ای شیخ چه دل نهی به دستار
گر مرد دلی دلی به دست آر
بالای بتان بلای جانست
یارب دلم از بلا نگهدار
تن لاغر و بار عشق فربه
صبر اندک و جود دوست بسیار
آهم به دلت نکرد تاثیر
در سنگ فرو نرفت مسمار
هم گل برم از رخت به خرمن
هم می کشم از لبت به خروار
دزدیست دو سنبلت زره پوش
مستیست دو نرگست کماندار
پوشیده به زیر سنبلت گل
روییده به دور نرگست خار
امروز مراست بخت منصور
کز عشق توام زنند بر دار
گفتم شب تیره پیشت آیم
تا سایه نباشدم خبردار
غافل که ز آه آتشینم
صد روز بر آید از شب تار
با دوست جفا نمی کند دوست
با یار ستم نمی کند یار
چون حسن تو عشق من جهانگیر
چون زلف تو بخت من نگونسار
#قاآنی_شیرازی
گر مرد دلی دلی به دست آر
بالای بتان بلای جانست
یارب دلم از بلا نگهدار
تن لاغر و بار عشق فربه
صبر اندک و جود دوست بسیار
آهم به دلت نکرد تاثیر
در سنگ فرو نرفت مسمار
هم گل برم از رخت به خرمن
هم می کشم از لبت به خروار
دزدیست دو سنبلت زره پوش
مستیست دو نرگست کماندار
پوشیده به زیر سنبلت گل
روییده به دور نرگست خار
امروز مراست بخت منصور
کز عشق توام زنند بر دار
گفتم شب تیره پیشت آیم
تا سایه نباشدم خبردار
غافل که ز آه آتشینم
صد روز بر آید از شب تار
با دوست جفا نمی کند دوست
با یار ستم نمی کند یار
چون حسن تو عشق من جهانگیر
چون زلف تو بخت من نگونسار
#قاآنی_شیرازی
به جرم عشق تو گر میزنند بر دارم
گمان مبر که ز عشق تو دست بردارم
مگو که جان مرا با تو آشنایی نیست
که با وجود تو از هرکه هست بیزارم
#قاآنی
.
گمان مبر که ز عشق تو دست بردارم
مگو که جان مرا با تو آشنایی نیست
که با وجود تو از هرکه هست بیزارم
#قاآنی
.
همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
#قاآنی
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
#قاآنی
تا یار مـــرا ربوده از هستی خویش
واقف نیم از بلندی و پستی خویش
آنگونه ز جام عشـــق، مستم دارد
که آگاه نیم ز خویش و از مستی خویش
#قاآنی
واقف نیم از بلندی و پستی خویش
آنگونه ز جام عشـــق، مستم دارد
که آگاه نیم ز خویش و از مستی خویش
#قاآنی
1. نهانی از نظر ای بینظیر از بس عیانستی
2. عیان شد سرّ این معنیکه میگفتم نهانستی
3. گهیگویم عیانستیگهی گویم نهانستی
4. نه اینستی نه آنستی هم اینستی هم آنستی
5. به نزد آن کت از عین عیان بیند نهانستی
6. به پیش آن کت از چشم نهان جوید عیانستی
7. یقین هرچند میجوید گمان هرچند میپوید
8. نه محصور یقینستی نه مغلوب گمانستی
9. بیانی راکه کس واقف نباشد نکتهپردازی
10. زبانی را که کس دانا نباشد ترجمانستی
11. به چشم حق نگر گر ژرف بیند مرد دانشور
12. تو در هر قطرهیی پنهان چو بحر بیکرانستی
....
#قاآنی
2. عیان شد سرّ این معنیکه میگفتم نهانستی
3. گهیگویم عیانستیگهی گویم نهانستی
4. نه اینستی نه آنستی هم اینستی هم آنستی
5. به نزد آن کت از عین عیان بیند نهانستی
6. به پیش آن کت از چشم نهان جوید عیانستی
7. یقین هرچند میجوید گمان هرچند میپوید
8. نه محصور یقینستی نه مغلوب گمانستی
9. بیانی راکه کس واقف نباشد نکتهپردازی
10. زبانی را که کس دانا نباشد ترجمانستی
11. به چشم حق نگر گر ژرف بیند مرد دانشور
12. تو در هر قطرهیی پنهان چو بحر بیکرانستی
....
#قاآنی
.
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر
بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را
چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست
چراغ و شمع چه حاجت بود شبستان را
#قاآنی از غزل ۳
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر
بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را
چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست
چراغ و شمع چه حاجت بود شبستان را
#قاآنی از غزل ۳
عید شد ، ساقی بیا ،،، در گردش آوَر جام را ،
پشتِ پا ، زن ،،، دورِ چرخ و ، گردشِ ایام را ،
سینِ ساغر ، بس بُوَد ،،، ای دوست ، ما را روزِ عید ،
گر نباشد هفتسین ، رندانِ دُردآشام را ،
خلق را ، بر لب ،،، حدیثِ جامهٔ نو هست و ، من ،
از شرابِ کهنه ، میخواهم لبالب ،،، جام را ،
هر کسی شِکَّر نِهَد بر خوان و ، برخوانَد دعا ،
من ، ز لعلِ شِکَّرینت ، طالبم دشنام را ،
هر تنی را ، هست سیم و دانهٔ گندم بهدست ،
مایلم من ، دانهٔ خالِ تو ،،، سیماَندام را ،
سیر ،،، بر خوان است مردم را و ، من ، از عمر ، سیر ،
بی دلارامی ، که بردهست ازدلم ،،، آرام را ،
پسته و بادام ،،، نُقلِ روزِ نوروز است و ، من ،
با لب و چشمت ،،، نخواهم پسته و بادام را ،
#قاآنی
پشتِ پا ، زن ،،، دورِ چرخ و ، گردشِ ایام را ،
سینِ ساغر ، بس بُوَد ،،، ای دوست ، ما را روزِ عید ،
گر نباشد هفتسین ، رندانِ دُردآشام را ،
خلق را ، بر لب ،،، حدیثِ جامهٔ نو هست و ، من ،
از شرابِ کهنه ، میخواهم لبالب ،،، جام را ،
هر کسی شِکَّر نِهَد بر خوان و ، برخوانَد دعا ،
من ، ز لعلِ شِکَّرینت ، طالبم دشنام را ،
هر تنی را ، هست سیم و دانهٔ گندم بهدست ،
مایلم من ، دانهٔ خالِ تو ،،، سیماَندام را ،
سیر ،،، بر خوان است مردم را و ، من ، از عمر ، سیر ،
بی دلارامی ، که بردهست ازدلم ،،، آرام را ،
پسته و بادام ،،، نُقلِ روزِ نوروز است و ، من ،
با لب و چشمت ،،، نخواهم پسته و بادام را ،
#قاآنی