاک را بارور کرد و
سبزینه‌ای را فزون‌تر .



#استاد_شفیعی_کدکنی
.
عوض می‌کنم هستیِ خویش را با
کبوتر
که می‌بالد آن دور
زین تنگناها فراتر .

عوض می‌کنم هستی خویش را با
چَکاوی که در چارچار زمستان
تنش لرز لرزان
دلش پُر سرود و ترانه.

عوض می‌کنم خویش را با اقاقی
که در سوزنی سوزِ سرمایِ دی ماه
جوان است و جانش پر است از جوانه.

عوض می‌کنم خویش را
با کبوتر –
نه
با فضله‌های کبوتر
کزان می‌توان خاک را بارور کرد و
سبزینه‌ای را فزون‌تر .

#استاد_شفیعی_کدکنی
و از او "ابوبکر واسطی" می‌آید
که یک روز در بیمارستانی شد.
دیوانه‌ای دید ها و هوی می‌کرد
و نعره می‌زد. گفت:
آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده‌اند
چه جای نشاط است و هاوهوی؟
گفت: ای غافل!
بند بر پای من است نه بر دل من.



#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#تصحیح
#استاد_شفیعی_کدکنی
خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی…
#استاد_شفیعی_کدکنی