معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خویش را از شوق او دیوانه‌وار
بر سر آتش زند پروانه‌وار

سر طلب گردد ز مشتاقی خویش
جرعه‌ای می، خواهد از ساقی خویش

جرعه‌ای ز آن باده چون نوشش شود
هر دو عالم کل فراموشش شود

غرقهٔ دریا بماند خشک لب
سر جانان می‌کند از جان طلب

ز آرزوی آن که سربشناسد او
ز اژدهای جان ستان نهراسد او

کفر و لعنت گر به هم پیش آیدش
درپذیرد تا دری بگشایدش

چون درش بگشاد، چه کفر و چه دین
زانک نبود زان سوی در آن و این

#منطق_الطیر_عطار
#وادی_طلب
گر درین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد

گر فروشد صد هزاران سر بخواب
ذره‌ای با سایه‌ای شد ز آفتاب


#منطق_الطیر_عطار
#وادی_استغنا
#وادی_عشق
 
وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست
مرو ایخضر که این مرحله را پایان نیست

نیست یکدست که از دست تو بر کیوان نیست
نیست یکسر که ز سودای تو سرگردان نیست

بسکه سر در خم چوگان تو افتاد چو گوی
یک نفر مرد بمیدان تو سرگردان نیست

گر بدریای غم عشق تو افتد داند
نوح جز غرق خلاصیش از این طوفان نیست

ندهید از پی بهبودی من رنج طبیب
درد عشق است بجز مرگ ورا درمان نیست

خواست زاهد بخرابات نهد پا گفتم
سر خود گیر که این وادی اردستان نیست

شب هجر تو مرا موی سیه کرد سفید
عمر پایان شد و پایان شب هجران نیست

وقتی ای یوسف گم گشته تو پیدا گردی
که ز یعقوب خبر نی اثر از کنعان نیست

دل من خون شد و خونابه اش از دیده بریخت
تا بدانی ز توام راز درون پنهان نیست

تا گل روی تو ای سرو روان در نظر است
هیچ ما را هوس سرو و گل و بستان نیست

«ارنی » گویان مشتاق توام رخ بنما
«لن ترانی » نگو عارف پسر عمران نیست

 #عارف_قزوینی
#وادی_عشق

بعد ازین وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید

کس درین وادی به جز آتش مباد
وانک آتش نیست عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بُوَد
گرم رو سوزنده و سرکش بُوَد

عاقبت اندیش نبْوَد یک زمان
در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان

لحظه‌ای نه کافری داند نه دین
ذره‌ای نه شک شناسد نه یقین

نیک و بد در راه او یکسان بُوَد
خود چو عشق آمد نه این نه آن بُوَد

ای مباحی این سخن آن تو نیست
مرتدی تو، این به دندان تو نیست

هرچ دارد، پاک دربازد به نقد
وز وصال دوست می‌نازد به نقد

دیگران را وعده‌ی فردا بُوَد
لیک او را نقد هم اینجا بُوَد

تا نسوزد خویش را یک بارگی
کی تواند رست از غم خوارگی؟

تا به ریشم در وجود خود نسوخت
در مفرح کی تواند دل فروخت؟

می‌تپد پیوسته در سوز و گداز
تا به جای خود رسد ناگاه باز

ماهی از دریا چو بر صحرا فتد
می‌تپد تا بوک در دریا فتد

عشق اینجا آتشست و عقل دود
عشق کامد در گریزد عقل زود

عقل در سودای عشق استاد نیست
عشق کار عقل مادر زاد نیست

گر ز غیبت دیده‌ای بخشند راست
اصل عشق اینجا ببینی کز کجاست

هست یک یک برگ از هستی عشق
سر ببر افکنده از مستی عشق

گر تو را آن چشم غیبی باز شد
با تو ذرات جهان هم راز شد

ور به چشم عقل بگشایی نظر
عشق را هرگز نبینی پا و سر

مرد کارافتاده باید عشق را
مردم آزاده باید عشق را

تو نه کارافتاده‌ای نه عاشقی
مرده‌ای تو، عشق را کی لایقی؟

زنده‌دل باید درین ره صد هزار
تا کند در هر نفس صد جان نثار

#عطار
Audio
منطق الطیر حکیم عطار نیشابوری
#وادی #عشق
#وادی اول: طلب

چون فرو آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب

چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هرچ هست

چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار

   #عطار
#وادی دوم: عشق

بعد ازین، وادی عشق آید پدید غرق آتش شد، کسی کانجا رسید

کس درین وادی بجز آتش مباد وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود

