This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای به انکار سوی ما نگران
من نیم با تو دودل چون دگران
سخن تلخ چه میاندیشی
ای تو سرمایه جمله شکران
بر دل سوختهام آبی زن
که توی دلبر پرخون جگران
ز غمم همچو کمان تیر مزن
چه زنی تیر سوی بیسپران
با گل از تو گلهها میکردم
گفت من هم ز ویم جامه دران
گفت نرگس که ز من پرس او را
که منم بنده صاحب نظران
#حضرت_عشق_مولانا
من نیم با تو دودل چون دگران
سخن تلخ چه میاندیشی
ای تو سرمایه جمله شکران
بر دل سوختهام آبی زن
که توی دلبر پرخون جگران
ز غمم همچو کمان تیر مزن
چه زنی تیر سوی بیسپران
با گل از تو گلهها میکردم
گفت من هم ز ویم جامه دران
گفت نرگس که ز من پرس او را
که منم بنده صاحب نظران
#حضرت_عشق_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هم عاقبت ای سلطان بردی همه را مهمان
در بخشش و در احسان حاجات روا کردی
هر سنگ که بگرفتی لعل و گهرش کردی
هر پشه که پروردی صد همچو هما کردی
#حضرت_عشق_مولانا
در بخشش و در احسان حاجات روا کردی
هر سنگ که بگرفتی لعل و گهرش کردی
هر پشه که پروردی صد همچو هما کردی
#حضرت_عشق_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم
#حضرت_عشق_مولانا
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صَفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم
#حضرت_عشق_مولانا
گفتی چونی بنده چنانست که هست
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است
#حضرت_عشق_مولانا
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است
#حضرت_عشق_مولانا
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست كز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مكان میآید
عجب این غلغله از جوق ملك میخیزد
عجب این قهقهه از حور جنان میآید
چه سماعست كه جان رقص كنان میگردد
چه صفیرست كه دل بال زنان میآید
چه عروسیست چه كابین كه فلك چون تتقیست
ماه با این طبق زر به نشان میآید
چه شكارست كه این تیر قضا پرانست
ور چنین نیست چرا بانگ كمان میآید
مژده مژده همه عشاق بكوبید دو دست
كانك از دست بشد دست زنان میآید
از حصار فلكی بانگ امان میخیزد
وز سوی بحر چنین موج گمان میآید
چشم اقبال به اقبال شما مخمورست
این دلیلست كه از عین عیان میآید
برهیدیت از این عالم قحطی كه در او
از برای دو سه نان زخم سنان میآید
خوشتر از جان چه بود جان برود باك مدار
غم رفتن چه خوری چون به از آن میآید
هر كسی در عجبی و عجب من اینست
كو نگنجد به میان چون به میان میآید
بس كنم گر چه كه رمزست بیانش نكنم
خود بیان را چه كنیم جان بیان میآید...
#حضرت_عشق_مولانا
یا نسیمیست كز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مكان میآید
عجب این غلغله از جوق ملك میخیزد
عجب این قهقهه از حور جنان میآید
چه سماعست كه جان رقص كنان میگردد
چه صفیرست كه دل بال زنان میآید
چه عروسیست چه كابین كه فلك چون تتقیست
ماه با این طبق زر به نشان میآید
چه شكارست كه این تیر قضا پرانست
ور چنین نیست چرا بانگ كمان میآید
مژده مژده همه عشاق بكوبید دو دست
كانك از دست بشد دست زنان میآید
از حصار فلكی بانگ امان میخیزد
وز سوی بحر چنین موج گمان میآید
چشم اقبال به اقبال شما مخمورست
این دلیلست كه از عین عیان میآید
برهیدیت از این عالم قحطی كه در او
از برای دو سه نان زخم سنان میآید
خوشتر از جان چه بود جان برود باك مدار
غم رفتن چه خوری چون به از آن میآید
هر كسی در عجبی و عجب من اینست
كو نگنجد به میان چون به میان میآید
بس كنم گر چه كه رمزست بیانش نكنم
خود بیان را چه كنیم جان بیان میآید...
#حضرت_عشق_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرگشته دلا به دوست از جان راهست
ای گمشده آشکار و پنهان راهست
گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست
#حضرت_عشق_مولانا
ای گمشده آشکار و پنهان راهست
گر شش جهتت بسته شود باک مدار
کز قعر نهادت سوی جانان راهست
#حضرت_عشق_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست
پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست
سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست
جان و دلم ساکنست زانک دل و جانم اوست
قافلهام ایمنست قافله سالارم اوست
بر مثل گلستان رنگرزم خم اوست
بر مثل آفتاب تیغ گهردارم اوست
خانه جسمم چرا سجده گه خلق شد
زانک به روز و به شب بر در و دیوارم اوست
دست به دست جز او مینسپارد دلم
زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست
بر رخ هر کس که نیست داغ غلامی او
گر پدر من بود دشمن و اغیارم اوست
ای که تو مفلس شدی سنگ به دل برزدی
صله ز من خواه زانک مخزن و انبارم اوست
شاه مرا خوانده است چون نروم پیش شاه
منکر او چون شوم چون همه اقرارم اوست
گفت خمش چند چند لاف تو و گفت تو
من چه کنم ای عزیز گفتن بسیارم اوست
#حضرت_عشق_مولانا