معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
از جمله دلایل عزیز و ارجمند بودن پروین اعتصامی -مثلاً - همین است که این آزاده زن بزرگوار با آن همه شعر و سخن که دارد... در دیوانی با پنج هزار بیت فقط یک یا دو جاست که از خودش حرف زده و «من شخصی و خصوصی » او از پس پشت شعرش خود می نماید و جلوه می کند. تازه در آن یک دو جا هم امری روحی و بشری و از جمله عمومیات عواطف آدمی در میان بوده، عواطف مشترک همگان، مثلا مرثیه ای برای پدرش گفته، یا لوحی برای مزارش یا در تقدیمنامه ای منظوم ودایع روح و مواجید قریحه ی خود را به دست زمانه سپرده است. طبعاً در این طور موارد جنبه ی همگانی و انسانی امر در حد خود محفوظ است یعنی شعر حکایت از احوالی دارد که آن قدرها هم شخصی و خصوصی نیست.

#مهدی_اخوان_ثالث
مؤخرهٔ کتاب #از_این_اوستا
چاپ نوزدهم، ۱۳۹۱
#انتشارات_زمستان
صفحه ۱۲۱-۱۲۰.
#پروین_اعتصامی؛
یادشان گرامی و جاودان!
.
          در کجا خوانده‌ام، به یادم نیست
             کرده مضمون‌ِ آن دلم را صید

     رمضان گر خوش است و ماه‌ِ خداست
           رفتنش را چرا تو گیری عید؟!

                 #مهدی_اخوان_ثالث
                     عید فطر مبارک
... چه بهاری، چه شگفت!
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!

اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.

ای دل ای دیدهٔ بی‌باور
ریب‌پروردهٔ شکْ‌آور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدل‌ترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانه‌ست که می‌روید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
راز‌ِ بذر است و شب‌ِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.

زین فرومیر ستاره‌ی‌ ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیده‌دم بیدار و بلند!

لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفس‌ِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.

اینچنین گوید در گوش‌ِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دل‌ِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی

بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»

#مهدی_اخوان_ثالث
... چه بهاری، چه شگفت!
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!

اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.

ای دل ای دیدهٔ بی‌باور
ریب‌پروردهٔ شکْ‌آور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدل‌ترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانه‌ست که می‌روید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
راز‌ِ بذر است و شب‌ِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.

زین فرومیر ستاره‌ی‌ ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیده‌دم بیدار و بلند!

لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفس‌ِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.

اینچنین گوید در گوش‌ِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دل‌ِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی

بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»

#مهدی_اخوان_ثالث
شب افتاده ست
و در تالاب ِ من
دیرى ست
كه در خوابند آن نیلوفر آبی
و ماهی ها ،
پرستوها ٬
بیا امشب
كه بس تاریک و تنهایم ...


#مهدی_اخوان_ثالث
قصه‌ی روز و شب من سخنی مختصر است:
روز  در  خوابِ  خیالاتم  و  شب  بیدارم


#مهدی_اخوان_ثالث
من ، یادِ تو را ،

سجده کنم ای صنم ، اکنون ،



برخیز و بیا ،

خود بتِ بتخانهٔ من باش ،





دانی که ،

شدم خانه‌خرابِ تو ، حبیبا ،



اکنون ،

دگر آبادیِ ویرانهٔ من باش ،





#مهدی_اخوان_ثالث
.
عصر تنگى بود
و مرا با خويشتن گويى
خوش خوشَك آهنگِ جنگى بود ...

#مهدی_اخوان_ثالث
خوش آمد از صبا اینم پگاهی
که خوش میخواند، سر بر خاک راهی

که دردا، آدمی را همتِ عشق
برفت از یاد و پاسِ حرمتِ عشق

تو قدرِ عشقِ خود بشناس بلبل
مگو با خار هم نازکتر از گل

که از گل گر نوازش ور ستیز است
برایِ مرغکِ عاشق عزیز است

#مهدی_اخوان_ثالث
رشته‌ی امید
بی حاصل گسستن

بهتر از
بیهوده دل بستن ... !

#مهدی_اخوان_ثالث