معرفی عارفان
1.23K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی‌کرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسه‌ای یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مرواریدست.

در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان ، چه در چه صدف

مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او چه زر چه خزف


گلستان سعدی
عربی را پرسیدند که چونی؟
گفت: نه چنانکه خدای تعالی خواهد و نه چنانکه شیطان خواهد و نه آنگونه که خود خواهم.
گفتند: چگونه؟
گفت: زیرا خدای تعالی خواهد که من عابدی باشم و چنان نیَم
و شیطانم کافری خواهد و آن چنان نیَم
و خود خواهم که شاد و صاحب‌روزی و توانگر باشم و چنان نیز نیستم!

#عبید_زاکانی
چگونه ممکن است که آدم ها هنگام بحث فقط در پی پیروزی باشند و به حقیقت اعتنا نکنند؟
شوپنهاور می گوید: به سادگی، این دنائت فطری بشری است.
این امر نتیجه ی این واقعیت است که مردم پیش از سخن گفتن، فکر نمی کنند بلکه پرحرف و فریبکارند.
آن ها به سرعت موضعی اختیار می کنند و از آن پس، فارغ از درستی و نادرستی آن موضع، صرفا به خاطر غرور و خودرأیی به آن می چسبند.
نخوت همیشه بر حقیقت غالب است!


#آرتور_شوپنهاور
دوست را از در بیرون توان کرد اما از دل بیرون نتوان کرد !
مست آن نیست که نداند بد را از نیک و نیک را از بد ; مست آن است که نشناسد خود را از دوست و دوست را از خَود.


خواجه عبدالله انصاری
@smsu43کانال تلگرامی
سالار عقیلی - بی تو
سالار عقیلی
بی تو
کانال تلگرامیsmsu43@
مهستی -قبل گاه
مهستی
قبله گاه
کانال تلگرامیsmsu43@
شهرام ناظری - من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

#سعدی
بگذارید به نام انسان زندگی کنیم بگذارید آنهایی که در جست و جوی حقیقت طبیعت بودند و هرگز انسان های دیگر را اعدام نکردند را بیاد بیاوریم.

ستاره شناسان و شیمی دان ها هرگز زنجیرهای آهنین به هم نبافتند. هرگز حفرهٔ تاریک زندان نساختند. زمین شناسان هرگز ابزاری برای شکنجه و آزار ابداع نکردند.

فیلسوفان تئوری های حقیقی و حقیقت را با سوزاندن همسایگانشان به مردم ارائه ندادند. آزاد اندیشان و دگراندیشان برجسته فقط برای نیکی مردمان و انسان ها زیسته اند.


#رابرت_گرین_اینگرسول
 
بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید
از یارِ آشْنا سخنِ آشْنا شنید

ای شاهِ حُسن چشم به حالِ گدا فِکَن
کاین گوش بس حکایتِ شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مشامِ جان
کز دلق پوش صومعه بویِ ریا شنید

سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

یا رب کجاست محرمِ رازی که یک زمان
دل شرحِ آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

اینَش سزا نبود دلِ حق گُزارِ من
کز غمگسارِ خود سخنِ ناسزا شنید

محروم اگر شدم ز سرِ کوی او چه شد؟
از گلشنِ زمانه که بویِ وفا شنید؟

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید

ما باده زیرِ خرقه نه امروز می‌خوریم
صد بار پیرِ میکده این ماجرا شنید

ما مِی به بانگِ چنگ نه امروز می‌کشیم
بس دور شد که گنبدِ چرخ این صدا شنید

پندِ حکیم محضِ صَواب است و عینِ خیر
فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید

حافظ وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس
در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید

 #حضرت_حافظ
.
مرا اگر بر درِ بهشت بیارند
اول درنگرم که او در آنجا هست؟!

اگر نباشد گویم : او کو؟
اگر نبود ، رفتم به دوزخ!
دوزخ از من ترسد، بارها دیده‌ام معاینه.

بگویم : مرا با تو کار نیست‌.
او را به من ده!

#مقالات_شمس
امروز حس میکنم چیزی به زندگی بدهکار نیستم؛ چرا که بهترین و سخت‌ترین لحظات را لحظه به لحظه و به تمامی زندگی کرده‌ام.

زندگی درد را به من شناساند عشق را به من آموخت، شور و شیدایی خلاقیت را به من داد. و به من باوراند که سهم انسان از خوشبختی به اندازهٔ عشقی است که ایثار می‌کند.

📕 در فاصله‌ دونقطه
#ایران_درودی


#زادروز_ایران_درودی... درّودی
(متولد ۱۱ شهریور ۱۳۱۵، دررود، نیشابور)
نقاش، نویسنده و کارگردان ایرانی
برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید
تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید

بگذر از نقش دو عالم خواه نیک و خواه بد
تا ز بی نقشیت نقشی جاودان آید پدید

تو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شوی
در میان جان تو گنجی نهان آید پدید

تو طلسم گنج جانی گر طلسمت بشکنی
ز اژدها هرگز نترسی گنج جان آید پدید

#عطار
‌آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

#خیام
بر سر کوی تو غوغای قیامت می‌بود
گر شکست دل عشاق صدایی می‌داشت


صائب تبریزی
بس که دلها از تماشای تو گردیده است آب
از سر کوی تو بی کشتی گذشتن مشکل است!


صائب تبریزی
زبان عذر ندارم ز روسیاهی ها
مگر شود عرق شرم عذرخواه مرا


صائب تبریزی

از شرم روسیاهی اعمال زشت خو
بر رخ‌کشیده‌ایم ز دست دعا نقاب


بیدل دهلوی
من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟
لطف‌ها می‌کنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
که من این ظَن، به رقیبانِ تو هرگز نَبَرم

#حضرت_حافظ
مرا گوئی چه سر داری،
سر سودای او دارم

به خاک پای او کامید
خاک پای او دارم

#خاقانی
هرکداممان چیزی ارزشمند را از دست می‌دهیم؛
فرصت‌های از دست‌ رفته،
امکاناتِ از دست‌ رفته،
احساساتی که بازیافتن شان هرگز ممکن نیست.
این است بخشی از معنای زنده بودن.

#هاروکی_موراکامی
#کافکا_در_کرانه
#شاملو و #ایران_درودی

احمد شاملو در سال ۱۳۵۱ با مخاطب قرار دادن خانم درودی این شعر زیبا را سروده است:

به #ایران_درودی

"پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزه‌ی برگ‌ها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوهپایه‌یی
رمه‌یی
که شبان‌اش در کج و کوجِ ابر و ستیغِ کوه
نهان است؛
یا به سیری و سادگی
در جنگلِ پُرنگارِ مه‌آلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ می‌کشد.
تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهکِ زنده
دود و دروغ و درد را. ــ
که خاموشی
تقوای ما نیست.

سکوتِ آب
می‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
می‌تواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!

عصرِ مرا
در منحنی‌ تازیانه به نیش‌خطِ رنج؛
همسایه‌ی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمتِ ما را
که به دینار و درم برکشیده‌اند و فروخته.

تمامی‌ِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی!

ما نگفتیم
تو تصویرش کن!"

۱۴ اسفندِ ۱۳۵۱
غم دنیـا نخواهد یافت پایان
خوشا در بر رخ شادی‌ گشایان
خوشا دل‌های خوش
جان‌های خرسند

خوشا نیروی هستی ‌
زای لبخند
خوشا لبخند شـادی‌ آفرینان
که شـادی روید از لبخنـد اینان....

 
عصر آدینه به شادی یاران همراه.....