#شعر_شب
ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!
در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
بَسَم نوایِ خوش آموختی و آخرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی نوام کنی
چنین عبَث نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی
دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آنکه تو جامِ جهاننمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی
زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بیوفام کنی
هزار نقشِ نُوَم در ضمیر میآمد
تو خواستی که چو سایه غزل سرام کنی
لبِ تو نقطهی پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی
#هوشنگ_ابتهاج
ندانمت که چو این ماجرا تمام کنی
ازین سرای کهن راهیِ کجام کنی!
در این جهانِ غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی
بَسَم نوایِ خوش آموختی و آخرِ عمر
صلاحِ کار چه دیدی که بی نوام کنی
چنین عبَث نگهم داشتی به عمرِ دراز
که از ملازمتِ همرهان جدام کنی
دگر هر آینه جز اشک و خون چه خواهی دید
گرفتم آنکه تو جامِ جهاننمام کنی
مرا که گنج دو عالم بهای مویی نیست
به یک پشیز نیرزم اگر بهام کنی
زمانه کرد و نشد، دستِ جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بیوفام کنی
هزار نقشِ نُوَم در ضمیر میآمد
تو خواستی که چو سایه غزل سرام کنی
لبِ تو نقطهی پایانِ ماجرای من است
بیا که این غزلِ کهنه را تمام کنی
#هوشنگ_ابتهاج
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابر ها ببارندم
مرا که مستِ تو اَم این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دستِ که میسپارندم
مگر در این شبِ دیرانتظارِ عاشقکُش
به وعده های وصالِ تو زنده دارندم
غم نمیخورد ایّام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بیغم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنجِ گمشده زین کنجِ غم برآرندم
چه باک اگر به دلِ بیغمان نبردم راه
غمِ شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستارهی شبزندهدارِ امّیدم
که عاشقانِ تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصّلانِ فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نشستهست غم ز خونِ دلم
چه نقشها که از این دست مینگارندم
کدام مست مِی از خونِ سایه خواهد کرد
که همچو خوشهی انگور میفشارندم؟!
#هوشنگ_ابتهاج
مگر به کوی تو این ابر ها ببارندم
مرا که مستِ تو اَم این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دستِ که میسپارندم
مگر در این شبِ دیرانتظارِ عاشقکُش
به وعده های وصالِ تو زنده دارندم
غم نمیخورد ایّام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بیغم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنجِ گمشده زین کنجِ غم برآرندم
چه باک اگر به دلِ بیغمان نبردم راه
غمِ شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستارهی شبزندهدارِ امّیدم
که عاشقانِ تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصّلانِ فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نشستهست غم ز خونِ دلم
چه نقشها که از این دست مینگارندم
کدام مست مِی از خونِ سایه خواهد کرد
که همچو خوشهی انگور میفشارندم؟!
#هوشنگ_ابتهاج
آتش
همایون شجریان ، هوشنگ ابتهاج
" آتش .... "
(عشق وزندگی )
#همایون_شجریان
#هوشنگ_ابتهاج
صنما ....!
گربدی وگرنیکی .....
توشبی .....
بی چراغ .تاریکی ...
(عشق وزندگی )
#همایون_شجریان
#هوشنگ_ابتهاج
صنما ....!
گربدی وگرنیکی .....
توشبی .....
بی چراغ .تاریکی ...
مُردنِ عاشق نمیميراندش
در چراغی تازه میگيراندش!
سرنوشتِ اوست این خود سوختن
شعله گرداندن چراغ افروختن!
#هوشنگ_ابتهاج
۱۹ امرداد سالروز درگذشت #امیرهوشنگ_ابتهاج
(زاده ۶ اسفند ۱۳۰۶ رشت -- درگذشته ۱۹ امرداد ۱۴۰۱ آلمان) متخلص به «ه.ا.سایه» شاعر و ترانهسرا
در چراغی تازه میگيراندش!
سرنوشتِ اوست این خود سوختن
شعله گرداندن چراغ افروختن!
#هوشنگ_ابتهاج
۱۹ امرداد سالروز درگذشت #امیرهوشنگ_ابتهاج
(زاده ۶ اسفند ۱۳۰۶ رشت -- درگذشته ۱۹ امرداد ۱۴۰۱ آلمان) متخلص به «ه.ا.سایه» شاعر و ترانهسرا
Audio
این شبیخون بلا باز چه بود؟ ای ساقی...
آواز #محمدرضا_شجریان
کمانچه #کیهان_کلهر
تار #حسین_علیزاده
شعر #هوشنگ_ابتهاج
آواز #محمدرضا_شجریان
کمانچه #کیهان_کلهر
تار #حسین_علیزاده
شعر #هوشنگ_ابتهاج
هوشنگ ابتهاج
به شاهراه طلب نیست بیم گمراهی
که راه با قدم رهنورد می آید
تو مرد باش و میندیش از گرانی درد
همیشه درد به سروقت مرد می آید!
شعر و دکلمه: #هوشنگ_ابتهاج
که راه با قدم رهنورد می آید
تو مرد باش و میندیش از گرانی درد
همیشه درد به سروقت مرد می آید!
شعر و دکلمه: #هوشنگ_ابتهاج
.
به روزگار شبی بیسحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبحِ شبنورد اینجاست ...
#هوشنگ_ابتهاج
#درگذشت_۱۹مرداد🖤
به روزگار شبی بیسحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبحِ شبنورد اینجاست ...
#هوشنگ_ابتهاج
#درگذشت_۱۹مرداد🖤
بازآی دلبرا
علیرضا قربانی
شاعر: #هوشنگ_ابتهاج
خواننده: #علیرضا_قربانی
#بیقرار
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
.
خواننده: #علیرضا_قربانی
#بیقرار
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
.