#شرح_فیه_ما_فیه
#استاد_قمشه_اى
▫️عقل چندان خوب است ....: مقصود از عقل در این مقام عقل جزوی است که سر چشمه شناخت و تمیز فطری در همه انسانهاست و شأن او دانایی و راهنمایی است؛ نردبانی است تا بام و واسطۀ تا در گاه معشوق؛ از این رو:
چون شدی بر بامهای آسمان،
سرد آمد جستجوی نردبان.
چون به معلومی رسیدی ای ملیح،
شد طلبکاری عشق اکنون قبیح.
چونکه با معشوق گشتی همنشین، دفع کن دلالگان را بعد از این.
(مثنوی)
اما شأن عشق، که گاه او را پیر مغان و مرشد کامل خوانند، شهود و معرفت اشراقی است؛ و به نظر مولانا آدمی باید به هدایت عقل، خودرا به درگاه عشق رساند، آنگاه عقل را ترک گوید و خودرا تسلیم عشق کند:
عقل چون شحنه است و چون سلطان رسید
شحنۀ بیچاره در کنجی خزید
(مثنوی)
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده است که فرمان حاکم معزول
(سعدى)
حافظ پیر خرد را که در اقلیم معرفت کمال دانایی او اقرار به نادانی است، شاگرد طفل عشق می داند:
دل چو از پیر خرد نقد معانی می جست،
عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است؛
کسی آن آستان بوسد که سر در آستین دارد.
(+) - و پیش درزی تصرف خودرا ترک باید کردن: مولانا درمثنوی همین تمثیل را آورده است:
پاره پاره کرد درزی جامه را؛
کس زند آن درزی علامه را؟
که چرا این اطلس بگزیده را،
بر دریدی چکنم بدریده را؟
_مولوي_
#استاد_قمشه_اى
▫️عقل چندان خوب است ....: مقصود از عقل در این مقام عقل جزوی است که سر چشمه شناخت و تمیز فطری در همه انسانهاست و شأن او دانایی و راهنمایی است؛ نردبانی است تا بام و واسطۀ تا در گاه معشوق؛ از این رو:
چون شدی بر بامهای آسمان،
سرد آمد جستجوی نردبان.
چون به معلومی رسیدی ای ملیح،
شد طلبکاری عشق اکنون قبیح.
چونکه با معشوق گشتی همنشین، دفع کن دلالگان را بعد از این.
(مثنوی)
اما شأن عشق، که گاه او را پیر مغان و مرشد کامل خوانند، شهود و معرفت اشراقی است؛ و به نظر مولانا آدمی باید به هدایت عقل، خودرا به درگاه عشق رساند، آنگاه عقل را ترک گوید و خودرا تسلیم عشق کند:
عقل چون شحنه است و چون سلطان رسید
شحنۀ بیچاره در کنجی خزید
(مثنوی)
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده است که فرمان حاکم معزول
(سعدى)
حافظ پیر خرد را که در اقلیم معرفت کمال دانایی او اقرار به نادانی است، شاگرد طفل عشق می داند:
دل چو از پیر خرد نقد معانی می جست،
عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است؛
کسی آن آستان بوسد که سر در آستین دارد.
(+) - و پیش درزی تصرف خودرا ترک باید کردن: مولانا درمثنوی همین تمثیل را آورده است:
پاره پاره کرد درزی جامه را؛
کس زند آن درزی علامه را؟
که چرا این اطلس بگزیده را،
بر دریدی چکنم بدریده را؟
_مولوي_
#شرح_فیه_ما_فیه
#استاد_قمشه_اى
عقل چندان خوب است ....: مقصود از عقل در این مقام عقل جزوی است که سر چشمه شناخت و تمیز فطری در همه انسانهاست و شأن او دانایی و راهنمایی است؛ نردبانی است تا بام و واسطۀ تا در گاه معشوق؛ از این رو:
چون شدی بر بامهای آسمان،
سرد آمد جستجوی نردبان.
چون به معلومی رسیدی ای ملیح،
شد طلبکاری عشق اکنون قبیح.
چونکه با معشوق گشتی همنشین، دفع کن دلالگان را بعد از این.
(مثنوی)
اما شأن عشق، که گاه او را پیر مغان و مرشد کامل خوانند، شهود و معرفت اشراقی است؛ و به نظر مولانا آدمی باید به هدایت عقل، خودرا به درگاه عشق رساند، آنگاه عقل را ترک گوید و خودرا تسلیم عشق کند:
عقل چون شحنه است و چون سلطان رسید
شحنۀ بیچاره در کنجی خزید
(مثنوی)
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده است که فرمان حاکم معزول
(سعدى)
حافظ پیر خرد را که در اقلیم معرفت کمال دانایی او اقرار به نادانی است، شاگرد طفل عشق می داند:
دل چو از پیر خرد نقد معانی می جست،
عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است؛
کسی آن آستان بوسد که سر در آستین دارد.
(+) - و پیش درزی تصرف خودرا ترک باید کردن: مولانا درمثنوی همین تمثیل را آورده است:
پاره پاره کرد درزی جامه را؛
کس زند آن درزی علامه را؟
که چرا این اطلس بگزیده را،
بر دریدی چکنم بدریده را؟
_مولوي_
#استاد_قمشه_اى
عقل چندان خوب است ....: مقصود از عقل در این مقام عقل جزوی است که سر چشمه شناخت و تمیز فطری در همه انسانهاست و شأن او دانایی و راهنمایی است؛ نردبانی است تا بام و واسطۀ تا در گاه معشوق؛ از این رو:
چون شدی بر بامهای آسمان،
سرد آمد جستجوی نردبان.
چون به معلومی رسیدی ای ملیح،
شد طلبکاری عشق اکنون قبیح.
چونکه با معشوق گشتی همنشین، دفع کن دلالگان را بعد از این.
(مثنوی)
اما شأن عشق، که گاه او را پیر مغان و مرشد کامل خوانند، شهود و معرفت اشراقی است؛ و به نظر مولانا آدمی باید به هدایت عقل، خودرا به درگاه عشق رساند، آنگاه عقل را ترک گوید و خودرا تسلیم عشق کند:
عقل چون شحنه است و چون سلطان رسید
شحنۀ بیچاره در کنجی خزید
(مثنوی)
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده است که فرمان حاکم معزول
(سعدى)
حافظ پیر خرد را که در اقلیم معرفت کمال دانایی او اقرار به نادانی است، شاگرد طفل عشق می داند:
دل چو از پیر خرد نقد معانی می جست،
عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
عاقلان نقطۀ پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جناب عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است؛
کسی آن آستان بوسد که سر در آستین دارد.
(+) - و پیش درزی تصرف خودرا ترک باید کردن: مولانا درمثنوی همین تمثیل را آورده است:
پاره پاره کرد درزی جامه را؛
کس زند آن درزی علامه را؟
که چرا این اطلس بگزیده را،
بر دریدی چکنم بدریده را؟
_مولوي_
از جدال با کسی که قدردان محبت های تو نیست بپرهیز اینکه تصور کنی روزی میتوانی او را متوجه اشتباهش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با " ها " است ..
چاره ای نیست! باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد
#استاد_قمشه ای
چاره ای نیست! باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد
#استاد_قمشه ای