از خویش نا امیدم و از خلق پر ز بیم
کوته کنم سخن که جهانم چو محبسی است
دستی برآر و حال دلم را علاج باش
کامروز آنچه کار و کس ماست بی کسی است
#معنی_زنجانی
کوته کنم سخن که جهانم چو محبسی است
دستی برآر و حال دلم را علاج باش
کامروز آنچه کار و کس ماست بی کسی است
#معنی_زنجانی
پرواز می کنیم کمی قبل مرگ خویش
چون ماهی فتاده به منقار لکلکی
در عقرب است باز قمر، کار ما گرفت
زلفش به رخ شکست، چه نحس مبارکی
دستم به هر کمر نرود گرچه مفلسم
عذری است در میان که پسندیده ام یکی
#معنی_زنجانی
چون ماهی فتاده به منقار لکلکی
در عقرب است باز قمر، کار ما گرفت
زلفش به رخ شکست، چه نحس مبارکی
دستم به هر کمر نرود گرچه مفلسم
عذری است در میان که پسندیده ام یکی
#معنی_زنجانی