Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
#چشم_و_دستار
زلیخا چشم یاری از صبا دارد نمی داند
که بوی پیرهن را چشم چون دستار می باید
بعضی موتیوهای برساخته ی صائب مخصوص او نیز باقی ماندند یعنی هم خود او ان را آفریده و هم مورد استفاده دیگر شاعران بعد از خودش قرار نگرفته و عمومیت نیافته است.
حدود ۱۵ بیت از صائب یافتم که در آن از موتیو واژگانی #چشم و #دستار استفاده می کند و با بررسی همه ی ابیات به این نتیجه می رسیم که رابطه ی شباهت چشم و دستار عموما از دو جهت #سفیدی و #پوشیدن است.
۱- رابطه ی #سفیدی: به نمونه های زیر توجه بفرمایید:
دیده چون دستار کن از گریه کز چشم سفید
کعبه ی دیدار دارد جامه از احرام ها
دیده ی من چون سفید از گریه چون دستار شد
خواب در یک پیرهن با ماه کنعان می کنم
در این ابیات صائب دستار را تنها به رنگ سفید معرفی می کند. در چند بیت همچون بیت دوم چشم و دستار با موضوع انتظار یعقوب گره خورده که باز منظور چشم سفید از انتظار است. نمونه یی دیگر:
نیست بی خورشید عالمتاب صبح انتظار
پیر کنعان طرفها از چشم چون دستار بست
۲- #پوشیدن:
این رابطه از آن جهت است که دستار پوشیدنی است و با #چشم_پوشی متناسب. به بیت زیر توجه بفرمایید:
دیده ی پوشیده می باید قماش حسن را
پیر کنعان بوی وصل از چشم چون دستار یافت
باید توجه داشت که در بوطیقای صائب عنصر ایهام تناسب از ارکان اصلی است. چنان که در همین موتیو نیز در ابیاتی پوشیدنی بودن دستار از سویی و ارتباط آن با #پیراهن موجب شده که با موضوع پیراهن یوسف گره خورده و مضمون زیر ساخته می شود:
یعقوب ما ز چشم چو دستار خویشتن
بی منت صبا شنود بوی پیرهن
یا
بوی یوسف می کشم از چشم چون دستار خویش
چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستیم
جالب آن است که در این شبکه ی تداعی چشم چون دستار خود پیراهنی برای پوشیدن می گردد و با آن می توان جسم معشوق و در اینجا یوسف را پوشاند و به تعبیر صائب تسخیر کرد. بببینید:
عاقبت تسخیر آن سیمین بدن خواهیم کرد
چشم چون دستار خود را پیرهن خواهیم کرد
یا این بیت یگانه:
می کشم دوری ز حیرت ورنه با یوسف بود
چشم چون دستار من از پیرهن نزدیکتر
و نکته ی آخر ارتباط دستار با #باد و #نسیم است. دستار به نسیمی به جنبش در می آید و از آنجا که در داستان یوسف و یعقوب باد صبا بوی یوسف را برای یعقوب می آورد، همنشینی دیگری را میان چشم و دستار و باد یا نسیم صبا هستیم. و اینچین می رسیم به بیت مورد بحث:
زلیخا چشم یاری از صبا دارد نمی داند
که بوی پیرهن را چشم چون دستار می باید
#دکتر_محمدعلی_شیوا
زلیخا چشم یاری از صبا دارد نمی داند
که بوی پیرهن را چشم چون دستار می باید
بعضی موتیوهای برساخته ی صائب مخصوص او نیز باقی ماندند یعنی هم خود او ان را آفریده و هم مورد استفاده دیگر شاعران بعد از خودش قرار نگرفته و عمومیت نیافته است.
حدود ۱۵ بیت از صائب یافتم که در آن از موتیو واژگانی #چشم و #دستار استفاده می کند و با بررسی همه ی ابیات به این نتیجه می رسیم که رابطه ی شباهت چشم و دستار عموما از دو جهت #سفیدی و #پوشیدن است.
