معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید
فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید

صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمی‌آید

قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم
درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید

مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید

مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی‌آید

ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید

بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمی‌آید

در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی‌آید

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمی‌آید

#حضرت_حافظ
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی

عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟
جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم ؟
چرخ شاید جای تو یا سدره‌ها یا منتها ؟
طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق
کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا

#حضرت مولانا

درود عرض ادب دوستان مهر افروزان والامنشان
پگاهتان  به گلستان شعر وشور شیدایی
و روزتان به سجده بر عشق  با هزار زبانی عارفانه 🙏💐🌹🍃
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی

219) رفت خادم جانبِ اوباشِ چند / کرد بر اندرز صوفی ، ریش خند

220) صوفی از ره مانده بود و ، شد دراز / خواب ها می دید با چشمِ فراز

221) کآن خرش در چنگِ گرگی مانده بود / پاره ها از پشت و رانش می رُبود

222) گفت لاحول ، این چه سان ماخولیاست ؟ / ای عجب آن حادمِ مُشفِق کجاست ؟

223) باز می دید آن خرش در راهِ رَو / گه به چاهی می فتاد و گه به گَو

224) گونه گون می دید ناخوش واقعه / فاتحه می خواند او والقارعه

225) گفت : چاره چیست ؟ یاران جَسته اند / رفته اند و جمله درها بسته اند

226) باز می گفت : ای عجب آن خادمک / نَه که با ما گشت هم نان و نمک ؟

227) من نکردم با وَی اِلّا لطف و لین / او چرا با ما کند برعکس ، کین ؟

228) هر عداوت را سبب باید سَنَد / ورنه جنسیت وفا تلقین کند

229) باز می گفت : آدمِ با لطف و جود / کی بر آن ابلیس جَوری کرده بود ؟

230) آدمی مر مار و کژدم را چه کرد / کو همی خواهد مر او را مرگ و درد ؟

231) گرگ را خود خاصیت بِدریدن است / این حسد در خلق ، آخِر روشن است


232) باز می گفت این گُمانِ بد خطاست / بر برادر این چنین ظنّم چراست ؟

233) باز گفتی حَزم ، سُوالظنِ توست / هر که بَد ظن نیست کی ماند دُرُست ؟

234) صوفی اندر وسوسه و ، آن خر چنان / که چنین بادا جزای دشمنان

235) آن خرِ مسکین میانِ خاک و سنگ / کژ شده پالان ، دریده پالهَنگ

236) کُشته از ره ، جملۀ شب بی علف / گاه در جان کندن و ، گه در تلف

237) خر همه شب ذکر می کرد : ای اِله / جَو رها کردم ، کم از یک مشتِ کاه

238) با زبان حال می گفت : ای شیوخ / رحمتی ، که سوختم زین خامِ شوخ

239) آنچه آن خر ، دید از رنج و عذاب / مرغِ خاکی بیند اندر سیلِ آب

240) پس به پهلو گشت آن شب تا سحر / آن خرِ بیچاره از جوع البَقَر

241) روز شد ، خادم بیامد بامداد / زود پالان جُست ، بر پُشتش نهاد

242) خَرفروشانه ، دو سه زخمش بزد / کرد با خر آنچه ز آن سگ می سزد

243) خر ، جهنده گشت از تیزیّ نیش / کو زبان ، تا خر بگوید حالِ خویش ؟


#حضرت مولانا🌹
وصال دوست به جان گر میسرت گردد
بخر که دیر به دست اوفتد چنین ارزان



#حضرت_سعدی
امید وصل تو جانم به رقص می‌آرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان


#حضرت_سعدی
تو کوه جودی و من در میان ورطهٔ فقر
مگر به شرطهٔ اقبالت اوفتم به کران
دو چیز خواهمت از کردگار فرد عزیز
دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
خلاف نیست در آثار بر و معروفت
که دیر سال بماند تو دیرسال بمان
فلک مساعد و اقبال یار و بخت قرین
تنت درست و امیدت روا و حکم روان


#حضرت_سعدی
دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب
وزین دو درگذری کل من علیها فان


#حضرت_سعدی
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلست
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست

آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابلست
پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی
باز می‌گویم که هر دعوی که کردم باطلست

زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلست
چون ز دست دوست می‌گیری شفای عاجلست
من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گلست

باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان
ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلست
آن که می‌گوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همی‌بیند ز معنی غافلست

ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست
چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست

سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی
لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست

#حضرت_سعدی

باغ سبز عشق  کو  بی منتهاست

جزغم وشادی دروبس میوه‌هاست

عاشقی زین هر دو حالت برترست

بی بهار و بی خزان  سبز و ترست

#حضرت_مولانا

🌸🍃

راهیست راه عشـــــق
که هیچش کناره نیست
آنجاجزآن که جانبسپارندچاره نیست

هرگه که دل به عشق
دهی خوش دمی بود
درکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست


#حضرت_حافظ