#حکایت
صحبت یاران دمشقم ملالتی پیش آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر قید فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل داشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقه معرفتی میان ما بود گذر کرد و بشناخت .... بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری داشت که به عقد نکاح من در آورد به کاوین صد دینار. مدتی بر آمد. اتفاقاً دختری بد خوی، ستیزه جوی نا فرمانبردار بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن. چنانکه گفته اند:
زن بد در سرای مرد نکو
هم در این عالم است دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهـار
وَقِنــــــــا ربَّنـــا عَــذاب النـَّــار
... باری زبان تعنت دراز کرده همی گفت : تو آن نیستی که پدر من تو را از قید فرنگ به ده دینار خلاص داد؟ گفتم بلی، به ده دینارم از قید فرنگ خلاص کرد و به صد دینار در دست تو گرفتار.
شنیـدم گوســـفـندی را بزرگـــی
رهانید از دهان و دست گـرگی
شبانگه کارد بر حلقش بـمـــالید
روان گوســـفند از وی بنــالید:
که از چنگال گــرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گـرگم تو بودی
#گلستان_سعدی
صحبت یاران دمشقم ملالتی پیش آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر قید فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل داشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقه معرفتی میان ما بود گذر کرد و بشناخت .... بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری داشت که به عقد نکاح من در آورد به کاوین صد دینار. مدتی بر آمد. اتفاقاً دختری بد خوی، ستیزه جوی نا فرمانبردار بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن. چنانکه گفته اند:
زن بد در سرای مرد نکو
هم در این عالم است دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهـار
وَقِنــــــــا ربَّنـــا عَــذاب النـَّــار
... باری زبان تعنت دراز کرده همی گفت : تو آن نیستی که پدر من تو را از قید فرنگ به ده دینار خلاص داد؟ گفتم بلی، به ده دینارم از قید فرنگ خلاص کرد و به صد دینار در دست تو گرفتار.
شنیـدم گوســـفـندی را بزرگـــی
رهانید از دهان و دست گـرگی
شبانگه کارد بر حلقش بـمـــالید
روان گوســـفند از وی بنــالید:
که از چنگال گــرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت گـرگم تو بودی
#گلستان_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سعدیا
مرد نکو نام نمیرد هرگز !
اردیبهشت زیبا هر سال با نام و یاد سعدی بزرگ از راه میرسد.
غزل در خانوادههای ایرانی با نام حافظ یاد میشود. اهل عرفان و تَصوّف دل در گروِ مولانا جلالالدین بلخی و عطار نیشابوری دارند.
ولی سعدی کمتر با غزل یاد میشود.
بوستان و گلستانش پیوسته در یادهاست و قبل از ایجاد آموزش و پرورشِ نوین در ایران، در مکتب خانههای سنتی تدریس میشده و از این طریق در فرهنگِ شهروندان ایرانی رخنه دارد و هماکنون هم کتبِ ادبیات با مَطلع #گلستان_سعدی افتتاح میشود.
برای غزل دوباره باید به کوچه سعدی سر زد. سعدی شاعری دستیافتنی است. در عین جایگاه و منزلت فرهنگی و معرفتی که دارد از جنس مردم کوچه و بازار است. هر جوان، میانسال و پیری در غزلیات سعدی وصف حال خود را مییابد و هر بیتش یک حس درونی و زیبای انسانی را واگویه میکند.
غزل سعدی با موسیقی عجین است و موسیقی از واژه به واژهاش نواخته میشود و سپاسگزارم، استاد شجریان و همایونِ عزیز که با نوای داوودی خود، سعدی و غزلیات سعدی را به ما بازشناساندید ...
طلوع اردیبهشت قشنگ و
روز بزرگداشت #سعدیِ جان
گرامی باد
مرد نکو نام نمیرد هرگز !
اردیبهشت زیبا هر سال با نام و یاد سعدی بزرگ از راه میرسد.
غزل در خانوادههای ایرانی با نام حافظ یاد میشود. اهل عرفان و تَصوّف دل در گروِ مولانا جلالالدین بلخی و عطار نیشابوری دارند.
ولی سعدی کمتر با غزل یاد میشود.
بوستان و گلستانش پیوسته در یادهاست و قبل از ایجاد آموزش و پرورشِ نوین در ایران، در مکتب خانههای سنتی تدریس میشده و از این طریق در فرهنگِ شهروندان ایرانی رخنه دارد و هماکنون هم کتبِ ادبیات با مَطلع #گلستان_سعدی افتتاح میشود.