۱- رابطه ی #سفیدی: به نمونه های زیر توجه بفرمایید:
دیده چون دستار کن از گریه کز چشم سفید
کعبه ی دیدار دارد جامه از احرام ها
دیده ی من چون سفید از گریه چون دستار شد
خواب در یک پیرهن با ماه کنعان می کنم
در این ابیات صائب دستار را تنها به رنگ سفید معرفی می کند. در چند بیت همچون بیت دوم چشم و دستار با موضوع انتظار یعقوب گره خورده که باز منظور چشم سفید از انتظار است. نمونه یی دیگر:
نیست بی خورشید عالمتاب صبح انتظار
پیر کنعان طرفها از چشم چون دستار بست
۲- #پوشیدن:
این رابطه از آن جهت است که دستار پوشیدنی است و با #چشم_پوشی متناسب. به بیت زیر توجه بفرمایید:
دیده ی پوشیده می باید قماش حسن را
پیر کنعان بوی وصل از چشم چون دستار یافت
باید توجه داشت که در بوطیقای صائب عنصر ایهام تناسب از ارکان اصلی است. چنان که در همین موتیو نیز در ابیاتی پوشیدنی بودن دستار از سویی و ارتباط آن با #پیراهن موجب شده که با موضوع پیراهن یوسف گره خورده و مضمون زیر ساخته می شود:
یعقوب ما ز چشم چو دستار خویشتن
بی منت صبا شنود بوی پیرهن
یا
بوی یوسف می کشم از چشم چون دستار خویش
چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستیم
جالب آن است که در این شبکه ی تداعی چشم چون دستار خود پیراهنی برای پوشیدن می گردد و با آن می توان جسم معشوق و در اینجا یوسف را پوشاند و به تعبیر صائب تسخیر کرد. بببینید:
عاقبت تسخیر آن سیمین بدن خواهیم کرد
چشم چون دستار خود را پیرهن خواهیم کرد
یا این بیت یگانه:
می کشم دوری ز حیرت ورنه با یوسف بود
چشم چون دستار من از پیرهن نزدیکتر
و نکته ی آخر ارتباط دستار با #باد و #نسیم است. دستار به نسیمی به جنبش در می آید و از آنجا که در داستان یوسف و یعقوب باد صبا بوی یوسف را برای یعقوب می آورد، همنشینی دیگری را میان چشم و دستار و باد یا نسیم صبا هستیم. و اینچین می رسیم به بیت مورد بحث:
زلیخا چشم یاری از صبا دارد نمی داند
که بوی پیرهن را چشم چون دستار می باید
#دکتر_محمدعلی_شیوا
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
ابتهاج و استقبال از غزل مشهور او
#دکتر_محمدعلی_شیوا
🔹 بخش نخست
من از جمله کسانی هستم که در نوجوانی و نخستین بار با نام هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) از طریق استقبال غزلی از او توسط فروغ فرخزاد آشنا شدم. این روزها که ایام «مشایعت» او به سوی ابدیت است بر آن شدم که اندکی درباب «استقبال» از غزل او تامل کنم.
سایه در سالهای آخر دهه سی (۱۳۳۸) غزلی در مجله روشنفکر به چاپ رساند و در پی یک اقتراح و طبع آزمایی، گویا به ابتکار فریدون مشیری، مدیر صفحه ادبی مجله، چند تن از شاعران جوان آن روزگار که به نوعی همنسلان سایه به شمار می آمدند، به استقبال از آن غزل پرداختند:
امشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی
این غزل به مذاق طبع شاعران زمان خوش آمد و کسانی چون شهریار، نادرپور، سیمین بهبهانی و حتی فروغ فرخزاد و شاید دیگران به استقبال آن رفتند و غزل نوشتند. در این میان غزل فروغ فرخزاد توجه فراوانی را به خود جلب کرد و به اعتقاد بعضی منتقدین در غزل معاصر فارسی جریانساز شد و غزل معاصر را به سمت و سوی ذهن و زبانی نوین سوق داد که حاصل آن ظهور جریانی از غزل در شعر شاعرانی چون منوچهر نیستانی، حسین منزوی، شفیعی کدکنی، محمدعلی بهمنی و دیگران شد.
در مورد فروغ این نکته جلب توجه می کند که علیرغم اذعان او مبنی بر سرودن غزلهای بسیاری به پیروی از شعرای گذشته، این غزل تنها غزل منتشر شده اوست. درحقیقت ابتهاج که خود تجربههایی در شعر نیمایی داشت پلی شد میان جریان مدرن شعر نیمایی و غزل فارسی و استقبال کمنظیر فروغ از او این اتصال را قوام، دوام و شتاب بیشتری بخشید.
