برای ماهیِ مبهوت، آب بیمعنیست
برای شب، هوسِ آفتاب بیمعنیست
برای باغچه، در سردِ سایه روییدن
برای زنجره، زنجیر خواب بیمعنیست
برای خیل مترسک که خالیاند از دل
خیال و خاطره و اضطراب بیمعنیست
کسی که قاعدهی عشق را نمیفهمد
برایش آتش و اشک و شتاب بیمعنیست
زبان که بند بیاید، که بغض باز شود
میان گریه، سؤال و جواب بیمعنیست
لهیبِ شعلهی دوزخ به عاشقان نرسد
برای سوخته، ترس از عذاب بیمعنیست
بدون اینکه بخواهیم، پیش میآید
برای فرصت عشق، انتخاب بیمعنیست...
#پروانه_نجاتی
برای شب، هوسِ آفتاب بیمعنیست
برای باغچه، در سردِ سایه روییدن
برای زنجره، زنجیر خواب بیمعنیست
برای خیل مترسک که خالیاند از دل
خیال و خاطره و اضطراب بیمعنیست
کسی که قاعدهی عشق را نمیفهمد
برایش آتش و اشک و شتاب بیمعنیست
زبان که بند بیاید، که بغض باز شود
میان گریه، سؤال و جواب بیمعنیست
لهیبِ شعلهی دوزخ به عاشقان نرسد
برای سوخته، ترس از عذاب بیمعنیست
بدون اینکه بخواهیم، پیش میآید
برای فرصت عشق، انتخاب بیمعنیست...
#پروانه_نجاتی