من از خواب برگی ریحان آوردهام
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
کنار عطر ریحان زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم . . .!
#احمدرضا_احمدی
ریحان را به لبانم نزدیک میکنم
کنار عطر ریحان زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم . . .!
#احمدرضا_احمدی
اثری از #فایزا ماقنی🌿🌿
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
Divaneh Tar Shodam
Parvaz Homay
دیوانه تر شدم
#پرواز_همای
من نمیدانم
چرا هر کسی را صدا کردم
هر کس را دوست داشتم
ناگهان در خم کوچه گم شد...
#احمدرضا_احمدی
زادروز احمدرضا احمدی🌹
#پرواز_همای
من نمیدانم
چرا هر کسی را صدا کردم
هر کس را دوست داشتم
ناگهان در خم کوچه گم شد...
#احمدرضا_احمدی
زادروز احمدرضا احمدی🌹
در شب سرد زمستانی
محمد نوری
❄️❄️❄️
من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک
و هنوزم قصه بر یاد است...
#محمد_نوری
#نیما_یوشیج
#احمدرضا_احمدی
من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک
و هنوزم قصه بر یاد است...
#محمد_نوری
#نیما_یوشیج
#احمدرضا_احمدی
To Ra Man Cheshm Dar Raham
Ahmadreza Ahmadi
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
گرَم یادآوری یا نه،
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
#نیما_یوشیج
#احمدرضا_احمدی
شباهنگام
گرَم یادآوری یا نه،
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
#نیما_یوشیج
#احمدرضا_احمدی
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
#روانش_انوشه_باد.
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکیست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
#روانش_انوشه_باد.
Derakhtani ra
Ahmadreza Ahmadi
من و تو
چتر را در یك روز بارانی
در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم كردیم ...
✍ #احمدرضا_احمدی
🎤 #احمدرضا_احمدی
چتر را در یك روز بارانی
در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم كردیم ...
✍ #احمدرضا_احمدی
🎤 #احمدرضا_احمدی
-این همه مرگ
این همه پاییز
از طاقت ما بیرون است
وقتی رفت پاییز بود
افسانهی برگ بود و تنهایی
من چگونه میتوانستم
فراتر از پاییز بروم
نگران بودم که برگها ناگهان محو شوند
من تازه به برگها خو گرفته بودم
چه میخواستم
چه نمیخواستم
من مطیع پاییز شده بودم
در پایان پاییز میدانستم
همهی ما ویران میشویم
اگر از ما چیزی بر زمین بماند
یک جفت کفش
و دو کروات کهنه است
در پاییز گم شدهاند
این همه مرگ
این همه پاییز
از طاقت ما بیرون است
#احمدرضا_احمدی
این همه پاییز
از طاقت ما بیرون است
وقتی رفت پاییز بود
افسانهی برگ بود و تنهایی
من چگونه میتوانستم
فراتر از پاییز بروم
نگران بودم که برگها ناگهان محو شوند
من تازه به برگها خو گرفته بودم
چه میخواستم
چه نمیخواستم
من مطیع پاییز شده بودم
در پایان پاییز میدانستم
همهی ما ویران میشویم
اگر از ما چیزی بر زمین بماند
یک جفت کفش
و دو کروات کهنه است
در پاییز گم شدهاند
این همه مرگ
این همه پاییز
از طاقت ما بیرون است
#احمدرضا_احمدی
در ظریفترین حالت تو چیزهاییست
که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوانم بدان دست یابم
#احمدرضا_احمدی
که اسیرم میکند
چیزهایی چنان نزدیک
که نمیتوانم بدان دست یابم
#احمدرضا_احمدی
من بسیار گریستهام
هنگامی كه آسمان ابری است
مرا نیت آن است
كه از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیستهام
اما اكنون مراد من است
كه از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شكوفههای گیلاس بیهراس
بیمحابا ببینم...
#احمدرضا_احمدی
هنگامی كه آسمان ابری است
مرا نیت آن است
كه از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیستهام
اما اكنون مراد من است
كه از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شكوفههای گیلاس بیهراس
بیمحابا ببینم...
#احمدرضا_احمدی
Derakhtani ra
Ahmadreza Ahmadi
من و تو
چتر را در یك روز بارانی
در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم كردیم ...
✍ #احمدرضا_احمدی
🎤 #احمدرضا_احمدی
چتر را در یك روز بارانی
در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم كردیم ...
✍ #احمدرضا_احمدی
🎤 #احمدرضا_احمدی
معرفی عارفان
شعروقصه برای کودکان: ۱۳۴۹ - «ناگهان چراغها روشن شدند»با تصویرگری احسان عبداللهی،نشر نظر۱۳۴۹ - «عروس ودامادزیر باران» با تصویرگری نگین احتسابیان،نشرنظر۱۳۸۹ - «دریک شب مهتابی که شب چهاردهم ماه بود»، ۱۳۸۹ - «کبوترسفید کنارآینه» با تصویرگری علیرضاگلدوزیان وگرافیک…
«من از آن آدمهای خوش قول تمیزم. از صبح امروز ساعت هشت و نیم با این هیبتی که میبینید، اینجا نشستهام.ساعت پنج بلند شدم، رفتم حمام، ریش زدم و آماده شدم. از انضباط خیلی خوشم میآید. بدون انضباط نمیشود اینقدر کار کرد. »
به بهانه تولد 81 سالگی استاد #احمدرضا_احمدی گریزی میزنیم به چند سال پیش و قسمتی از دیدار چلچراغی ها در منزل ایشون را با شما به اشتراک میگذاریم
🎈تولدتان مبارک استاد عزیز
📌خواستیم درباره این بگوید که سوژه کارهایش را از کجا پیدا میکند که حتی ثانیهای هم نیاز به درنگ نداشت...
📌چرا همه رمانهایتان در پاریس میگذرد. تصادفی انتخابش کردهاید، یا دلیلی دارد؟
📌هیچ شده است به مهاجرت از ایران فکر کنید؟
📌کارهایتان را بازنویسی هم میکنید؟
📌آدم اهل سینما دوروبرتان زیاد بوده است. ازکیمیایی و قریبیان گرفته، تا همین ابراهیم گلستان. چطور شد که جذب آن فضا نشدید؟
و.......
بخشی از سوالهای گفتگو با استاد را خواندید
به بهانه تولد 81 سالگی استاد #احمدرضا_احمدی گریزی میزنیم به چند سال پیش و قسمتی از دیدار چلچراغی ها در منزل ایشون را با شما به اشتراک میگذاریم
🎈تولدتان مبارک استاد عزیز
📌خواستیم درباره این بگوید که سوژه کارهایش را از کجا پیدا میکند که حتی ثانیهای هم نیاز به درنگ نداشت...
📌چرا همه رمانهایتان در پاریس میگذرد. تصادفی انتخابش کردهاید، یا دلیلی دارد؟
📌هیچ شده است به مهاجرت از ایران فکر کنید؟
📌کارهایتان را بازنویسی هم میکنید؟
📌آدم اهل سینما دوروبرتان زیاد بوده است. ازکیمیایی و قریبیان گرفته، تا همین ابراهیم گلستان. چطور شد که جذب آن فضا نشدید؟
و.......
بخشی از سوالهای گفتگو با استاد را خواندید
Telegram
attach 📎