گر ترا آن چشم غیبی باز شد با تو ذرات جهان هم‌راز شد

ور به چشم عقل بگشایی نظر عشق را هرگز نبینی پا و سر

مرد کارافتاده باید عشق را مردم آزاده باید عشق را

   #عطار
#وادی سوم: معرفت

بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت را وادیی بی پا و سر

سیر هر کس تا کمال وی بود قرب هر کس حسب حال وی بود

معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست این یکی محراب و آن بت یافت‌ست

چون بتابد آفتاب معرفت از سپهر این ره عالی‌صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش بازیابد در حقیقت صدر خویش

   #عطار
#وادی چهارم: استغنا

بعد ازین، وادی استغنا بود نه درو دعوی و نه معنی بود

هفت دریا، یک شمر اینجا بود هفت اخگر، یک شرر اینجا بود

هشت جنت، نیز اینجا مرده‌ای‌ست هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست

هست موری را هم اینجا ای عجب هر نفس صد پیل اجری بی سبب

تا کلاغی را شود پر حوصله کس نماند زنده، در صد قافله

گر درین دریا هزاران جان فتاد شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد

   #عطار
#وادی پنجم: توحید

بعد از این وادی توحید آیدت منزل تفرید و تجرید آیدت

رویها چون زین بیابان درکنند جمله سر از یک گریبان برکنند

گر بسی بینی عدد، گر اندکی آن یکی باشد درین ره در یکی

چون بسی باشد یک اندر یک مدام آن یک اندر یک، یکی باشد تمام


نیست آن یک کان احد آید ترا زان یکی کان در عدد آید ترا

چون برون ست از احد وین از عدد از ازل قطع نظر کن وز ابد

چون ازل گم شد، ابد هم جاودان هر دو را کس هیچ ماند در میان

چون همه هیچی بود هیچ این همه کی بود دو اصل جز پیچ این همه

   #عطار
#وادی ششم:
#حیرت

بعد ازین وادی حیرت آیدت کار دایم درد و حسرت آیدت

مرد حیران چون رسد این جایگاه در تحیر مانده و گم کرده راه

هرچه زد توحید بر جانش رقم جمله گم گردد ازو گم نیز هم

گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟ نیستی گویی که هستی یا نه‌ای

در میانی؟ یا برونی از میان؟ بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟

فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟ یا نهٔ هر دو توی یا نه توی

گوید اصلا می‌ندانم چیز من وان ندانم هم، ندانم نیز من

عاشقم، اما، ندانم بر کیم نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟

لیکن از عشقم ندارم آگهی هم دلی پرعشق دارم، هم تهی

   #عطار
#وادی هفتم
#فقر و فنا

بعد ازین وادی فقرست و فنا کی بود اینجا سخن گفتن روا؟

صد هزاران سایهٔ جاوید، تو گم شده بینی ز یک خورشید، تو

هر دو عالم نقش آن دریاست بس هرکه گوید نیست این سوداست بس

هرکه در دریای کل گم‌بوده شد دایما گم‌بودهٔ آسوده شد

گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟ لاجرم دیگر قدم را کس نبود

عود و هیزم چون به آتش در شوند هر دو بر یک جای خاکستر شودند

این به صورت هر دو یکسان باشدت در صفت فرق فراوان باشدت

گر، پلیدی گم شود در بحر کل در صفات خود فروماند به ذل

لیک اگر، پاکی درین دریا بود او چو نبود در میان زیبا بود

نبود او و او بود، چون باشد این؟ از خیال عقل بیرون باشد این

   #عطار