🕊🕊
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش
ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
#عطار
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش
ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
#عطار
ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان، نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا، چنین پنهان کجایی
هزاران درد دارم لیک بی تو
ندارم درد من درمان کجایی
چو تو حیران خود را دستگیری
ز پا افتاده ام حیران کجایی
ز بس کز عشق تو در خون بگشتم
نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی
بیا تا در غم خویشم ببینی
چو گویی در خم چوگان کجایی
ز شوق آفتاب طلعت تو
شدم چون ذره سرگردان کجایی
شد از طوفان چشمم غرقه کشتی
ندانم تا در این طوفان کجایی
چنان دلتنگ شد عطار بی تو
که شد بر وی جهان زندان کجایی
#عطار
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان، نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا، چنین پنهان کجایی
هزاران درد دارم لیک بی تو
ندارم درد من درمان کجایی
چو تو حیران خود را دستگیری
ز پا افتاده ام حیران کجایی
ز بس کز عشق تو در خون بگشتم
نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی
بیا تا در غم خویشم ببینی
چو گویی در خم چوگان کجایی
ز شوق آفتاب طلعت تو
شدم چون ذره سرگردان کجایی
شد از طوفان چشمم غرقه کشتی
ندانم تا در این طوفان کجایی
چنان دلتنگ شد عطار بی تو
که شد بر وی جهان زندان کجایی
#عطار
بی لعلِ لبت ، وصفِ شِکَر ، مینتوان کرد ،
بی عکسِ رُخَت ، فهمِ قمر ، مینتوان کرد ،
چون صدقهستانیست شِکَر ،،، لعلِ لبت را ،
وصفِ لبِ لعلت به شِکَر ، مینتوان کرد ،
در واقعهی عشقِ رُخَت ،،، از همه نوعی ،
کردیم بسی حیله ،،، دگر مینتوان کرد ،
#عطار
سلام
صبح بخیر
بی عکسِ رُخَت ، فهمِ قمر ، مینتوان کرد ،
چون صدقهستانیست شِکَر ،،، لعلِ لبت را ،
وصفِ لبِ لعلت به شِکَر ، مینتوان کرد ،
در واقعهی عشقِ رُخَت ،،، از همه نوعی ،
کردیم بسی حیله ،،، دگر مینتوان کرد ،
#عطار
سلام
صبح بخیر
ای ساقیِ ماهروی ، برخیز ،
کآن آتشِ تیزِ توبه ، بشکست ،
در دِه مِیِ کهنه ،،، ای مسلمان ،
کاین کافرِ کهنه ،،، توبه بشکست ،
#عطار
کآن آتشِ تیزِ توبه ، بشکست ،
در دِه مِیِ کهنه ،،، ای مسلمان ،
کاین کافرِ کهنه ،،، توبه بشکست ،
#عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و گفت: همه چیز اندر دو چیز یافتم؛ یکی مرا، و یکی نه مرا.
آن که مراست اگر بسیار از آن گریزم همی سوی من آید،و آن که نه مراست اگر بسی جهد کنم به جهد خویش هرگز در دنیا نیابم.
#تذکره_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
آن که مراست اگر بسیار از آن گریزم همی سوی من آید،و آن که نه مراست اگر بسی جهد کنم به جهد خویش هرگز در دنیا نیابم.
#تذکره_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
جانا دلم ببردی و جانم بسوختی
گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی
اول به وصل خویش بسی وعده دادیم
واخر چو شمع در غم آنم بسوختی
چون شمع نیم کشته و آورده جان به لب
در انتظار وصل، چنانم بسوختی
جانم بسوخت برمن مسکین دلت نسوخت
آخر دلت نسوخت که جانم بسوختی
گفتم که از غمان تو آهی بر آورم.
آن آه در درون دهانم بسوختی
گفتی که با تو سازم و پیدا شوم تو را
پیدا نیامدی و نهانم بسوختی
#عطار_نیشابوری
گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی
اول به وصل خویش بسی وعده دادیم
واخر چو شمع در غم آنم بسوختی
چون شمع نیم کشته و آورده جان به لب
در انتظار وصل، چنانم بسوختی
جانم بسوخت برمن مسکین دلت نسوخت
آخر دلت نسوخت که جانم بسوختی
گفتم که از غمان تو آهی بر آورم.
آن آه در درون دهانم بسوختی
گفتی که با تو سازم و پیدا شوم تو را
پیدا نیامدی و نهانم بسوختی
#عطار_نیشابوری