معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون طفل که از خوردن داروست پریشان
بادوست پریشانم وبی دوست پریشان

#علیرضا_بدیع
یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!


از نو بدل بــه بتکده کـن سومنـــات را

#علیرضا_بدیع
.
ﻏﯿﺮ ﺷﯿﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﺍﻏﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﻦﮐﻪ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺟﺰ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ

ﻫﻤﺪﻣﯽ ﻣﺎ ﺑﯿﻦ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﯽﯾﺎﻓﺘﻢ
ﺁﻩ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﺁﯾﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ

ﺧﺎﺭ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯﮔﺮﺩﻥ ﮐﺸﯽﺳﺖ
ﺩﺳﺘﺮﻧﺞ ﮐﺎﺝﻫﺎ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ

ﭼﺸﻢ ﮐﺎﻓﺮﮐﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻭﺣﺪﺕ ﺍﺑﺮﻭ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ؟
ﮐﺎﺵ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺭﺍ ﺁﯾﺎﺕ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ

ﻣﻦﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﻡ ﮐﺠﺎ ؟ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﮐﺠﺎ ؟
ﮐﺎﺵ ﺭﺍﻩ ﺧﺎﻧﻪﺍﺕ ﺍﯾﻦﻗﺪﺭ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ

#علیرضا_بدیع
جدا کردند آدم ها مرا از تو، تو را از من
تو دریایی و من ساحل، نخواهی شد جدا از من

تو کاغذبادی و من در نخ زیبایی‌ات هستم
مبادا آن که قدر سوزنی باشی رها از من

تو مرز کفر و ایمانی! چگونه بگذرم از تو؟
اگر این گونه باشد نگذرد دیگر خدا از من

شکستم بارها و همچنان خاموش می مانم
صدا از سنگ می آید، نمی آید صدا از من

تو دریایی و من قصر شنی؛ از خود نپرسیدی
که از آن رفت و آمدها چه می ماند به جا از من؟

تو روزی باز خواهی گشت! این خط این نشان! اما
دریغا چون نخواهی یافت حتی رد پا از من!


#علیرضا_بدیع 
تو باز اول شعرم رسیده ای چون «آ»
به احترام تو من «م» می شوم؛حالا

جناب میم که برخورد می کند به الف،
به جای قافیه لم می دهد در این جا: «ما»

من و تو عاشق هم می شویم و خیلی زود
تمام شهر خبر می شود که: «این دو تّا...»

نگاه کن! سی و یک حرف دیگر این شهر

«هـِ» یِ دو چشم شدند آه...

تازه از این جا به بعد کی جلو حرف های مردم را بگیرد؟
آخر این قصه چیست؟ واویلا!

«ب» و «ل» پشت سر«آ»که حرف می سازند
دو «آ» به بیت ششم می رسند از «بالا»

چه سرنوشت بدی...«آ» مصمم است انگار
شبانه ترک کند شهرک الفبا را

#علیرضا_بدیع
#زادروز
هی! خدا جو! عشق می‌آید #پری جویت کند
عشق می‌بایدکه ازاین رو به آن رویت کند

ورد لب‌هایت اگرچون شیخ ذکر یا رب است
می‌شود یک جفت چشم شوخ جادویت کند

ای وکیل بی‌گناهان قاضی‌القضات نیز
آمده تا خرقه‌ای را وقف گیسویت کند

باد شالیزار شالت را به رقص آورده است
هیچ‌کس جزمن مبادا دست در مویت کند

خوش به حال بوته‌ی یاسی که در ایوان توست
می‌تواند هر زمان دل‌تنگ شد بویت کند

بندگان در بند خویش‌اند از کسی یاری مخواه
از #خدا باید بخواهی تا «منِ او»یت کند

#علیرضا_بدیع
شبی با بید می رقصم ، شبی با باد می جنگم
که من چون غنچه های صبحدم بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هرکس به کیش خویش پندارد
و الّا من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان ! چون «نام من عشق است»
فراموشم کنید ای دوستان ! من مایه ی ننگم

مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم

#علیرضا_بدیع
#از_حسین_منزوی_نیست
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
گوش دل می‌شنود، آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافی‌ست، به آواز مگو

#علیرضا_بدیع
گوش دل می‌شنود، آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافی‌ست، به آواز مگو

#علیرضا_بدیع