This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"جلوه جانانه"
شمعی فروخت چهره که پروانه ی توبود
عقلی درید پرده که دیوانه توبود...
شعر #شهریار
آواز #شهرام_ناظری
شمعی فروخت چهره که پروانه ی توبود
عقلی درید پرده که دیوانه توبود...
شعر #شهریار
آواز #شهرام_ناظری
شبها به کنج خلـوتم آواز می دهند
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند
گوئی به ارغنـون مناجاتیان صبـح
از بـــــارگاه حافظـم آواز می دهند
وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبهام از راز میدهند
وقتی همـای شـوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قـدس تو پـــــرواز می دهند
ساز سماع زهره در آغوش طبع توست
خوش خاکیان که گوش به این ساز میدهند
هرگز به ناز سرمه فروشش نیاز نیست
نرگس که از خم ازلش ناز می دهند
بارد مَه و ستاره در ایوان "شهریار"
کامشب صلا به حافظ شیراز می دهند
#شهریار
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند
گوئی به ارغنـون مناجاتیان صبـح
از بـــــارگاه حافظـم آواز می دهند
وصل است رشته سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبهام از راز میدهند
وقتی همـای شـوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قـدس تو پـــــرواز می دهند
ساز سماع زهره در آغوش طبع توست
خوش خاکیان که گوش به این ساز میدهند
هرگز به ناز سرمه فروشش نیاز نیست
نرگس که از خم ازلش ناز می دهند
بارد مَه و ستاره در ایوان "شهریار"
کامشب صلا به حافظ شیراز می دهند
#شهریار
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش می کنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
گر خواب خود مشوش و مغشوش می کنی
عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است
گل گوشکفته باش اگر بوش می کنی
از من خدای را غزل عاشقی مخواه
کز پیریم چو طفل قلمدوش می کنی
#شهریار
از ساکنان فرش فراموش می کنی
گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش می کنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
گر خواب خود مشوش و مغشوش می کنی
عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است
گل گوشکفته باش اگر بوش می کنی
از من خدای را غزل عاشقی مخواه
کز پیریم چو طفل قلمدوش می کنی
#شهریار
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوختهام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی ....
#شهریار
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوختهام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی ....
#شهریار
بین امواج مهت رقصٖ کنان می بینم
لطف را بین ،که به شیرینی رویا شده ای
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا ، تو چرا بی خبر از ما شده ای ؟
#شهریار
بین امواج مهت رقصٖ کنان می بینم
لطف را بین ،که به شیرینی رویا شده ای
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم
نازنینا ، تو چرا بی خبر از ما شده ای ؟
#شهریار