This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غم دوریت نهالی است به باغ شب شکفته
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد
به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟
#سيمين_بهبهانى
#شبتون_ماه
غم دوریت نهالی است به باغ شب شکفته
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد
به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟
#سيمين_بهبهانى
#شبتون_ماه
تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد
برداشته شب تا به سحر دست دعا من
سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود
ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟
#سيمين_بهبهانى
برداشته شب تا به سحر دست دعا من
سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود
ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟
#سيمين_بهبهانى
بیا بیا كه به سر، باز هم هوای تو دارم
به سر هوای تو دارم، به دل وفای تو دارم
مرا سری ست پر از شور و التهاب جوانی
كه آرزوی نثارش به خاك پای تو دارم
چون گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم
چو لاله بر دل خود، داغ از جفای تو دارم
بلای جان منت آفرید و كرد اسیرم
شكایت از تو ندارم، كه از خدای تو دارم
به هجر كرده دلم خو ، طمع ز وصل بریدم
كه درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم
به خامشی هوس سوختن، چو شمع نمودم
به زندگی طلب مردن از برای تو دارم
خطا نكردم و كشتی مرا به تیر نگاهت
عجب ز تیر نشانگیر بی خطای تو دارم
به دام من، دل شیران شرزه بود فتاده
غزال من! چه شد اكنون كه سر به پای تو دارم؟
نكرد رحم به من گرچه دید تشنه ی وصلم
همیشه این گله زان لعل جانفزای تو دارم
دلم ز غم پر و جامم ز باده، جای تو خالی
كه بنگری كه چه همصحبتی به جای تو دارم
به پیشت ار چه خموشم، ولیكن از تو چه پنهان
كه با خیال تو گفتار در خفای تو دارم...
#سيمين_بهبهانى
به سر هوای تو دارم، به دل وفای تو دارم
مرا سری ست پر از شور و التهاب جوانی
كه آرزوی نثارش به خاك پای تو دارم
چون گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم
چو لاله بر دل خود، داغ از جفای تو دارم
بلای جان منت آفرید و كرد اسیرم
شكایت از تو ندارم، كه از خدای تو دارم
به هجر كرده دلم خو ، طمع ز وصل بریدم
كه درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم
به خامشی هوس سوختن، چو شمع نمودم
به زندگی طلب مردن از برای تو دارم
خطا نكردم و كشتی مرا به تیر نگاهت
عجب ز تیر نشانگیر بی خطای تو دارم
به دام من، دل شیران شرزه بود فتاده
غزال من! چه شد اكنون كه سر به پای تو دارم؟
نكرد رحم به من گرچه دید تشنه ی وصلم
همیشه این گله زان لعل جانفزای تو دارم
دلم ز غم پر و جامم ز باده، جای تو خالی
كه بنگری كه چه همصحبتی به جای تو دارم
به پیشت ار چه خموشم، ولیكن از تو چه پنهان
كه با خیال تو گفتار در خفای تو دارم...
#سيمين_بهبهانى
غم دوریت نهالی است به باغ شب شکفته
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد
به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟
#سيمين_بهبهانى
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد
به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟
#سيمين_بهبهانى
غم دوریت نهالی است به باغ شب شکفته
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد
به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟
#سيمين_بهبهانى
که نسیم شاخسارش نفس سحر نباشد
به رخم نمی کند آتش بوسه ی لبت گل
چه ثمر ز عودسوزی که در او شرر نباشد؟
#سيمين_بهبهانى
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم
#سيمين_بهبهانى
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم
#سيمين_بهبهانى
بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم
پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم
#سيمين_بهبهانى
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم
پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم
#سيمين_بهبهانى
رها کردیم خالق را ، گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب
مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست
خدا گر مفرد و تنهاست
ستیزه پس برای چیست
برای خود پرستی هاست
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
#سيمين بهبهانى
تعصب چیست در مذهب
مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست
خدا گر مفرد و تنهاست
ستیزه پس برای چیست
برای خود پرستی هاست
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
#سيمين بهبهانى