Forwarded from Behroz Azizi
مولوي نامه:
🎋🎋🎋
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
🎋🎋🎋
✨ 💫 هوالمحبوب 💫✨
#شرح_مثنوی_معنوی_#کریم_#زمانی
#دیباچه_بیت_#اول
✨بشنو اين ني چون حكايت ميكند
از جــداييها شكــايت ميكند
از اين ني بشنو كه چگونه از فراق سخن ميگويد و از جداييها و ايام هجران شكوه ميكند.
ني، تمثيلي است از انسان كامل و ولّي واصل.
اينكه ني رمزي از وجود انسان تلقي شود پيش از مولانا هم در نزد صوفيان معمول بوده است، از آن جمله شيخ احمد غزالي در رساله بوارق يك جا به ني (= قَصَب) اشاره ميكند و آنرا رمزي از ذات انساني ميشمرد.
همچنين در حديقه سنائي و در ذيل اوحدالدين رازي بر سيرالعباد سنائي هم اشارتهايي به درد و سوزِ ني و ارتباط آن با احوال انساني هست.
شارحان مثنوي منظور از ني را انسان كامل دانستهاند.
از آن جمله عبدالرحمن جامي و يعقوب چرخي و اسماعيل انقروي.
نيكلسون با الهام از شارحان پيشين ميگويد: نميتوان ترديد كرد كه ني بطور كلي روح ولي يا انسان كامل را مينماياند كه به سبب جدايي از خود از «نيستان»، يعني آن عالم روحاني كه در مرتبه پيش از وجود مادّي آنجا وطن داشت، نالان است و در ديگران نيز همين اشتياق را به وطن حقيقيشان زنده ميسازد.
ديگر اينكه ني به خصوص در اينجا يا كنايه است از حسامالدين (كه شاعر با او عارفانه يكي است) يا نشاني است از خود شاعر كه وجودش از نفخه الهي پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاري ميسازد. اين استعاره هم در ديوان شمس و هم در مثنوي معنوي فراوان آمده است.
در اينجا مناسب است كه پيرامون اصطلاح انسان كامل توضيحي به اختصار آورده شود:
بحث انسان كامل يكي از پردامنهترين مباحث عرفاني است كه با عرفان و تصوّف ابنعربي قرين شده است. و زان پس اين تعبير در ميان اهل عرفان و تصوّف رواج يافت تا بدانجا كه رسالات مفردهاي در اين باب نگاشته شد.
ابنعربي در فصوص الحكم، فصّ آدمي به نحو مبسوطي در اين زمينه، بحث كرده است.
او انسان را كون جامع ميداند.
زيرا كون در اصطلاح عرفا عبارت از عالم هستي است.
يعني انسان، زُبده و سُلافة هستي است.
و انسان در واقع روحِ عالم، و عالم، جسد اوست.
يعني جهان بدون در نظر گرفتن انسان، كالبدي است مرده و جامد.
از اينرو ابن عربي گويد: فَاِنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَوْجُوداً بِه كانَ كَجَسَدٍ مُلْقيً لا روحً فيه.
بدين سان انسان كامل را نسخه تامه عالم دانستهآند.
چنانكه عزيزالدين نسفي گويد:
بدان كه هر چيز در عالم كبير اثبات ميكنند بايد كه نمودار آن در عالم صغير باشد تا آن سخن، راست بُوَد.
از جهت آنكه عالم صغير، نسخه و نمودار عالَم كبير است.
و هر چيز كه در عالم كبير هست در عالم صغير نمودار اين است.
شيخ محمود شبستري در بيان مقام انسان كامل گويد:
يـكي ره برتر از كــون و مــكان شـو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
شيخ محمّد لاهيجي (از عرفاني قرن نهم) در توضيح بيت فوق گويد:
بدانكه انسان، منتخب و نسخه جميع عوالم روحاني و جسماني است.
باز ابن عربي گويد: وَ هوَ لِلْحقِّ بَمُنْزِلَهِ انسانِ الْعينِ مِنَ الْعَينِ يَكُونُ بِهِ النَّظَرُ.
«نسبت انسان به حضرت حق تعالي، نسبت مردمك چشم است با چشم. و ديدن بدان حاصل آيد.»
اما نشانهها و ويژگيهاي انسان كامل را اينگونه گفتهاند:
انسان كامل، آنست كه او را چهار چيز به كمال باشد: اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف.
تشبيه انسان كامل به ني از آنروست كه درون او از تعلّقات دنيوي و هواهاي نفساني تهي است.
همانطور كه ني تو پُر، دمِ نايي را منعكس نميكند، انساني هم كه درونش آكنده از هواجس نفساني و تعلقات دنياوي باشد نميتواند دم الهي را منعكس كند.
از مولانا در اين بيت فراق انسان از اصل خود را با بياني تمثيلي و مهيّج بازگو كرده است.
صورت مشهور بيت مورد بحث اينست:
بشنو از ني چون حكايت ميكند
از جـــداييها شكايت ميكند
ولي در نسخههاي خطي سدة هفتم بخصوص نسخة معتبر و عتيق قونیه بدين صورت آمده است:
🌸
بشنو اين ني چون شكايت ميكند
از جداييها حكايت ميكند
🌸
مرحوم نيكلسون وقتي كه به نسخههاي سده هفتم دست يافت روايت قديمي و غير مشهور بيت اول مثنوي معنوي را نيز در شرح خود آورد با وجود آنكه اسن
🎋🎋🎋
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
🎋🎋🎋
✨ 💫 هوالمحبوب 💫✨
#شرح_مثنوی_معنوی_#کریم_#زمانی
#دیباچه_بیت_#اول
✨بشنو اين ني چون حكايت ميكند
از جــداييها شكــايت ميكند
از اين ني بشنو كه چگونه از فراق سخن ميگويد و از جداييها و ايام هجران شكوه ميكند.
ني، تمثيلي است از انسان كامل و ولّي واصل.
اينكه ني رمزي از وجود انسان تلقي شود پيش از مولانا هم در نزد صوفيان معمول بوده است، از آن جمله شيخ احمد غزالي در رساله بوارق يك جا به ني (= قَصَب) اشاره ميكند و آنرا رمزي از ذات انساني ميشمرد.
همچنين در حديقه سنائي و در ذيل اوحدالدين رازي بر سيرالعباد سنائي هم اشارتهايي به درد و سوزِ ني و ارتباط آن با احوال انساني هست.
شارحان مثنوي منظور از ني را انسان كامل دانستهاند.
از آن جمله عبدالرحمن جامي و يعقوب چرخي و اسماعيل انقروي.
نيكلسون با الهام از شارحان پيشين ميگويد: نميتوان ترديد كرد كه ني بطور كلي روح ولي يا انسان كامل را مينماياند كه به سبب جدايي از خود از «نيستان»، يعني آن عالم روحاني كه در مرتبه پيش از وجود مادّي آنجا وطن داشت، نالان است و در ديگران نيز همين اشتياق را به وطن حقيقيشان زنده ميسازد.