و اما حکایت غزل سایه:
چندسال پیش غزلی از هلالی جغتایی (د. ۹۳۶ ق) شاعر قرن نهم و ابتدای قرن دهم، خواندم که دقیقا بر همین وزن و قافیه شعر سایه بود و به ظن قوی بر آن شدم که سایه خود غزلش را در استقبال از او سروده است اگرچه جایی ندیدم بدان اشارتی کرده باشد. هلالی جغتایی از شاعران حلقه هرات و از معاشران امیر علیشیر نوایی بوده است و اما غزل هلالی:
ناگاه اگر ز ما سخنی گوش میکنی
یک لحظه ناگذشته، فراموش میکنی
گویی به دیگران سخن، اما چو من رسم
تا نشنوم حدیث تو، خاموش میکنی
یک روز هم به مجلس ما چهره برفروز
تا چند باده با دگران نوش میکنی؟
دست مرا بگیر، که از پا فتادهام
با دیگران چه دست در آغوش میکنی؟
گوش رضا به قول هلالی نمینهی
گویا حدیث مدعیان گوش میکنی
آنچه ظن مرا تقویت میکرد و میکند، مطلع غزل سایه است که شباهت بالایی با مطلع غزل هلالی دارد. جالب آن که دیوان هلالی برای نخستین بار درست در همان زمان یعنی سال ۱۳۳۷ به تصحیح سعید نفیسی منتشر شده بود.
امروز که خواستم این یادداشت را بنویسم به یمن جستجو در سایت گنجور دریافتم که دو قرن پیش از هلالی، اوحدی مراغی (د. ۷۳۸ق) نیز غزلی در این زمین شعری دارد و چه بسا هلالی خود به استقبال اوحدی رفته باشد. چرا که در قرن نهم و دهم و بخصوص در میان شاعران حلقه هرات استقبال یا جواب گویی بر شعر گذشتگان رواج فراوان داشته است. غزل اوحدی البته از زبان کهنتری نسبت به هلالی برخوردار است:
هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی
پیمان ما چه شد که فراموش میکنی؟
این سخت گفتنت همه با من ز بهر چیست؟
چون من در آتشم تو چرا جوش میکنی؟
بر دشمنان خود نپسندد کس این که تو
با دوستان بیتن و بیتوش میکنی
در خاک و خون ز هجر تو فریاد میکنم
ایدون مرا ببینی و خاموش میکنی
همچون علم به بام برآورد نام ما
سودای آن علم که تو بر دوش میکنی
تا غصههای تست در آغوش دست من
آیا تو با که دست در آغوش میکنی؟
هرشب ز هجر زلف و بناگوشت ای صنم
پشتم چو حلقه ایست که در گوش میکنی
ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا
هر جام می که با دگری نوش میکنی
گفتی که: اوحدی ز چه بیهوش میشود؟
رویش همینمایی و بیهوش میکنی
چنان که ملاحظه میشود مطلع غزل اوحدی نیز مضمون مشابهی با مطلع غزلهای هلالی و سایه دارد. این که معشوق سخنی را گوش می کند و سخن عاشق یا در اینجا پیمان با او را فراموش میکند.
این که آیا پیش از اوحدی کسی در این زمین غزلی سروده باشد در این لحظه برای من آشکار نیست.
مقایسه بعضی ابیات غزلهای سایه و فروغ و هلالی جغتایی و اوحدی مراغی مشابهات مضمونی و در عین حال جریان رشد ذهن و زبان شاعرانه را
#دکتر_محمدعلی_شیوا
🔹 بخش نخست
من از جمله کسانی هستم که در نوجوانی و نخستین بار با نام هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) از طریق استقبال غزلی از او توسط فروغ فرخزاد آشنا شدم. این روزها که ایام «مشایعت» او به سوی ابدیت است بر آن شدم که اندکی درباب «استقبال» از غزل او تامل کنم.
سایه در سالهای آخر دهه سی (۱۳۳۸) غزلی در مجله روشنفکر به چاپ رساند و در پی یک اقتراح و طبع آزمایی، گویا به ابتکار فریدون مشیری، مدیر صفحه ادبی مجله، چند تن از شاعران جوان آن روزگار که به نوعی همنسلان سایه به شمار می آمدند، به استقبال از آن غزل پرداختند:
امشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی
این غزل به مذاق طبع شاعران زمان خوش آمد و کسانی چون شهریار، نادرپور، سیمین بهبهانی و حتی فروغ فرخزاد و شاید دیگران به استقبال آن رفتند و غزل نوشتند. در این میان غزل فروغ فرخزاد توجه فراوانی را به خود جلب کرد و به اعتقاد بعضی منتقدین در غزل معاصر فارسی جریانساز شد و غزل معاصر را به سمت و سوی ذهن و زبانی نوین سوق داد که حاصل آن ظهور جریانی از غزل در شعر شاعرانی چون منوچهر نیستانی، حسین منزوی، شفیعی کدکنی، محمدعلی بهمنی و دیگران شد.
در مورد فروغ این نکته جلب توجه می کند که علیرغم اذعان او مبنی بر سرودن غزلهای بسیاری به پیروی از شعرای گذشته، این غزل تنها غزل منتشر شده اوست. درحقیقت ابتهاج که خود تجربههایی در شعر نیمایی داشت پلی شد میان جریان مدرن شعر نیمایی و غزل فارسی و استقبال کمنظیر فروغ از او این اتصال را قوام، دوام و شتاب بیشتری بخشید.
و اما حکایت غزل سایه:
چندسال پیش غزلی از هلالی جغتایی (د. ۹۳۶ ق) شاعر قرن نهم و ابتدای قرن دهم، خواندم که دقیقا بر همین وزن و قافیه شعر سایه بود و به ظن قوی بر آن شدم که سایه خود غزلش را در استقبال از او سروده است اگرچه جایی ندیدم بدان اشارتی کرده باشد. هلالی جغتایی از شاعران حلقه هرات و از معاشران امیر علیشیر نوایی بوده است و اما غزل هلالی:
ناگاه اگر ز ما سخنی گوش میکنی
یک لحظه ناگذشته، فراموش میکنی
گویی به دیگران سخن، اما چو من رسم
تا نشنوم حدیث تو، خاموش میکنی
یک روز هم به مجلس ما چهره برفروز
تا چند باده با دگران نوش میکنی؟
دست مرا بگیر، که از پا فتادهام
با دیگران چه دست در آغوش میکنی؟
گوش رضا به قول هلالی نمینهی
گویا حدیث مدعیان گوش میکنی
آنچه ظن مرا تقویت میکرد و میکند، مطلع غزل سایه است که شباهت بالایی با مطلع غزل هلالی دارد. جالب آن که دیوان هلالی برای نخستین بار درست در همان زمان یعنی سال ۱۳۳۷ به تصحیح سعید نفیسی منتشر شده بود.
امروز که خواستم این یادداشت را بنویسم به یمن جستجو در سایت گنجور دریافتم که دو قرن پیش از هلالی، اوحدی مراغی (د. ۷۳۸ق) نیز غزلی در این زمین شعری دارد و چه بسا هلالی خود به استقبال اوحدی رفته باشد. چرا که در قرن نهم و دهم و بخصوص در میان شاعران حلقه هرات استقبال یا جواب گویی بر شعر گذشتگان رواج فراوان داشته است. غزل اوحدی البته از زبان کهنتری نسبت به هلالی برخوردار است:
هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی
پیمان ما چه شد که فراموش میکنی؟
این سخت گفتنت همه با من ز بهر چیست؟
چون من در آتشم تو چرا جوش میکنی؟
بر دشمنان خود نپسندد کس این که تو
با دوستان بیتن و بیتوش میکنی
در خاک و خون ز هجر تو فریاد میکنم
ایدون مرا ببینی و خاموش میکنی
همچون علم به بام برآورد نام ما
سودای آن علم که تو بر دوش میکنی
تا غصههای تست در آغوش دست من
آیا تو با که دست در آغوش میکنی؟
هرشب ز هجر زلف و بناگوشت ای صنم
پشتم چو حلقه ایست که در گوش میکنی
ده شیشه زهر در رگ و پی میکند مرا
هر جام می که با دگری نوش میکنی
گفتی که: اوحدی ز چه بیهوش میشود؟
رویش همینمایی و بیهوش میکنی
چنان که ملاحظه میشود مطلع غزل اوحدی نیز مضمون مشابهی با مطلع غزلهای هلالی و سایه دارد. این که معشوق سخنی را گوش می کند و سخن عاشق یا در اینجا پیمان با او را فراموش میکند.
این که آیا پیش از اوحدی کسی در این زمین غزلی سروده باشد در این لحظه برای من آشکار نیست.
مقایسه بعضی ابیات غزلهای سایه و فروغ و هلالی جغتایی و اوحدی مراغی مشابهات مضمونی و در عین حال جریان رشد ذهن و زبان شاعرانه را