معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.4K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
این بس که سوزی‌ام جان هردم به داغ هجران
من کیستم که باشم شایسته ی وصالت

بودن به کنج فرقت با صد ملال و حسرت
به زان‌که با تو باشم وز من بوَد ملالت

#جامی
دوش ، در حلقه‌ی زلفِ تو ،

دلم جا میکرد ،



هر دَم از هر شِکنِ آن ،

گِرِهی ، وا میکرد ،




#جامی
مرا با شمع نسبت نیست در سوز

که او شب سوزد و من در شب و روز

#جامی
گفت: ای مجنون شیدا، چیست این؟
می نویسی نامه  ، بهـــر کیست این؟

گفت : مشـــق نـــام لیلی میڪـــنم
خاطــــر خـــــود را تسلی میڪــنم

چـــون میســـر نیست من را کام او
عشــــق بازی میڪـــنم با نـــــام او...

#جامی
دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
تن بی‌درد دل جز آب و گل نیست

ز عالم رویت آور در غم عشق
که باشد عالمی خوش، عالم عشق

غم عشق از دل کس کم مبادا
دل بی‌عشق در عالم مبادا

فلک سرگشته از سودای عشق است
جهان پر فتنه از غوغای عشق است

می عشقت دهد گرمیّ و مستی
دگر، افسردگی و خودپرستی

اسیر عشق شو! کآزاد گردی
غمش بر سینه نه! تا شاد گردی

ز یاد عشق عاشق تازگی یافت
ز ذکر او بلند آوازگی یافت

اگر مجنون نه می زین جام خوردی،
که او را در دو عالم نام بردی؟

هزاران عاقل و فرزانه رفتند
ولی از عاشقی بیگانه رفتند

نه نامی ماند از ایشان نی نشانی
نه در دست زمانه داستانی

#جامی
افتاد دل صدکس سی پاره به راه تو

هرگه که به بر مصحف،میلت سوی مکتب شد

#جامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدای‌دان باشيد!
و اگر خدای‌دان نه‌ايد،
خوددان نیز مباشيد
از برای آن که چون خوددان نباشيد
خدای‌دان باشيد

خدای‌بين باشيد!
و اگر خدای‌بين نباشید،
خودبين مباشيد
از برای آن که اگر خودبين نباشيد
خدای‌بين باشيد.

خدای باشيد!
و اگر خدای نباشيد،
خود مباشيد!
که اگر خود نباشيد،
خدای باشيد


#نفحات_الانس
#جامی

                       
زارم بکش، مگوی کز این آستان برو

مردن برِ تو بِه که ز تو زیستن جدا


#جامی
معنیِ آدم نداری صورتِ آدم چه سود؟


#جامی
#شعر_شب

من و خیال تو شبها و کنج خانهٔ خویش
سرود بیخودی و آه عاشقانهٔ خویش

به خون همی‌تپم از ناله‌های خود همه شب
کسی نکرد چو من رقص بر ترانهٔ خویش

خیال خال تو بُردم منِ ضعیف به خاک
چنانکه دانه کشد مور سوی خانهٔ خویش

ز چشم سخت‌دلان دور دار عارض و خال
به سنگِ خاره مکن ضایع آب و دانهٔ خویش

سخن به قاعدهٔ همّت آید ای واعظ!
من و فسون محبّت تو و فسانهٔ خویش

خوشم به شعلهٔ این آه آتشین همه شب
مرا چو شمع سری هست با زبانهٔ خویش

بر آستانهٔ تو خاک شد سرِ «جامی»
چه می‌کشی قدم از خاک آستانهٔ خویش؟

#جامی