ديگر اينكه ني به خصوص در اينجا يا كنايه است از حسامالدين (كه شاعر با او عارفانه يكي است) يا نشاني است از خود شاعر كه وجودش از نفخه الهي پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاري ميسازد. اين استعاره هم در ديوان شمس و هم در مثنوي معنوي فراوان آمده است.
در اينجا مناسب است كه پيرامون اصطلاح انسان كامل توضيحي به اختصار آورده شود:
بحث انسان كامل يكي از پردامنهترين مباحث عرفاني است كه با عرفان و تصوّف ابنعربي قرين شده است. و زان پس اين تعبير در ميان اهل عرفان و تصوّف رواج يافت تا بدانجا كه رسالات مفردهاي در اين باب نگاشته شد.
ابنعربي در فصوص الحكم، فصّ آدمي به نحو مبسوطي در اين زمينه، بحث كرده است.
او انسان را كون جامع ميداند.
زيرا كون در اصطلاح عرفا عبارت از عالم هستي است.
يعني انسان، زُبده و سُلافة هستي است.
و انسان در واقع روحِ عالم، و عالم، جسد اوست.
يعني جهان بدون در نظر گرفتن انسان، كالبدي است مرده و جامد.
از اينرو ابن عربي گويد: فَاِنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَوْجُوداً بِه كانَ كَجَسَدٍ مُلْقيً لا روحً فيه.
بدين سان انسان كامل را نسخه تامه عالم دانستهآند.
چنانكه عزيزالدين نسفي گويد:
بدان كه هر چيز در عالم كبير اثبات ميكنند بايد كه نمودار آن در عالم صغير باشد تا آن سخن، راست بُوَد.
از جهت آنكه عالم صغير، نسخه و نمودار عالَم كبير است.
و هر چيز كه در عالم كبير هست در عالم صغير نمودار اين است.
شيخ محمود شبستري در بيان مقام انسان كامل گويد:
يـكي ره برتر از كــون و مــكان شـو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
شيخ محمّد لاهيجي (از عرفاني قرن نهم) در توضيح بيت فوق گويد:
بدانكه انسان، منتخب و نسخه جميع عوالم روحاني و جسماني است.
باز ابن عربي گويد: وَ هوَ لِلْحقِّ بَمُنْزِلَهِ انسانِ الْعينِ مِنَ الْعَينِ يَكُونُ بِهِ النَّظَرُ.
«نسبت انسان به حضرت حق تعالي، نسبت مردمك چشم است با چشم. و ديدن بدان حاصل آيد.»
اما نشانهها و ويژگيهاي انسان كامل را اينگونه گفتهاند:
انسان كامل، آنست كه او را چهار چيز به كمال باشد: اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف.
تشبيه انسان كامل به ني از آنروست كه درون او از تعلّقات دنيوي و هواهاي نفساني تهي است.
همانطور كه ني تو پُر، دمِ نايي را منعكس نميكند، انساني هم كه درونش آكنده از هواجس نفساني و تعلقات دنياوي باشد نميتواند دم الهي را منعكس كند.
از مولانا در اين بيت فراق انسان از اصل خود را با بياني تمثيلي و مهيّج بازگو كرده است.
صورت مشهور بيت مورد بحث اينست:
بشنو از ني چون حكايت ميكند
از جـــداييها شكايت ميكند
ولي در نسخههاي خطي سدة هفتم بخصوص نسخة معتبر و عتيق قونیه بدين صورت آمده است:
🌸
بشنو اين ني چون شكايت ميكند
از جداييها حكايت ميكند
🌸
مرحوم نيكلسون وقتي كه به نسخههاي سده هفتم دست يافت روايت قديمي و غير مشهور بيت اول مثنوي معنوي را نيز در شرح خود آورد با وجود آنكه اسن
Forwarded from Behroz Azizi
جمله را بسوزاند و عاشق را پاك و صافي گرداند و سالك به صد چلّه آن مقدار سير نتواند كرد که عاشق در يك طرفهالعين كند.
اما مولانا معتقد است كه عشق قابل بيان نيست.
در این باره رجوع شود به بیت (116112) همین دفتر.
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتيازدهم
11) ني حريف هر كه از ياري بريد
پردههايــش پردههــاي ما دريد
انسان كامل كه همچون ني، نواي الهي ميسرايد يار و مصاحب آن كسي است كه از همه تعلقات و آويزشهاي دنيوياش بريده باشد.
مقامات معنوي آن اولياء حجابهاي ظلماني و نوراني سالكان را از هم بدرد.
اگر ني را همان ساز معروف بدانيم پردههاي آن معني ديگري ميدهد.
در علم موسيقي پرده به معاني مختلف بكار رفته است.
و آن گونه كه در موسيقي قديم آمده با آنچه كه امروزه از آن مراد ميشود فرق دارد.
در موسيقي قديم پرده را بر دوازده آهنگ اطلاق ميكردند:
نوا و راست، حسيني و راهوي و عراق
حجاز و زنگله و بوسليك بـا عشاق
دگر ســپاهان، باقي بزرگ و زيـر افكند
اســامي همه پردههاسـت بر اطلاق
اما امروزه پرده به زههايي اطلاق شود كه براي تعيين نتها بر روي دسته چنگ و رباب و تار و سه تار و جز آن بندند.
پس با توجه به معني پرده در موسيقي قديم، مصراع دوم را ميتوان چنين معني كرد:
آهنگها و نعمههايي كه با ني نواختته ميشود موجب تهذيب نفس و تلطيف روح آدمي ميگردد و حجابهاي نفساني را برطرف ميسازد.
✨💫 هوالمحبوب 💫✨
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتدوازدهم
12) همچو نَي زهري ّ و َ ترياقي كه ديد؟
همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟
آيا تاكنون كسي زهر و پادزهري مانند ني ديده است؟
معلوم است كه نديده است.
و آيا تاكنون كسي همدم و مشتاقي مانند ني ديده است؟
مسلماً نديده است.
همانطور كه حضرت حق با صفت قهر و لطف موصوف شده، انسان كامل نيز به صفت قهر و لطف متصف است.
انسان كامل، زهر است نسبت به اهل فسق و ارباب فجور، و پادزهر است نسبت به اهل صلاح و اصحاب معرفت.
البته ميتواند نسبت به شخص واحد هم زهر باشد و هم پادزهر، زيرا همينكه بيان فراق و هجران ميكند، زهر ميشود و چون مژده قرب و وصال ميدهد پادزهر ميگردد:
گاه شـــرح محنــــت هجران دهم
بيــــدلان را داغها بر جـــان نهـم
گــاهــي آرم مــژده قرب و وصال
بخشم اهل ذوق را صد وجد و حال
يعقوب چرخي نيز گويد:
انفاس شريفه ايشان كه از سر حال و وجدان ميبود ترياقي است مر مريدان را و زهري است مر منكران را همچون آب نيل كه قبطي را خون بود و سبطي را آب.
🎋🎋🎋
@
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#دیباچه_بیت_سيزدهم
13) ني حديث راه پر خون ميكند
قصــههاي عشق مجنون ميكند
ني از راه پر خون سخن ميگويد:
يعني انسان كامل از راه پر مشكل و خطرناك عشق ربّاني حرف ميزند.
و داستانهايي از عشاق پاكباز و مجنون صفت بازگو ميكند.
[«راه پر خون» كنايه از مرگ اختياري است. به شرح بيت (4) همين دفتر رجوع شود.]
🎋🎋🎋
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتچهاردهم
14) محرم اين هوش جز بي هوش نيست
مر، زبان را مشتـري جز گوش نيست
اين هوش، محرمش تنها كساني هستند كه از عقل معاش بيهوشاند. يعني اسرار حقيقت را تنها اهل فناء كه از غير حق بيهوشاند درك نتوانند كرد و نااهلان و منكران در مقابل اين اسرار كر و گنگ هستند.
چنانكه طالب زبان، تنها گوش است و هيچ عضو ديگري الفاظ را كه به وسيله زبان گفته ميشود نميتواند بشنود.
پس تا شخص لوح ضمير را از اوهام و خيالات نپردازد راز حقيقت را درك نتواند كردن.
مصراع دوم جنبه تمثيلي دارد و شبه دليلي است براي اثبات مفاد مصراف اول.
🎋🎋🎋
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیت_پانزدهم
15) در غم ما روزها بيگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در غم عشق ما روزها از پي هم آمد و عمر سپري شد.
و ايام و اوقات توأم با سوز و گداز گرديد.
يعني درد طلب عشاق و ميل به وصال در آنان دائمي است و لحظهاي منقطع نميشود.
🎋🎋🎋
اما مولانا معتقد است كه عشق قابل بيان نيست.
در این باره رجوع شود به بیت (116112) همین دفتر.
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتيازدهم
11) ني حريف هر كه از ياري بريد
پردههايــش پردههــاي ما دريد
انسان كامل كه همچون ني، نواي الهي ميسرايد يار و مصاحب آن كسي است كه از همه تعلقات و آويزشهاي دنيوياش بريده باشد.
مقامات معنوي آن اولياء حجابهاي ظلماني و نوراني سالكان را از هم بدرد.
اگر ني را همان ساز معروف بدانيم پردههاي آن معني ديگري ميدهد.
در علم موسيقي پرده به معاني مختلف بكار رفته است.
و آن گونه كه در موسيقي قديم آمده با آنچه كه امروزه از آن مراد ميشود فرق دارد.
در موسيقي قديم پرده را بر دوازده آهنگ اطلاق ميكردند:
نوا و راست، حسيني و راهوي و عراق
حجاز و زنگله و بوسليك بـا عشاق
دگر ســپاهان، باقي بزرگ و زيـر افكند
اســامي همه پردههاسـت بر اطلاق
اما امروزه پرده به زههايي اطلاق شود كه براي تعيين نتها بر روي دسته چنگ و رباب و تار و سه تار و جز آن بندند.
پس با توجه به معني پرده در موسيقي قديم، مصراع دوم را ميتوان چنين معني كرد:
آهنگها و نعمههايي كه با ني نواختته ميشود موجب تهذيب نفس و تلطيف روح آدمي ميگردد و حجابهاي نفساني را برطرف ميسازد.
✨💫 هوالمحبوب 💫✨
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتدوازدهم
12) همچو نَي زهري ّ و َ ترياقي كه ديد؟
همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟
آيا تاكنون كسي زهر و پادزهري مانند ني ديده است؟
معلوم است كه نديده است.
و آيا تاكنون كسي همدم و مشتاقي مانند ني ديده است؟
مسلماً نديده است.
همانطور كه حضرت حق با صفت قهر و لطف موصوف شده، انسان كامل نيز به صفت قهر و لطف متصف است.
انسان كامل، زهر است نسبت به اهل فسق و ارباب فجور، و پادزهر است نسبت به اهل صلاح و اصحاب معرفت.
البته ميتواند نسبت به شخص واحد هم زهر باشد و هم پادزهر، زيرا همينكه بيان فراق و هجران ميكند، زهر ميشود و چون مژده قرب و وصال ميدهد پادزهر ميگردد:
گاه شـــرح محنــــت هجران دهم
بيــــدلان را داغها بر جـــان نهـم
گــاهــي آرم مــژده قرب و وصال
بخشم اهل ذوق را صد وجد و حال
يعقوب چرخي نيز گويد:
انفاس شريفه ايشان كه از سر حال و وجدان ميبود ترياقي است مر مريدان را و زهري است مر منكران را همچون آب نيل كه قبطي را خون بود و سبطي را آب.
🎋🎋🎋
@
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#دیباچه_بیت_سيزدهم
13) ني حديث راه پر خون ميكند
قصــههاي عشق مجنون ميكند
ني از راه پر خون سخن ميگويد:
يعني انسان كامل از راه پر مشكل و خطرناك عشق ربّاني حرف ميزند.
و داستانهايي از عشاق پاكباز و مجنون صفت بازگو ميكند.
[«راه پر خون» كنايه از مرگ اختياري است. به شرح بيت (4) همين دفتر رجوع شود.]
🎋🎋🎋
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیتچهاردهم
14) محرم اين هوش جز بي هوش نيست
مر، زبان را مشتـري جز گوش نيست
اين هوش، محرمش تنها كساني هستند كه از عقل معاش بيهوشاند. يعني اسرار حقيقت را تنها اهل فناء كه از غير حق بيهوشاند درك نتوانند كرد و نااهلان و منكران در مقابل اين اسرار كر و گنگ هستند.
چنانكه طالب زبان، تنها گوش است و هيچ عضو ديگري الفاظ را كه به وسيله زبان گفته ميشود نميتواند بشنود.
پس تا شخص لوح ضمير را از اوهام و خيالات نپردازد راز حقيقت را درك نتواند كردن.
مصراع دوم جنبه تمثيلي دارد و شبه دليلي است براي اثبات مفاد مصراف اول.
🎋🎋🎋
#شرحمثنویمعنویکریمزمانی
#دیباچهبیت_پانزدهم
15) در غم ما روزها بيگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در غم عشق ما روزها از پي هم آمد و عمر سپري شد.
و ايام و اوقات توأم با سوز و گداز گرديد.
يعني درد طلب عشاق و ميل به وصال در آنان دائمي است و لحظهاي منقطع نميشود.
🎋🎋🎋
بسیار جالب است این حکایت و مفهوم بالایی دارد
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاه راه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مینامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خستهام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسو تیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هر چه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون کو حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سر کنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
🌺🌺🌺🌺🌺
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
🌺🌺🌺
خلاصه داستان
پادشاهی به قصد شكار همراه خدمتكارانش به بيرون شهر رفت. در ميانه راه، كنيزكي زيبا رو ديد و دل بدو. باخت و بر آن شد كه او را به دست آرد و همراه خود برد.
