هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به همسراییِ قلبِ تو میتپد با شوق
زمین تهیست زِ رندان
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی
#بخوان_به_نام_گل_سرخ و
#عاشقانه_بخوان:
"حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی"
#شفیعی_کدکنی
#نوزدهم_مهر ، زادروز شاعر شعر و ادب پارسی
استاد #محمد_رضا_شفیعی_کدکنی گرامیباد.
هزار آینه
اینک
به همسراییِ قلبِ تو میتپد با شوق
زمین تهیست زِ رندان
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی
#بخوان_به_نام_گل_سرخ و
#عاشقانه_بخوان:
"حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی"
#شفیعی_کدکنی
#نوزدهم_مهر ، زادروز شاعر شعر و ادب پارسی
استاد #محمد_رضا_شفیعی_کدکنی گرامیباد.
هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به همسراییِ قلبِ تو میتپد با شوق
زمین تهیست زِ رندان
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی
#بخوان_به_نام_گل_سرخ و
#عاشقانه_بخوان:
"حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی"
#شفیعی_کدکنی
#نوزدهم_مهر ، زادروز شاعر شعر و ادب پارسی
استاد #محمد_رضا_شفیعی_کدکنی گرامیباد.
هزار آینه
اینک
به همسراییِ قلبِ تو میتپد با شوق
زمین تهیست زِ رندان
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی
#بخوان_به_نام_گل_سرخ و
#عاشقانه_بخوان:
"حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی"
#شفیعی_کدکنی
#نوزدهم_مهر ، زادروز شاعر شعر و ادب پارسی
استاد #محمد_رضا_شفیعی_کدکنی گرامیباد.
به هنگامی که نور آذرخش
آن بیشه را
از سایه عریان کرد
و باران خواب پر آب گیاهان را
به دشت آفتابی
برد
و باد صبحگاهان
شاخ پر پیچ گوزنان را
به عطر دشتها آمیخت
در آن خاموش که تاریک گه روشن
نگر آنجا چه می بینی ؟
شهیدی یا نه ؟
روح لاله ای در پیکر مردی
تجلی کرده
از آیینه ی بیداری و دیدار
در آن باران و در آن میغ تر دامن
نگر آنجا
چه می بینی ؟
درون روستای خواب
درختان فلج و بیمار و
آن طفلان خردینک
گرسنه زیر بار کار
و مردانی که با دستان خود
سازند پیش چشم خود دیوار
و بالاتر و بالاتر
تو در آن سوی آن دیوار آبستن
نگر آنجا چه می بینی ؟
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
آن بیشه را
از سایه عریان کرد
و باران خواب پر آب گیاهان را
به دشت آفتابی
برد
و باد صبحگاهان
شاخ پر پیچ گوزنان را
به عطر دشتها آمیخت
در آن خاموش که تاریک گه روشن
نگر آنجا چه می بینی ؟
شهیدی یا نه ؟
روح لاله ای در پیکر مردی
تجلی کرده
از آیینه ی بیداری و دیدار
در آن باران و در آن میغ تر دامن
نگر آنجا
چه می بینی ؟
درون روستای خواب
درختان فلج و بیمار و
آن طفلان خردینک
گرسنه زیر بار کار
و مردانی که با دستان خود
سازند پیش چشم خود دیوار
و بالاتر و بالاتر
تو در آن سوی آن دیوار آبستن
نگر آنجا چه می بینی ؟
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
.
شیخِ ما روزی به درختی که بر درِ مشهد مقدّس هست برنگرست، برگ زرد گشته بود، گفت:
تُرا روی زرد و مرا روی زرد
تو از مهرماه و من از مهرِ ماه
اسرار التوحید، مقدمه و تصحیح و تعلیقات #محمد_رضا_شفیعی_کدکنی، ص ۳۳۰
شیخِ ما روزی به درختی که بر درِ مشهد مقدّس هست برنگرست، برگ زرد گشته بود، گفت:
تُرا روی زرد و مرا روی زرد
تو از مهرماه و من از مهرِ ماه
اسرار التوحید، مقدمه و تصحیح و تعلیقات #محمد_رضا_شفیعی_کدکنی، ص ۳۳۰
_
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
زین گرفتار قفس ای گل گلشن یاد آر
زان که یک عمر به پاداش وفاداری برد
لاله حسرت ازین باغ به دامن یادآر
هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی
ای گل ناز ازین سوخته خرمن یادآر
چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است
از شب تار من ای کوکب روشن یادآر
ای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
زین گرفتار قفس ای گل گلشن یاد آر
زان که یک عمر به پاداش وفاداری برد
لاله حسرت ازین باغ به دامن یادآر
هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی
ای گل ناز ازین سوخته خرمن یادآر
چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است
از شب تار من ای کوکب روشن یادآر
ای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
فراخایِ جهان
سرشارِ از آزادی و شادیست ...
اگر این دیو ...
و این دیوار ...
که میبندد رهِ دیدار ...
بگذارد ...!
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
سرشارِ از آزادی و شادیست ...
اگر این دیو ...
و این دیوار ...
که میبندد رهِ دیدار ...
بگذارد ...!
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی