ترا یک ذره خود پروای ما نیست
بنیک و بد دلت را رای ما نیست
چه بد کردم که بر خاک در تو
سگانرا هست جای و جای ما نیست
فراوان عاشقان درای ولیکن
بدلسوزی یکی همتای ما نیست
چه سازم چارة وصلت چه دانم
که این معنی بدست و پای ما نیست؟
مرا در غم شکیبایی مفرمای
که این کار دل شیدای ما نیست
نو معذوری که شبهای درازت
خبر از چشم شب پیمای ما نیست
مرا از درد دل دل نیست بر یاد
ترا از عیش خوش پروای ما نیست
مرا شد در سر سودای تو دل
دلت را خود سر سودای ما نیست
#کمال_الدین_اسماعیل
بنیک و بد دلت را رای ما نیست
چه بد کردم که بر خاک در تو
سگانرا هست جای و جای ما نیست
فراوان عاشقان درای ولیکن
بدلسوزی یکی همتای ما نیست
چه سازم چارة وصلت چه دانم
که این معنی بدست و پای ما نیست؟
مرا در غم شکیبایی مفرمای
که این کار دل شیدای ما نیست
نو معذوری که شبهای درازت
خبر از چشم شب پیمای ما نیست
مرا از درد دل دل نیست بر یاد
ترا از عیش خوش پروای ما نیست
مرا شد در سر سودای تو دل
دلت را خود سر سودای ما نیست
#کمال_الدین_اسماعیل
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کاربساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی
ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
تبارکالله از آن میل من به روی نکو
تبارکالله از آن قصد من به زلف دراز
کنون چه گیسوی مشکین مرا چه مار سیاه
کنون چه شعله آتش مرا چه شمع طراز
دریغ جان گرامی که رفت در سر تن
دریغ روز جوانی که رفت در تک و تاز
دریغ دیده که برهم نهاد میباید
کنون که چشم به کار زمانه کردم باز
دریغ و غم که پس از شصت و اند سال ز عمر
به ناگهان به سفر میروم نه برگ و نه ساز
به صدهزار زبان گفت در رخم پیری
که این نه جای قرار است خیز واپرداز
برون ز کنج قناعت منه تو پای طلب
که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز
#کمال_الدین_اسماعیل
که کوس کوچ فروکوفتند کاربساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی
ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
تبارکالله از آن میل من به روی نکو
تبارکالله از آن قصد من به زلف دراز
کنون چه گیسوی مشکین مرا چه مار سیاه
کنون چه شعله آتش مرا چه شمع طراز
دریغ جان گرامی که رفت در سر تن
دریغ روز جوانی که رفت در تک و تاز
دریغ دیده که برهم نهاد میباید
کنون که چشم به کار زمانه کردم باز
دریغ و غم که پس از شصت و اند سال ز عمر
به ناگهان به سفر میروم نه برگ و نه ساز
به صدهزار زبان گفت در رخم پیری
که این نه جای قرار است خیز واپرداز
برون ز کنج قناعت منه تو پای طلب
که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز
#کمال_الدین_اسماعیل
سحرگهان که دم صبح در هوا گیرد
صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد
بگرید ابر بهاری و غنچه از سر لطف
سرشک او همه در دامن قبا گیرد
هر آنچه سوسن آزاد بر زبان راند
ز خوش زبانی او زود در صبا گیرد
چو افتد آتش خورشید در حراقة شب
چراغ لاله از و روشنی فرا گیرد
ز شرم روی بتم گل چنان برآید سرخ
که پای تا سر او آتش حیا گیرد
رشک ژاله زرخسار لاله رونق یافت
کهر هر اینه از جوهری بها گیرد
چنین که گل بجوانی و حسن مغرورست
حدیث بلبل عاشق درو کجا گیرد؟
ز تنگ چشمی غنچه اگر چه زر دارد
دهدن برابر گشاید و زو عطا گیرد
#کمال_الدین_اسماعیل
صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد
بگرید ابر بهاری و غنچه از سر لطف
سرشک او همه در دامن قبا گیرد
هر آنچه سوسن آزاد بر زبان راند
ز خوش زبانی او زود در صبا گیرد
چو افتد آتش خورشید در حراقة شب
چراغ لاله از و روشنی فرا گیرد
ز شرم روی بتم گل چنان برآید سرخ
که پای تا سر او آتش حیا گیرد
رشک ژاله زرخسار لاله رونق یافت
کهر هر اینه از جوهری بها گیرد
چنین که گل بجوانی و حسن مغرورست
حدیث بلبل عاشق درو کجا گیرد؟
ز تنگ چشمی غنچه اگر چه زر دارد
دهدن برابر گشاید و زو عطا گیرد
#کمال_الدین_اسماعیل
تبارک الله ازین جنبش نسیم صبا
که لطف صنعت او از کجاست تابکجا!
بنفشه همچو شبست و چراغ او لاله
سمن سپیده دمست و گل آفتاب لفا
#کمال_الدین_اسماعیل
که لطف صنعت او از کجاست تابکجا!
بنفشه همچو شبست و چراغ او لاله
سمن سپیده دمست و گل آفتاب لفا
#کمال_الدین_اسماعیل