او با بذل مالي فراوان بر اين مهم يارست.
اما ديري نپاييد كه كنيزك بيمار شد و شاه، طبيبان حاذق را از هر سوي نزد خود فرا خواند تا كنيزك را درمان كنند.
طبيبان هر كدام مدعي شدند كه با دانش و فن خود، او را مداوا كنند. از اينرو مشيت قاهر الهي را كه فوق ا لاسباب است ناديده انگاشتند. به همين رو هر چه تلاش كردند حال بيمار وخيمتر شد.
وقتي كه شاه از همه علل و اسباب طبيعي نوميد شد به درگاه الهي روي آورد و از صميم دل دست نيايش افراشت.
در گرماگرم دعا و تضرع بود كه خوابش برد و در اثناي خواب پيري روشن ضمير بدو گفت: طبيب حاذق، فردا نزد تو ميآيد.
فرداي آن شب، شاه طبيب موعود را يافت و او را بر بالين كنيزك برد. او معاينه را آغاز كرد و به فراست دريافت كه علت بيماري كنيزك، عوامل جسماني نيست، بل او بيمار عشق است.
بله آن كنيزك عاشق مردي زرگر بود كه در سمرقند مأوا داشت.
شاه طبق توصيه آن طبيب روحاني، عدهاي را به سمرقند فرستاد تا او را به دربار شاه آورند.و چون زرگر را نزد شاه آوردند، شاه طبق دستور طبيب وي را با كنيزك تزويج كرد و آن دو شش ماه در كنار هم به خوشي ميزيستند.
وي پس از انقضاي اين مدت، طبيب به اشارت خداوند، زهري قتال به زرگر داد كه بر اثر آن زيبايي و جذابيت او رو به كاهش نهاد و رفته رفته از چشم كنيزك افتاد.
البته اين حكم مانند دستوري بود كه به ابراهيم خليل داده شد تا فرزندش را ذبح كند و نيز با كشته شدن آن پسر بچه به دست خضر مشابهت دارد.
پس اين امور داراي رمز و رازي است كه فهم آن از حوزه افهام و عقول عادي خارج است.
🌺
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
مأخذ حكايت فوق، فردوس الحكمه و چهار مقاله عروضي است.
در كتاب اخير با تفصيل بيشتري اين نوع معالجه را به ابوعليسينا نسبت دادهاند.
طبق اين روايت او يكي از خويشان قابوس وشمگير را كه به مرض عشق گرفتار آمده بود درمان كرد.
سيد اسماعيل جرجاني (متوفاي سال 531 يا 535ه( نيز در كتاب خود ذخيره خوارزمشاهي در بيان معالجه عشق چنين گفته است: كسي كه عشق و نام معشوق پنهاني دارد بدين طريق بتوان دانست كه معشوق او كيست و اين چنان باشد كه طبيب، انگشت بر نبض او دارد و بفرمايد تا ناگاه نام كساني كه گمان برند كه عشق او بر آن است ياد كنند و صفت هر يك ميكنند و احوال هر يك ميگويند چند بار بيازمايند تا از تغيير نبض او نزديك به شنيدن نام و صفت آن كس معلوم گردد كه معشوق او كيست و چه نام است... .
برخي از شارحان اين حكايت را تأويلات مفصل عجيبي كردهاند كه خلاصه آن به زبان ساده اينست:
پادشاه، رمز روح است و طبيبان مغرور، رمز عقل جزئي يا مشايخ ظاهري است.
و كنيزك، رمز نفس حيواني و غريزي يا سالك مبتدي است.
و زرگر رمز دنياست.
و آن طبيب روحاني، رمز عقل كلي يا مرشد حقيقي است.
روح (شاه) به نفس (كنيزك) عشق ميورزد تا او را صافي كند و
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش ازین
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاه راه
شد غلام آن کنیزک پادشاه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مینامد بدست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خستهام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسو تیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هر چه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون کو حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سر کنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
🌺🌺🌺🌺🌺
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
🌺🌺🌺
خلاصه داستان
پادشاهی به قصد شكار همراه خدمتكارانش به بيرون شهر رفت. در ميانه راه، كنيزكي زيبا رو ديد و دل بدو. باخت و بر آن شد كه او را به دست آرد و همراه خود برد.
او با بذل مالي فراوان بر اين مهم يارست.
اما ديري نپاييد كه كنيزك بيمار شد و شاه، طبيبان حاذق را از هر سوي نزد خود فرا خواند تا كنيزك را درمان كنند.
طبيبان هر كدام مدعي شدند كه با دانش و فن خود، او را مداوا كنند. از اينرو مشيت قاهر الهي را كه فوق ا لاسباب است ناديده انگاشتند. به همين رو هر چه تلاش كردند حال بيمار وخيمتر شد.
وقتي كه شاه از همه علل و اسباب طبيعي نوميد شد به درگاه الهي روي آورد و از صميم دل دست نيايش افراشت.
در گرماگرم دعا و تضرع بود كه خوابش برد و در اثناي خواب پيري روشن ضمير بدو گفت: طبيب حاذق، فردا نزد تو ميآيد.
فرداي آن شب، شاه طبيب موعود را يافت و او را بر بالين كنيزك برد. او معاينه را آغاز كرد و به فراست دريافت كه علت بيماري كنيزك، عوامل جسماني نيست، بل او بيمار عشق است.
بله آن كنيزك عاشق مردي زرگر بود كه در سمرقند مأوا داشت.
شاه طبق توصيه آن طبيب روحاني، عدهاي را به سمرقند فرستاد تا او را به دربار شاه آورند.و چون زرگر را نزد شاه آوردند، شاه طبق دستور طبيب وي را با كنيزك تزويج كرد و آن دو شش ماه در كنار هم به خوشي ميزيستند.
وي پس از انقضاي اين مدت، طبيب به اشارت خداوند، زهري قتال به زرگر داد كه بر اثر آن زيبايي و جذابيت او رو به كاهش نهاد و رفته رفته از چشم كنيزك افتاد.
البته اين حكم مانند دستوري بود كه به ابراهيم خليل داده شد تا فرزندش را ذبح كند و نيز با كشته شدن آن پسر بچه به دست خضر مشابهت دارد.
پس اين امور داراي رمز و رازي است كه فهم آن از حوزه افهام و عقول عادي خارج است.
🌺
💫✨ هوالمحبوب ✨💫
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#حکایت_عاشق_شدن_پادشاه_بر_کنیزک
مأخذ حكايت فوق، فردوس الحكمه و چهار مقاله عروضي است.
در كتاب اخير با تفصيل بيشتري اين نوع معالجه را به ابوعليسينا نسبت دادهاند.
طبق اين روايت او يكي از خويشان قابوس وشمگير را كه به مرض عشق گرفتار آمده بود درمان كرد.
