رنگین تر از حناست بهار و خزان ما
بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما
چون صبح در محبت خورشید صادقیم
این تب برون نمی رود از استخوان ما
#صائب_تبريزى
بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما
چون صبح در محبت خورشید صادقیم
این تب برون نمی رود از استخوان ما
#صائب_تبريزى
واعظ نه ترا پایه گفتار بلندست
آواز تو از گُنبد دستار بلندست
در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست
این زمزمه از خانه خَمار بلندست
مژگان تو از خواب گران است نظربند
ورنه همه جا شعله دیدار بلندست
یک شعله شوخ است که در سیر مقامات
گاه از شجر طور و گه از دار بلندست
از بی هنران شعله ادارک مجویید
این طایفه را طُره دستار بلندست
تن چیست که با خاک برابر نتوان کرد
از کوتهی ماست که دیوار بلندست
کوته بود از دامن عریانی مجنون
هر چند که دست ستم خار بلندست
غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلندست
هر چند زمین گیر بود دانه امید
دست کرم ابر گهربار بلندست
صائب ز بلند اختری همت والاست
گر زان که ترا پایه گفتار بلندست
#صائب_تبريزى
آواز تو از گُنبد دستار بلندست
در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست
این زمزمه از خانه خَمار بلندست
مژگان تو از خواب گران است نظربند
ورنه همه جا شعله دیدار بلندست
یک شعله شوخ است که در سیر مقامات
گاه از شجر طور و گه از دار بلندست
از بی هنران شعله ادارک مجویید
این طایفه را طُره دستار بلندست
تن چیست که با خاک برابر نتوان کرد
از کوتهی ماست که دیوار بلندست
کوته بود از دامن عریانی مجنون
هر چند که دست ستم خار بلندست
غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلندست
هر چند زمین گیر بود دانه امید
دست کرم ابر گهربار بلندست
صائب ز بلند اختری همت والاست
گر زان که ترا پایه گفتار بلندست
#صائب_تبريزى
وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟
ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم
به خون مرده من نیشتر چه خواهد کرد؟
#صائب_تبريزى
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟
ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم
به خون مرده من نیشتر چه خواهد کرد؟
#صائب_تبريزى
وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟
ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم
به خون مرده من نیشتر چه خواهد کرد؟
#صائب_تبريزى
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟
ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم
به خون مرده من نیشتر چه خواهد کرد؟
#صائب_تبريزى
تا گلستان را نهال قامتش آباد کرد
باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد
سنگ را در ناله می آرد وداع دوستان
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد
نیست چون جوهر اگر در بال همت کوتهی
می توان پروازها در بیضه فولاد کرد
مدتی شد گرچه از جوش نشاط افتاده ایم
می توان از خاک ما میخانه ها آباد کرد
تاجداران را طریق خسروی تعلیم داد
این که از هدهد سلیمان وقت غیبت یاد کرد
اینقدر تمهید در تعمیر ما در کار نیست
می توان ما را به گرد دامنی آباد کرد
آه اگر ذوق گرفتاری نخواهد عذر ما
وحشت ما خون عالم در دل صیاد کرد
رفت در گنج گهر پایش چو دیوار یتیم
چون خضر هر کس که در تعمیر ما امداد کرد
این جواب آن غزل صائب که فتحی گفته است
از فراموشان مباد آن کس که ما را یاد کرد
#صائب_تبريزى
باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد
سنگ را در ناله می آرد وداع دوستان
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد
نیست چون جوهر اگر در بال همت کوتهی
می توان پروازها در بیضه فولاد کرد
مدتی شد گرچه از جوش نشاط افتاده ایم
می توان از خاک ما میخانه ها آباد کرد
تاجداران را طریق خسروی تعلیم داد
این که از هدهد سلیمان وقت غیبت یاد کرد
اینقدر تمهید در تعمیر ما در کار نیست
می توان ما را به گرد دامنی آباد کرد
آه اگر ذوق گرفتاری نخواهد عذر ما
وحشت ما خون عالم در دل صیاد کرد
رفت در گنج گهر پایش چو دیوار یتیم
چون خضر هر کس که در تعمیر ما امداد کرد
این جواب آن غزل صائب که فتحی گفته است
از فراموشان مباد آن کس که ما را یاد کرد
#صائب_تبريزى
وصال با من خونین جگر چه خواهد کرد؟
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟
ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم
به خون مرده من نیشتر چه خواهد کرد؟
#صائب_تبريزى
به تلخکامی دریا شکر چه خواهد کرد؟
ازان فسرده ترم کز ملامت اندیشم
به خون مرده من نیشتر چه خواهد کرد؟
#صائب_تبريزى
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روز و شب در دیدهٔ شبزندهدار من یکی است
سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است
گر چه در ظاهر عنان اختیارم دادهاند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است
سادهلوحی فارغ از رد و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینهوار من یکی است
میبرم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست
خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است
بیتامل صائب از جا بر نمیدارم قدم
خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است
#صائب_تبريزى
روز و شب در دیدهٔ شبزندهدار من یکی است
سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است
گر چه در ظاهر عنان اختیارم دادهاند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است
سادهلوحی فارغ از رد و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینهوار من یکی است
میبرم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست
خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است
بیتامل صائب از جا بر نمیدارم قدم
خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است
#صائب_تبريزى
.
زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
تا صرف ديگران نکني
مرهمي که هست
بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی بسر آور
دمی که هست
#صائب_تبريزى از غزل ۲۰۲۳
با درود....
بامداد و پگاه ،
جشنواره نور باد و شور و نوا...
🌹
زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
تا صرف ديگران نکني
مرهمي که هست
بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی بسر آور
دمی که هست
#صائب_تبريزى از غزل ۲۰۲۳
با درود....
بامداد و پگاه ،
جشنواره نور باد و شور و نوا...
🌹
حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت
آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت
از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات
توسن عمر سبکرو را عنان باید گرفت
آبهای تیره روشن می شود ز استادگی
گوشه ای تا ممکن است از مردمان باید گرفت
طفل بدخو را نمی سازد ترشرویی خموش
تلخ گویان را به شیرینی دهان باید گرفت
گر چه دامان وسایل پرده بیگانگی است
دامن شب به زاری و فغان باید گرفت
مرگ تلخ از زندگی خوشتر بود در کشوری
کز دهان سگ هما را استخوان باید گرفت
تا به زردی آفتاب عمر ننهاده است روی
داد خود از باده چون ارغوان باید گرفت
ساغر لبریز می ریزد ز دست رعشه دار
در جوانی ها تمتع از جهان باید گرفت
پرده دام است خاک نرم این بستانسرا
بر سر شاخ بلندی آشیان باید گرفت
ظلم باشد در تماشا خرج کردن عمر را
تا نظر بازست عبرت از جهان باید گرفت
صید فربه بی گداز تن نمی آید به دست
مشق پیچ و تاب ازان موی میان باید گرفت
حفظ زر را نیست تدبیری به از بذل زکات
خون گلها را ز منع باغبان باید گرفت
دولت جاوید اگر صائب تمنا می کنی
ملک معنی را به شمشیر زبان باید گرفت
#صائب_تبريزى
آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت
از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات
توسن عمر سبکرو را عنان باید گرفت
آبهای تیره روشن می شود ز استادگی
گوشه ای تا ممکن است از مردمان باید گرفت
طفل بدخو را نمی سازد ترشرویی خموش
تلخ گویان را به شیرینی دهان باید گرفت
گر چه دامان وسایل پرده بیگانگی است
دامن شب به زاری و فغان باید گرفت
مرگ تلخ از زندگی خوشتر بود در کشوری
کز دهان سگ هما را استخوان باید گرفت
تا به زردی آفتاب عمر ننهاده است روی
داد خود از باده چون ارغوان باید گرفت
ساغر لبریز می ریزد ز دست رعشه دار
در جوانی ها تمتع از جهان باید گرفت
پرده دام است خاک نرم این بستانسرا
بر سر شاخ بلندی آشیان باید گرفت
ظلم باشد در تماشا خرج کردن عمر را
تا نظر بازست عبرت از جهان باید گرفت
صید فربه بی گداز تن نمی آید به دست
مشق پیچ و تاب ازان موی میان باید گرفت
حفظ زر را نیست تدبیری به از بذل زکات
خون گلها را ز منع باغبان باید گرفت
دولت جاوید اگر صائب تمنا می کنی
ملک معنی را به شمشیر زبان باید گرفت
#صائب_تبريزى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
تا صرف ديگران نکني
مرهمي که هست
بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی بسر آور
دمی که هست
#صائب_تبريزى از غزل ۲۰۲۳
زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
تا صرف ديگران نکني
مرهمي که هست
بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشی بسر آور
دمی که هست
#صائب_تبريزى از غزل ۲۰۲۳