معرفی عارفان
BozorgAlavi_Chashmhayash.pdf
بعضی چیزها را نمی شود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی می خواهید بیان کنید می بینید که بی رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می فشارد، در آن نیست ...
📚 بخشی از کتاب #چشمهایش
✏ اثر #بزرگ_علوی
📚 بخشی از کتاب #چشمهایش
✏ اثر #بزرگ_علوی
آب صاف و خنکی است، این آب هستی بخش و روح افزاست، این آب از کوهستان که سرازیر می شود غران و خروشان است. از تخته سنگ ها می جهد، بوته ها را از جا می کند، شن ریزه ها را با خود می غلطاند. وقتی به جلگه رسید آرام و مصفاست، چمن ها را می آراید و گل ها را طراوت می بخشد و برکت همراه دارد. همین آب وقتی به مرداب رسید و یا در حوض های متعفن باقی ماند، گنداب می شود.
اگر به شوره زار رفت به عمق زمین نشست می کند و روی زمین دیگر اثری از آن نیست. اما باز به قعر زمین که نشست صاف و زلال می شود. این است زندگی من. همان آب صاف و روح افزاست که به این شکل های ناجور در می آید.
#بزرگ_علوی
#چشمهایش
اگر به شوره زار رفت به عمق زمین نشست می کند و روی زمین دیگر اثری از آن نیست. اما باز به قعر زمین که نشست صاف و زلال می شود. این است زندگی من. همان آب صاف و روح افزاست که به این شکل های ناجور در می آید.
#بزرگ_علوی
#چشمهایش
در خیابانهایی که هرگز آمد و شد نداشت،
در ساعاتی که میدانستم مشغول کار است،
در خانههایی که اصلاً صاحبان آنها را نمیشناخت،
همیشه منتظرش بودم...
📖 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
در ساعاتی که میدانستم مشغول کار است،
در خانههایی که اصلاً صاحبان آنها را نمیشناخت،
همیشه منتظرش بودم...
📖 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
چشمهایش یقینا یک شاهکار است. شروع رمان را بخوانید؛ همینقدر جذاب، همینقدر گیرا؛ و همین کافی ست تو را تا پایان رمان بکشاند.
رمان در بازه ی زمانی دیکتاتوری رضا خان روایت می شود. درونمایه ای سیاسی-عشقی دارد. در گیر و دار خفقان و مبارزه برای آزادی، عشقی اتفاق میفتد و یک تابلو خاص توسط استادِ نقاش برای آیندگان باقی می ماند. یک نقاشی که استاد پس از فعالیت های سیاسی اش در تبعید کشیده است، و آن نقاشی چیزی نیست جز چشمهای راز آلودِ زنی، که هیچکس نمی شناسد. استاد در تبعید می میرد و یکی از افراد علاقمند به او تمام تلاشش را می کند تا صاحب این چشم ها را بیابد و به راز نهفته در آن نقاشی پی ببرد.
شخصیت پردازی بزرگ علوی در این رمان به نهایت زیباست. او در قالب قصه پردازی اش به کنه و وجود شخصیت ها رفت و به خوبی توانست بین آدم های قصه اش تمایز ایجاد کند. در این رمان شخصیت خوب و بد وجود ندارد، تمامشان خاکستری هستند و مخاطب می تواند با تمامشان ارتباط بگیرد. رمان سراسر تعلیق و کشش است.
پس از مدتها یک شاهکار خواندم. شما هم بخوانید!
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#زادروز
#نشر_نگاه
رمان در بازه ی زمانی دیکتاتوری رضا خان روایت می شود. درونمایه ای سیاسی-عشقی دارد. در گیر و دار خفقان و مبارزه برای آزادی، عشقی اتفاق میفتد و یک تابلو خاص توسط استادِ نقاش برای آیندگان باقی می ماند. یک نقاشی که استاد پس از فعالیت های سیاسی اش در تبعید کشیده است، و آن نقاشی چیزی نیست جز چشمهای راز آلودِ زنی، که هیچکس نمی شناسد. استاد در تبعید می میرد و یکی از افراد علاقمند به او تمام تلاشش را می کند تا صاحب این چشم ها را بیابد و به راز نهفته در آن نقاشی پی ببرد.
شخصیت پردازی بزرگ علوی در این رمان به نهایت زیباست. او در قالب قصه پردازی اش به کنه و وجود شخصیت ها رفت و به خوبی توانست بین آدم های قصه اش تمایز ایجاد کند. در این رمان شخصیت خوب و بد وجود ندارد، تمامشان خاکستری هستند و مخاطب می تواند با تمامشان ارتباط بگیرد. رمان سراسر تعلیق و کشش است.
پس از مدتها یک شاهکار خواندم. شما هم بخوانید!
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#زادروز
#نشر_نگاه
💠آرزو داشتم با هنر خودم درددل کنم و آنچه را که ناگفتنی است، بیرون بریزم. دلم میخواست میتوانستم به خود بگویم که چرا هیچ چیز در زندگی مرا خشنود نمیکند. دلم میخواست به کسی دل میباختم و همه چیزم را فدای او میکردم. اقلا آرزو داشتم آنچه را که برای شخصیت من نایافتنی است، بتوانم در یک پردهی نقاشی بیان کنم.
این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام میشود. اما انسان عمری آن را میچشد و این درد هر روز به صورت تازهای در میآید...
#بزرگ_علوی
📚 #چشمهایش
این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام میشود. اما انسان عمری آن را میچشد و این درد هر روز به صورت تازهای در میآید...
#بزرگ_علوی
📚 #چشمهایش
می دانید آتشی که زیر خاکستر می ماند چه دوام و ثباتی دارد ؟ عشق پنهانی ، عشقی که انسان جرات نمی کند هرگز با هیچکس درباره آن گفت و گو کند ، به زبان بیاورد ، به هر دلیلی که بخواهید - از لحاظ قیود اجتماعی ، از نظر طبقاتی ، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می خورد و می سوزاند و آخرش مانند نقره گذاخته شفاف و صیقلی می شود .
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
به من میگفت:
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
📗 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
📗 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
به من میگفت:
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
📕 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
"چشم هاى تو مرا به اين روز انداخت.
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه هاى تو را نداشتم.
نمیدیدی كه چشم بر زمين مى دوختم؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقيق تر نگاه كن!
جز تو هيچ چيزى در آن نيست..."
📕 #چشمهایش
#بزرگ_علوی