سيد اسماعيل جرجاني (متوفاي سال 531 يا 535ه( نيز در كتاب خود ذخيره خوارزمشاهي در بيان معالجه عشق چنين گفته است: كسي كه عشق و نام معشوق پنهاني دارد بدين طريق بتوان دانست كه معشوق او كيست و اين چنان باشد كه طبيب، انگشت بر نبض او دارد و بفرمايد تا ناگاه نام كساني كه گمان برند كه عشق او بر آن است ياد كنند و صفت هر يك ميكنند و احوال هر يك ميگويند چند بار بيازمايند تا از تغيير نبض او نزديك به شنيدن نام و صفت آن كس معلوم گردد كه معشوق او كيست و چه نام است... .
برخي از شارحان اين حكايت را تأويلات مفصل عجيبي كردهاند كه خلاصه آن به زبان ساده اينست:
پادشاه، رمز روح است و طبيبان مغرور، رمز عقل جزئي يا مشايخ ظاهري است.
و كنيزك، رمز نفس حيواني و غريزي يا سالك مبتدي است.
و زرگر رمز دنياست.
و آن طبيب روحاني، رمز عقل كلي يا مرشد حقيقي است.
روح (شاه) به نفس (كنيزك) عشق ميورزد تا او را صافي كند و
✨ 💫 هوالمحبوب 💫✨
#شرح_مثنوی_معنوی_#کریم_#زمانی
#دیباچه_بیت_#اول
✨بشنو اين ني چون حكايت ميكند
از جــداييها شكــايت ميكند
از اين ني بشنو كه چگونه از فراق سخن ميگويد و از جداييها و ايام هجران شكوه ميكند.
ني، تمثيلي است از انسان كامل و ولّي واصل.
اينكه ني رمزي از وجود انسان تلقي شود پيش از مولانا هم در نزد صوفيان معمول بوده است، از آن جمله شيخ احمد غزالي در رساله بوارق يك جا به ني (= قَصَب) اشاره ميكند و آنرا رمزي از ذات انساني ميشمرد.
همچنين در حديقه سنائي و در ذيل اوحدالدين رازي بر سيرالعباد سنائي هم اشارتهايي به درد و سوزِ ني و ارتباط آن با احوال انساني هست.
شارحان مثنوي منظور از ني را انسان كامل دانستهاند.
از آن جمله عبدالرحمن جامي و يعقوب چرخي و اسماعيل انقروي.
نيكلسون با الهام از شارحان پيشين ميگويد: نميتوان ترديد كرد كه ني بطور كلي روح ولي يا انسان كامل را مينماياند كه به سبب جدايي از خود از «نيستان»، يعني آن عالم روحاني كه در مرتبه پيش از وجود مادّي آنجا وطن داشت، نالان است و در ديگران نيز همين اشتياق را به وطن حقيقيشان زنده ميسازد.
ديگر اينكه ني به خصوص در اينجا يا كنايه است از حسامالدين (كه شاعر با او عارفانه يكي است) يا نشاني است از خود شاعر كه وجودش از نفخه الهي پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاري ميسازد. اين استعاره هم در ديوان شمس و هم در مثنوي معنوي فراوان آمده است.
در اينجا مناسب است كه پيرامون اصطلاح انسان كامل توضيحي به اختصار آورده شود:
بحث انسان كامل يكي از پردامنهترين مباحث عرفاني است كه با عرفان و تصوّف ابنعربي قرين شده است. و زان پس اين تعبير در ميان اهل عرفان و تصوّف رواج يافت تا بدانجا كه رسالات مفردهاي در اين باب نگاشته شد.
ابنعربي در فصوص الحكم، فصّ آدمي به نحو مبسوطي در اين زمينه، بحث كرده است.
او انسان را كون جامع ميداند.
زيرا كون در اصطلاح عرفا عبارت از عالم هستي است.
يعني انسان، زُبده و سُلافة هستي است.
و انسان در واقع روحِ عالم، و عالم، جسد اوست.
يعني جهان بدون در نظر گرفتن انسان، كالبدي است مرده و جامد.
از اينرو ابن عربي گويد: فَاِنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَوْجُوداً بِه كانَ كَجَسَدٍ مُلْقيً لا روحً فيه.
بدين سان انسان كامل را نسخه تامه عالم دانستهآند.
چنانكه عزيزالدين نسفي گويد:
بدان كه هر چيز در عالم كبير اثبات ميكنند بايد كه نمودار آن در عالم صغير باشد تا آن سخن، راست بُوَد.
از جهت آنكه عالم صغير، نسخه و نمودار عالَم كبير است.
و هر چيز كه در عالم كبير هست در عالم صغير نمودار اين است.
شيخ محمود شبستري در بيان مقام انسان كامل گويد:
يـكي ره برتر از كــون و مــكان شـو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
شيخ محمّد لاهيجي (از عرفاني قرن نهم) در توضيح بيت فوق گويد:
بدانكه انسان، منتخب و نسخه جميع عوالم روحاني و جسماني است.
باز ابن عربي گويد: وَ هوَ لِلْحقِّ بَمُنْزِلَهِ انسانِ الْعينِ مِنَ الْعَينِ يَكُونُ بِهِ النَّظَرُ.
«نسبت انسان به حضرت حق تعالي، نسبت مردمك چشم است با چشم. و ديدن بدان حاصل آيد.»
اما نشانهها و ويژگيهاي انسان كامل را اينگونه گفتهاند:
انسان كامل، آنست كه او را چهار چيز به كمال باشد: اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف.
تشبيه انسان كامل به ني از آنروست كه درون او از تعلّقات دنيوي و هواهاي نفساني تهي است.
همانطور كه ني تو پُر، دمِ نايي را منعكس نميكند، انساني هم كه درونش آكنده از هواجس نفساني و تعلقات دنياوي باشد نميتواند دم الهي را منعكس كند.
از مولانا در اين بيت فراق انسان از اصل خود را با بياني تمثيلي و مهيّج بازگو كرده است.
صورت مشهور بيت مورد بحث اينست:
بشنو از ني چون حكايت ميكند
از جـــداييها شكايت ميكند
ولي در نسخههاي خطي سدة هفتم بخصوص نسخة معتبر و عتيق قونیه بدين صورت آمده است:
بشنو اين ني چون شكايت ميكند
از جداييها حكايت ميكند
مرحوم نيكلسون وقتي كه به نسخههاي سده هفتم دست يافت روايت قديمي و غير مشهور بيت اول مثنوي معنوي را نيز در شرح خود آورد با وجود آنكه اسناد معتبر صحت روايت غير مشهور بيت ياد شده را تأييد ميكند روايت مشهور آن، مولوي وارتر است و به دل بيشتر مينشيند. الله اعلم.
#شرح_مثنوی_معنوی_#کریم_#زمانی
#دیباچه_بیت_#اول
✨بشنو اين ني چون حكايت ميكند
از جــداييها شكــايت ميكند
از اين ني بشنو كه چگونه از فراق سخن ميگويد و از جداييها و ايام هجران شكوه ميكند.
