تو با یک چشم با خلق و به دیگر چشـم با مایی
بدین منظور گم کردن، مشوّشسازِ دلهایی
نمیگویی و میسوزی، نمیجویی و میخواهی
به باطن تشنهٔ عشق و به ظاهر غرقِ حاشایی
درونسوز و برونآرا، زبانخاموش و دلگویا
برون خاکسترِ سرد و درون آتش سراپایی
حکایت میکند چشمت، ز مِیخوارانِ هُشیاری
گواهی میدهد قلبت، ز خاموشانِ گویایی
نگاهی گر مرا باشد، تو پا تا سر نظر بازی
نیـازی گر مرا سوزد، تو سر تا پا تمـنّایی
تو میخواهی مرا اما، ز دل بر لب نمیآری
تو میجویی مرا اما، به هر بزمی نمیآیی
ز چشمِ من اگر پرسی، که مجنون تر ز مجنونم
اگر زشت و اگر زیبا، تو لیلا تر ز لیلایی
سخن با من بگو تا من، بگویم از چه غمگینی
نظر بر من فکن تا خود، بدانی در چه رؤیایی!
منم کاهی که با آهی، بلرزد دامنِ صبرم
تویی سنگ و به طوفانها شکیبایی، شکیبایی
#رحيم_معينی_كرمانشاهی
بدین منظور گم کردن، مشوّشسازِ دلهایی
نمیگویی و میسوزی، نمیجویی و میخواهی
به باطن تشنهٔ عشق و به ظاهر غرقِ حاشایی
درونسوز و برونآرا، زبانخاموش و دلگویا
برون خاکسترِ سرد و درون آتش سراپایی
حکایت میکند چشمت، ز مِیخوارانِ هُشیاری
گواهی میدهد قلبت، ز خاموشانِ گویایی
نگاهی گر مرا باشد، تو پا تا سر نظر بازی
نیـازی گر مرا سوزد، تو سر تا پا تمـنّایی
تو میخواهی مرا اما، ز دل بر لب نمیآری
تو میجویی مرا اما، به هر بزمی نمیآیی
ز چشمِ من اگر پرسی، که مجنون تر ز مجنونم
اگر زشت و اگر زیبا، تو لیلا تر ز لیلایی
سخن با من بگو تا من، بگویم از چه غمگینی
نظر بر من فکن تا خود، بدانی در چه رؤیایی!
منم کاهی که با آهی، بلرزد دامنِ صبرم
تویی سنگ و به طوفانها شکیبایی، شکیبایی
#رحيم_معينی_كرمانشاهی