معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram

در منزلِ خجستهٔ اسفند
همسایهٔ سراچهٔ فروردین–
با شاخه‌های تُرد، بلوغ جوانه‌ها
باران به چشم‌روشنیِ صبح آمده‌ست.
زشت است اگر که من
یار قدیم و همدمِ هم‌ساغرِ سحر–
در کوچه‌های خامش و خلوت نجویمش
یا
با جامِ شعرِ خویش خوش‌آمد نگویمش.

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

                در بغداد
        روزی، مستی افتاده بود
  و طاقت رفتن نبودش از مستی.
         شیخ جنید برگذشت...
   چشم آن مست بر شیخ افتاد
      و شیخ را نیز بر وی افتاد.
       مست شرم داشت گفت:
«یا شیخ! چنین که هستم می‌نمایم؛
     تو چنانک می‌نمایی هستی؟»


          گریه بر شیخ افتاد...





  حالات و سخنان #ابوسعید_ابوالخیر
       مقدمه، تصحیح و تعلیقات: 
      #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
.
رو به سوی زندگی
در گریز از هر آنچه بند و بندگی
در ستیز با هر آنچه ابتذال و کهنگی
ای خوشا روالِ این روندگی!


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
اگر عشق نمی بود ...
علف های بهاری
در آن سرد سحرگاه
سر از خاک نمی زد ...

اگر عشق نمی بود ...
ز سنگ سیه آن چشمه‌ی جوشان
گریبان زمین را به جنون چاک نمی زد

اگر عشق نمی بود ...
بر آن شاخه‌ی انجیر تک‌افتاده، چکاوک
چنین پرده‌ی عشاق ، طربناک نمی زد

اگر عشق نمی بود ...
اگر عشق نمی بود ...

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
عمر از کف رایگانی می رود
کودکی رفت و جوانی می رود

این فروغ نازنین بامداد
در شبانی جاودانی می رود

این سحرگاه بلورین بهار
روی در شامی خزانی می رود

چون زلال چشمه سار کوه ها
از بر چشمت نهانی می رود

ما درون هودج شامیم و صبح
کاروان زندگانی می رود

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



کنار باور سبز صنوبرها
   میان شمعدانی‌ها و شبدرها
      جهان در لحظه‌ای زیباســــت
         اگر این ظلمت و زنگار
            که می‌بندد رهِ دیدار،
بگذارد.

تمام روشنایی‌نامۀ باران
مدیح رستگاری‌هاست

فراخای جهان
   سرشار از آزادی و شادی‌ست
      اگر این دیو و این دیوار
         بگذارد!


#محمدرضا_شفیعی‌_کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوق‌ها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.

هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانه‌های قُدسی
بگشا به روی من پنجره‌ای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستاره‌ها را.

چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگ‌ها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.

به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقی‌ست
همیشه، جاودانه


#محمدرضا_شفیعی‌_کدکنی
به نام تو امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پُل و باد و نیلوفر صبح‌دم را
تو را باغ نامیدم و صبح در کوچه بالید
تو را در نفس‌های خود
آشیان دادم ای آذرخش مقدس
میان دل خویش و دریا
برای تو جایی دگر بایدم ساخت
در ایجاز باران و جایی
که نشنفته باشد
صدای قدم‌ها و هی‌های غم را

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
📚
سلام درود صبح شما بخیر 💛🧡🍂🍂🎼
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🤍🫧🤍



به نام تو
امروز آواز
دادم سحر را....
به نام تو خواندم درخت و پُل و
باد و نیلوفر صبح‌دم را.....
تو را باغ نامیدم وُ
صبح در کوچه بالید.......
تو را
در نفس‌هاے
خود آشیان دادم
اے آذرخشِ مقدس.....
میان دل خویش و دریا
برای تو جایی دڪَــر بایدم ساخت
در ایجاز باران و جایی
ڪــه نشنفته باشد
          صدای قدم‌ها و هی‌هاےِ غم را....!!


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نه ،، توانم به تو پیوستن و ،

نی ، از تو ، گسستن ،



نه ، ز بندِ تو ، رهایی ،

نه ، کنارِ تو ، نشستن ،





ای نگاهِ تو ، پناهم!‌ ،

تو ندانی ، چه گناهی‌ست ،



خانه را ،

پنجره ، بر مرغکِ طوفان‌زده ، بستن ،





#محمدرضا_شفیعی_کدکنی