ني، تمثيلي است از انسان كامل و ولّي واصل.
اينكه ني رمزي از وجود انسان تلقي شود پيش از مولانا هم در نزد صوفيان معمول بوده است، از آن جمله شيخ احمد غزالي در رساله بوارق يك جا به ني (= قَصَب) اشاره ميكند و آنرا رمزي از ذات انساني ميشمرد.
همچنين در حديقه سنائي و در ذيل اوحدالدين رازي بر سيرالعباد سنائي هم اشارتهايي به درد و سوزِ ني و ارتباط آن با احوال انساني هست.
شارحان مثنوي منظور از ني را انسان كامل دانستهاند.
از آن جمله عبدالرحمن جامي و يعقوب چرخي و اسماعيل انقروي.
نيكلسون با الهام از شارحان پيشين ميگويد: نميتوان ترديد كرد كه ني بطور كلي روح ولي يا انسان كامل را مينماياند كه به سبب جدايي از خود از «نيستان»، يعني آن عالم روحاني كه در مرتبه پيش از وجود مادّي آنجا وطن داشت، نالان است و در ديگران نيز همين اشتياق را به وطن حقيقيشان زنده ميسازد.
ديگر اينكه ني به خصوص در اينجا يا كنايه است از حسامالدين (كه شاعر با او عارفانه يكي است) يا نشاني است از خود شاعر كه وجودش از نفخه الهي پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاري ميسازد. اين استعاره هم در ديوان شمس و هم در مثنوي معنوي فراوان آمده است.
در اينجا مناسب است كه پيرامون اصطلاح انسان كامل توضيحي به اختصار آورده شود:
بحث انسان كامل يكي از پردامنهترين مباحث عرفاني است كه با عرفان و تصوّف ابنعربي قرين شده است. و زان پس اين تعبير در ميان اهل عرفان و تصوّف رواج يافت تا بدانجا كه رسالات مفردهاي در اين باب نگاشته شد.
ابنعربي در فصوص الحكم، فصّ آدمي به نحو مبسوطي در اين زمينه، بحث كرده است.
او انسان را كون جامع ميداند.
زيرا كون در اصطلاح عرفا عبارت از عالم هستي است.
يعني انسان، زُبده و سُلافة هستي است.
و انسان در واقع روحِ عالم، و عالم، جسد اوست.
يعني جهان بدون در نظر گرفتن انسان، كالبدي است مرده و جامد.
از اينرو ابن عربي گويد: فَاِنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَوْجُوداً بِه كانَ كَجَسَدٍ مُلْقيً لا روحً فيه.
بدين سان انسان كامل را نسخه تامه عالم دانستهآند.
چنانكه عزيزالدين نسفي گويد:
بدان كه هر چيز در عالم كبير اثبات ميكنند بايد كه نمودار آن در عالم صغير باشد تا آن سخن، راست بُوَد.
از جهت آنكه عالم صغير، نسخه و نمودار عالَم كبير است.
و هر چيز كه در عالم كبير هست در عالم صغير نمودار اين است.
شيخ محمود شبستري در بيان مقام انسان كامل گويد:
يـكي ره برتر از كــون و مــكان شـو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
شيخ محمّد لاهيجي (از عرفاني قرن نهم) در توضيح بيت فوق گويد:
بدانكه انسان، منتخب و نسخه جميع عوالم روحاني و جسماني است.
باز ابن عربي گويد: وَ هوَ لِلْحقِّ بَمُنْزِلَهِ انسانِ الْعينِ مِنَ الْعَينِ يَكُونُ بِهِ النَّظَرُ.
«نسبت انسان به حضرت حق تعالي، نسبت مردمك چشم است با چشم. و ديدن بدان حاصل آيد.»
اما نشانهها و ويژگيهاي انسان كامل را اينگونه گفتهاند:
انسان كامل، آنست كه او را چهار چيز به كمال باشد: اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف.
تشبيه انسان كامل به ني از آنروست كه درون او از تعلّقات دنيوي و هواهاي نفساني تهي است.
همانطور كه ني تو پُر، دمِ نايي را منعكس نميكند، انساني هم كه درونش آكنده از هواجس نفساني و تعلقات دنياوي باشد نميتواند دم الهي را منعكس كند.
از مولانا در اين بيت فراق انسان از اصل خود را با بياني تمثيلي و مهيّج بازگو كرده است.
صورت مشهور بيت مورد بحث اينست:
بشنو از ني چون حكايت ميكند
از جـــداييها شكايت ميكند
ولي در نسخههاي خطي سدة هفتم بخصوص نسخة معتبر و عتيق قونیه بدين صورت آمده است:
بشنو اين ني چون شكايت ميكند
از جداييها حكايت ميكند
مرحوم نيكلسون وقتي كه به نسخههاي سده هفتم دست يافت روايت قديمي و غير مشهور بيت اول مثنوي معنوي را نيز در شرح خود آورد با وجود آنكه اسناد معتبر صحت روايت غير مشهور بيت ياد شده را تأييد ميكند روايت مشهور آن، مولوي وارتر است و به دل بيشتر مينشيند. الله اعلم.
سرّ من از ناله من دور نيست
ليک چشم و گوش را آن نور نيست
هر چند رازهاي درونیام در نالههای من نهفته و از آن جدا نيست و به گوش هر كس میرسد، ولی چشم را آن بينايی و گوش را آن شنوايی نيست كه به اسرار نهفته من پی ببرد.
اين بيت شريف سؤال مقدّری را پاسخ داده است.
گويی كه در اينجا كسی میگويد:
يا حضرت مولانا اگر به اسرار درون اولياء و عارفان بالله نمیتوان از طريق معمول راه يافت، پس طريق وصول به مخزن اسرار و معدن انوار آنان كدام است؟
جواب: سرّ درونی من از كلام من دور نيست،
زيرا كلام همچون آينهای اسرار دل را آشكار میكند، ولی چشم و گوش عامّگان آن نور معرفت را ندارد كه از كلام اوليا به احوالشان پی برد.
#استاد_فروزانفر گويد:
هر كس را از گفتار و آهنگ سخن میتوان شناخت، زيرا اعمال و حركات خارجی از احوال نفسانی منبعث میشود.
و به عقيده مولانا گفتار و عمل انسان، شاهد و گواه كيفيات روحی اوست و از اين راه میتوان به ضمير و درون هر كس پی برد ...
اگر چه راز و سرّ درون هر كس در عمل و قول، جلوهگر است، آن را به وسيله حواسّ بيرونی ادراك نتوان كرد و طريق شناسايی آن، دل پاك و ضميری است كه از آلايشها مجرد باشد.
#شرح_مثنوی_معنوی
#کریم_زمانی
دیباچه بیت ۷
ليک چشم و گوش را آن نور نيست
هر چند رازهاي درونیام در نالههای من نهفته و از آن جدا نيست و به گوش هر كس میرسد، ولی چشم را آن بينايی و گوش را آن شنوايی نيست كه به اسرار نهفته من پی ببرد.