برای غزل دوباره باید به کوچه سعدی سر زد. سعدی شاعری دستیافتنی است. در عین جایگاه و منزلت فرهنگی و معرفتی که دارد از جنس مردم کوچه و بازار است. هر جوان، میانسال و پیری در غزلیات سعدی وصف حال خود را مییابد و هر بیتش یک حس درونی و زیبای انسانی را واگویه میکند.
غزل سعدی با موسیقی عجین است و موسیقی از واژه به واژهاش نواخته میشود و سپاسگزارم، استاد شجریان و همایونِ عزیز که با نوای داوودی خود، سعدی و غزلیات سعدی را به ما بازشناساندید ...
طلوع اردیبهشت قشنگ و
روز بزرگداشت #سعدیِ جان
گرامی باد
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی بگسترد و دایهٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
#گلستان_سعدی
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
#گلستان_سعدی
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بی نشان چگوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
#گلستان_سعدی
_دیباچه
بیدل از بی نشان چگوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
#گلستان_سعدی
_دیباچه
یکی از حکما پسر را نهی همیکرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند.
گفت: ای پدر! گرسنگی خلق را بکشد، نشنیدهای که ظریفان گفتهاند به سیری مردن به که گرسنگی بردن.
گفت: اندازه نگهدار، کُلوا وَ اشرَبوا وَ لا تُسْرِفوا.
نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف جانت بر آید
با آن که در وجود طعام است عیش نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند
ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود
رنجوری را گفتند: دلت چه میخواهد؟
گفت: آن که دلم چیزی نخواهد.
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
#گلستان_سعدی
گفت: ای پدر! گرسنگی خلق را بکشد، نشنیدهای که ظریفان گفتهاند به سیری مردن به که گرسنگی بردن.
گفت: اندازه نگهدار، کُلوا وَ اشرَبوا وَ لا تُسْرِفوا.
نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف جانت بر آید
با آن که در وجود طعام است عیش نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند
ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود
رنجوری را گفتند: دلت چه میخواهد؟
گفت: آن که دلم چیزی نخواهد.
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
#گلستان_سعدی
یکی از ملوکِ بیانصاف، پارسایی را پرسید که از عبادتها کدام فاضلترست؟
گفت: تو را خواب نیمروز؛ تا در آن یکنفس خلق را نیازاری.
#گلستان سعدی
گفت: تو را خواب نیمروز؛ تا در آن یکنفس خلق را نیازاری.
#گلستان سعدی
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. طاقت حفظ آن نداشت، ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت.
شد غلامی که آب جوی آرد
جوی آب آمد و غلام ببرد!
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن. گفت: ای برادران، چه توان کردن؟، مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود. صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد.
#گلستان_سعدی 📚
باب سوم؛ در فضیلت قناعت
شد غلامی که آب جوی آرد
جوی آب آمد و غلام ببرد!
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن. گفت: ای برادران، چه توان کردن؟، مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود. صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد.
#گلستان_سعدی 📚
باب سوم؛ در فضیلت قناعت
معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است
و از علما ناخوبتر
که علم؛ سلاح جنگ شیطانست
و خداوندِ سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیشتر برد.
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد
وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
#گلستان_سعدی
و از علما ناخوبتر
که علم؛ سلاح جنگ شیطانست
و خداوندِ سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیشتر برد.
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد
وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
#گلستان_سعدی
"غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفتهاند هر که خدای را عزّ و جلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد
آتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل دردمند
سر جمله حیوانات گویند که شیر است و اذلّ جانوران خر و به اتفاق خر باربر به که شیر مردم در
مسکین خر اگر چه بی تمیز است
چون بار همیبرد عزیز است
گاوان و خران بار بردار
به ز آدمیان مردم آزار
باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی
خواهی که خدای بر تو بخشد
با خلق خدای کن نکویی
آوردهاند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت
نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار"
#حکایت
#گلستان_سعدی
آتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل دردمند
سر جمله حیوانات گویند که شیر است و اذلّ جانوران خر و به اتفاق خر باربر به که شیر مردم در
مسکین خر اگر چه بی تمیز است
چون بار همیبرد عزیز است
گاوان و خران بار بردار
به ز آدمیان مردم آزار
باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت
حاصل نشود رضای سلطان
تا خاطر بندگان نجویی
خواهی که خدای بر تو بخشد
با خلق خدای کن نکویی
آوردهاند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت
نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد
به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
نماند ستمکار بد روزگار
بماند بر او لعنت پایدار"
#حکایت
#گلستان_سعدی