اين بيت شريف سؤال مقدّری را پاسخ داده است.
گويی كه در اينجا كسی میگويد:
يا حضرت مولانا اگر به اسرار درون اولياء و عارفان بالله نمیتوان از طريق معمول راه يافت، پس طريق وصول به مخزن اسرار و معدن انوار آنان كدام است؟
جواب: سرّ درونی من از كلام من دور نيست،
زيرا كلام همچون آينهای اسرار دل را آشكار میكند، ولی چشم و گوش عامّگان آن نور معرفت را ندارد كه از كلام اوليا به احوالشان پی برد.
#استاد_فروزانفر گويد:
هر كس را از گفتار و آهنگ سخن میتوان شناخت، زيرا اعمال و حركات خارجی از احوال نفسانی منبعث میشود.
و به عقيده مولانا گفتار و عمل انسان، شاهد و گواه كيفيات روحی اوست و از اين راه میتوان به ضمير و درون هر كس پی برد ...
اگر چه راز و سرّ درون هر كس در عمل و قول، جلوهگر است، آن را به وسيله حواسّ بيرونی ادراك نتوان كرد و طريق شناسايی آن، دل پاك و ضميری است كه از آلايشها مجرد باشد.
#شرح_مثنوی_معنوی
#کریم_زمانی
دیباچه بیت ۷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر، موسیقی و رقص :
مولانا به سه عنصر همگن در زيبايى شناسى توجهى كامل داشت : شعر ، موسيقى و رقص . زيرا اين سه ، زاده وزن و هماهنگى اند ، كه از سرشت طبيعت است .
مولانا، هم در موسيقى علمى تبحر داشت و هم در موسيقى عملى . او ضرب اصول و علم الايقاع (ريتم شناسى) را بخوبى ميدانست و سازى بنام رَباب (=ابر) را به چيرگى مى نواخت و حتى در ساختمان اين ساز تغييراتى پديد آورد و در آن روزگار
فضاى قونيه و سرزمين آناتولى از نغمهء ساز و سماع مولانا و يارانش
عطر آگين شده بود .
مولانا به رقص نيز اهميتى بسزا مى داد، زيرا معتقد بود كه رقص علاوه بر آنكه جسم را چالاك مى كند، روح را هم از خفتگى و تيرگى مى رهاند .
پايان جنگ آمد،
آواز چنگ آمد
يوسف ز چاه آمد،
اى بى هنر ! به رقص آ
طاووس ما در آيد ،
و آن رنگ ها برآيد
تا مرغ جان سرايد ،
بى بال و پر به رقص آ
كريم زمانى🌺
#شرح_مثنوی_معنوی
مولانا به سه عنصر همگن در زيبايى شناسى توجهى كامل داشت : شعر ، موسيقى و رقص . زيرا اين سه ، زاده وزن و هماهنگى اند ، كه از سرشت طبيعت است .
مولانا، هم در موسيقى علمى تبحر داشت و هم در موسيقى عملى . او ضرب اصول و علم الايقاع (ريتم شناسى) را بخوبى ميدانست و سازى بنام رَباب (=ابر) را به چيرگى مى نواخت و حتى در ساختمان اين ساز تغييراتى پديد آورد و در آن روزگار
فضاى قونيه و سرزمين آناتولى از نغمهء ساز و سماع مولانا و يارانش
عطر آگين شده بود .
مولانا به رقص نيز اهميتى بسزا مى داد، زيرا معتقد بود كه رقص علاوه بر آنكه جسم را چالاك مى كند، روح را هم از خفتگى و تيرگى مى رهاند .
پايان جنگ آمد،
آواز چنگ آمد
يوسف ز چاه آمد،
اى بى هنر ! به رقص آ
طاووس ما در آيد ،
و آن رنگ ها برآيد
تا مرغ جان سرايد ،
بى بال و پر به رقص آ
كريم زمانى🌺
#شرح_مثنوی_معنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر كه جز ماهی ، ز آبش سير شد
هر كه بی روزی است ، روزش دير شد
بجز ماهی هر کس از آب سیر میشود .
زیرا حیات ماهی فقط در آب میسر است.
همینطور عاشق صادق نیز بدون عشق
و طلب حضرت معشوق(خدا) نمی تواند زندگی بکند .
و مایه حیات عاشق ، عشق است
و هر کس که از آب عشق و عرفان ،
بی نصیب باشد روحی افسرده و پژمرده دارد .
یعنی هرگاه کسی دچار دل سیری و ملال گردد
معلوم می شود که از عشق و معرفت بی بهره است .
مولانا به کرات عاشق صادق را
به ماهی تشبیه کرده است
که مایه حیات و بقایش عشق است .
#شرح_مثنوی_معنوی
#دکتر_کریم_زمانی
هر كه بی روزی است ، روزش دير شد
بجز ماهی هر کس از آب سیر میشود .
زیرا حیات ماهی فقط در آب میسر است.
همینطور عاشق صادق نیز بدون عشق
و طلب حضرت معشوق(خدا) نمی تواند زندگی بکند .
و مایه حیات عاشق ، عشق است
و هر کس که از آب عشق و عرفان ،
بی نصیب باشد روحی افسرده و پژمرده دارد .
یعنی هرگاه کسی دچار دل سیری و ملال گردد
معلوم می شود که از عشق و معرفت بی بهره است .
مولانا به کرات عاشق صادق را
به ماهی تشبیه کرده است
که مایه حیات و بقایش عشق است .
#شرح_مثنوی_معنوی
#دکتر_کریم_زمانی
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
#دیباچه_بیت_هشتم
8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست
به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوستهاند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.
يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نميتوانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسانهاي كامل كه مظهر حقاند گويند:
اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نميتواند ببيند.
درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.
اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.
پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نميشود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نميگردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرميشود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوهگري ميكند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمييابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نميشود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس آن را در نيابد مانند كليه معقولات كه موجود است، ولي محسوس هم نيست.
نيكلسون «جان» را در اينجا معادل روح حيواني دانسته است.
منظور بيت: همانطور كه روح از جسم مخفي است راز درون اولياء الله نيز بر عامّگان پوشيده است.
#دیباچه_بیت_هشتم
8) تن ز جان و جان، ز تن مستور نيست
ليك كس را ديدِ جــان دستور نيست
به عنوان مثال با اينكه جسم و جان به هم پيوستهاند و هيچكدام از ديگري پوشيده و نهفته نيست، ولي كسي اجازه ندارد كه جان را ببيند.
يعني آنان كه اسير جسم و جسمانيات هستند نميتوانند روح لطيف را ادراك كنند.
انقروي عقيده دارد كه انسانهاي كامل كه مظهر حقاند گويند:
اسرار درون ما از كلام ما دور نيست، درست مانند جسم و روح كه از يكديگر پوشيده نيستند، ولي هيچكس روح را نميتواند ببيند.
درست است كه روح با اين چشم ديده نشود اما از لحاظ تدبير و تصرفي كه دارد از جهت خواص و كمالاتش پوشيده نيست.
اكبر آبادي گويد: اين بيت تمثيل بيت بالاست.
پس ناله ني به مثابه تن باشد و سر ناله به منزله جان. و چنانچه جان به حواص ظاهر، مدرك نميشود و سر ناله هم به حواس ظاهر محسوس نميگردد.
استاد فروزانفر نيز گويد:
اين بيت به منزله دليل و مثالي است براي سابق كه به موجب آن، سرّ و راز دل در ناله ظاهرميشود.
از اينرو «ناله به منزله تن و «راز» به مثابه روح است كه هم محرك ناله و هم در وي جلوهگري ميكند، ولي هر چشم و گوشي سرّ دل را در نمييابد.
همچنانكه جان، محرك بدن است و بدن مظهر افعال اوست و با وجود اين به چشم ديده نميشود و اين از آن جهت است كه موجود اعمّ از محسوس است.
و شايد كه چيزي موجود باشد و نفس آن را ادراك كند ولي حس آن را در نيابد مانند كليه معقولات كه موجود است، ولي محسوس هم نيست.
نيكلسون «جان» را در اينجا معادل روح حيواني دانسته است.
منظور بيت: همانطور كه روح از جسم مخفي است راز درون اولياء الله نيز بر عامّگان پوشيده است.
اى خُنُك آن مرد كز خود رَسته شد
در وجودِ زندۀ پاینده شد
خوشا به حال کسی که از وجود موهوم و کاذب خود (منِ غریزی و حیوانی) رهید و به وجود زندهٔ حقیقی و معنویِ انسان کامل پيوست.
واىِ آن زنده كه با مُرده نشست
مُرده گشت و زندگى از وى بجَست
اما وای به حال آن زنده ای که با مُرده دلان نشست و برخاست کند، زیرا همنشینی و مجالست با افراد دلمرده، انسان را دل مرده و افسرده سازد. [در ابیات پیشین، اهمیت همنشینی با کاملان مکمّل بیان شد. مبتدیان و ناقصان در صورت صدق طلب، می توانند با مصاحبت کاملان، نقایص خود را جبران کنند. مولانا در اهمیت صحبت فرماید: دوستان را در دل، رنج ها باشد که آن به هیچ داروی، خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، و نه به خوردن الا به دیدار دوست که لِقاءُ الخَلیلِ شِفاءُ العَلیل «دیدار دوست، درمان بیمار است» تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند از تأثیر ایشان، آن لحظه مؤمن می شود... بنگر که آن پشم از مجاورت عاقلی چنین بساط منقّش شد و این خاک به مجاورت عاقل، چنین سرای خوب شد. صحبت عاقل در جمادات چنین اثر کرد، بنگر که صحبت مؤمن در مؤمن چه اثر کند.]
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
در وجودِ زندۀ پاینده شد
خوشا به حال کسی که از وجود موهوم و کاذب خود (منِ غریزی و حیوانی) رهید و به وجود زندهٔ حقیقی و معنویِ انسان کامل پيوست.
واىِ آن زنده كه با مُرده نشست
مُرده گشت و زندگى از وى بجَست
اما وای به حال آن زنده ای که با مُرده دلان نشست و برخاست کند، زیرا همنشینی و مجالست با افراد دلمرده، انسان را دل مرده و افسرده سازد. [در ابیات پیشین، اهمیت همنشینی با کاملان مکمّل بیان شد. مبتدیان و ناقصان در صورت صدق طلب، می توانند با مصاحبت کاملان، نقایص خود را جبران کنند. مولانا در اهمیت صحبت فرماید: دوستان را در دل، رنج ها باشد که آن به هیچ داروی، خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، و نه به خوردن الا به دیدار دوست که لِقاءُ الخَلیلِ شِفاءُ العَلیل «دیدار دوست، درمان بیمار است» تا حدّی که اگر منافقی میان مؤمنان بنشیند از تأثیر ایشان، آن لحظه مؤمن می شود... بنگر که آن پشم از مجاورت عاقلی چنین بساط منقّش شد و این خاک به مجاورت عاقل، چنین سرای خوب شد. صحبت عاقل در جمادات چنین اثر کرد، بنگر که صحبت مؤمن در مؤمن چه اثر کند.]
#شرح_مثنوی_معنوی_کریم_زمانی
من به هر جمعيتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
من برای اينكه همدم و همرازی پيدا كنم و درد فراق را با او در ميان بگذارم در ميان هر جمعيتی حاضر شدم و نالهها كردم.
هم با آنان كه حالی نازل دارند حشر و نشر كردم و هم با آنان كه حالی عالی دارند.
بد حال به معنی بيمار و تبهروز و غمگين است.
و مجازاً به كسی اطلاق شود كه حالات قلبیاش نازل باشد.
اما خوشحال به معنی شادمان و نيكبخت است.
و مجازاً به كسی گفته شود كه حالات قلبیاش عالی و شكوهمند باشد.
اكبرآبادی گويد:
مراد از «جمعيت»، مجلس است. مستمعان دو قسماند: خوشحال و بدحال.
«خوشحال» آن كسی است كه با استماع نغمه، در معرفت و حضور به روی اوگشوده گردد.
و «بدحال» كسی است كه فسق و فجور در باطنش پيدا شود و يا محبت مال و جاه در طبيعت او هويدا گردد.
حكيم سبزواری معتقد است كه چون انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات الهی است و صفت قهر و لطف را توأمان دارد، پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت كند.
#شرح_مثنوی_معنوی
#کریم_زمانی
دیباچه بیت ۵
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
من برای اينكه همدم و همرازی پيدا كنم و درد فراق را با او در ميان بگذارم در ميان هر جمعيتی حاضر شدم و نالهها كردم.
هم با آنان كه حالی نازل دارند حشر و نشر كردم و هم با آنان كه حالی عالی دارند.
بد حال به معنی بيمار و تبهروز و غمگين است.
و مجازاً به كسی اطلاق شود كه حالات قلبیاش نازل باشد.
اما خوشحال به معنی شادمان و نيكبخت است.
و مجازاً به كسی گفته شود كه حالات قلبیاش عالی و شكوهمند باشد.
اكبرآبادی گويد:
مراد از «جمعيت»، مجلس است. مستمعان دو قسماند: خوشحال و بدحال.
«خوشحال» آن كسی است كه با استماع نغمه، در معرفت و حضور به روی اوگشوده گردد.
و «بدحال» كسی است كه فسق و فجور در باطنش پيدا شود و يا محبت مال و جاه در طبيعت او هويدا گردد.
حكيم سبزواری معتقد است كه چون انسان كامل مظهر جميع اسماء و صفات الهی است و صفت قهر و لطف را توأمان دارد، پس با همگان اعم از صالح و طالح معاشرت كند.
#شرح_مثنوی_معنوی
#کریم_زمانی
دیباچه بیت ۵