دریغا آن شب که شب آدینه بود
که این کلمات مینوشتم
به جایی رسیدم که هرچه در ازل و ابد بود و باشد در حرف «الف» بدیدم.
دریغا کسی بایستی که فهم کردی که چه میگویم!
دریغا اول حرفی که در لوح محفوظ پیدا آمد، لفظ «محبت» بود
پس نقطهی «ب» با نقطهی «نون» متصل شد، یعنی «محنت» شد
مگر آن بزرگ از اینجا گفت که در هر لطفی، هزار قهر تعبیه کردهاند؛ و در هر راحتی، هزار شربت به زهر آمیختهاند.
#عینالقضات_همدانی
که این کلمات مینوشتم
به جایی رسیدم که هرچه در ازل و ابد بود و باشد در حرف «الف» بدیدم.
دریغا کسی بایستی که فهم کردی که چه میگویم!
دریغا اول حرفی که در لوح محفوظ پیدا آمد، لفظ «محبت» بود
پس نقطهی «ب» با نقطهی «نون» متصل شد، یعنی «محنت» شد
مگر آن بزرگ از اینجا گفت که در هر لطفی، هزار قهر تعبیه کردهاند؛ و در هر راحتی، هزار شربت به زهر آمیختهاند.
#عینالقضات_همدانی
اگر زلیخا بترسیدی، هرگز نام یوسف نبردی. لا! بل این طُرفهتر است که در عشق به جایی رسید که به زبان خویش با زنان مصر گفت. بل با خود عزیز گفت که {الآنَ حَصْحصَ الحَقُ أنا راوَدْتُه عن نفسِه}.
زهی عشق زلیخا!
#عینالقضات_همدانی
زهی عشق زلیخا!
#عینالقضات_همدانی
جوانمردا
معشوق بههمگی خود جمال است و کمال است و جلال است. تو کجایی؟ چرا بههمگی خود ادراک نباشی؟
همه دیده باش تا او جمال بنماید. همه گوش باش تا او همه نطق شود.
همه سوال باش که او همه اجابت است
#عینالقضات_همدانی
معشوق بههمگی خود جمال است و کمال است و جلال است. تو کجایی؟ چرا بههمگی خود ادراک نباشی؟
همه دیده باش تا او جمال بنماید. همه گوش باش تا او همه نطق شود.
همه سوال باش که او همه اجابت است
#عینالقضات_همدانی
بدایت عشق به کمال، عاشق را آن باشد که معشوق را فراموش کند که عاشق را حساب با عشق است، با معشوق چه حساب دارد؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد، و بی عشق او را مرگ باشد. در این حالت وقت باشد که خود را نیز فراموش کند که عاشق وقت باشد که از عشق چندان غصه و درد و حسرت بیند که نه در بند وصال باشد، و نه غم هجران خورد زیرا که نه ازوصال او را شادی آید ونه از فراق او را رنج و غم نماید. همۀ خود را به عشق داده باشد
چون از تو بجز عشق نجویم بجهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی خواهی هجران
#عینالقضات_همدانی
چون از تو بجز عشق نجویم بجهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی خواهی هجران
#عینالقضات_همدانی
بدایت عشق به کمال، عاشق را آن باشد که معشوق را فراموش کند که عاشق را حساب با عشق است، با معشوق چه حساب دارد؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد، و بی عشق او را مرگ باشد. در این حالت وقت باشد که خود را نیز فراموش کند که عاشق وقت باشد که از عشق چندان غصه و درد و حسرت بیند که نه در بند وصال باشد، و نه غم هجران خورد زیرا که نه ازوصال او را شادی آید ونه از فراق او را رنج و غم نماید. همۀ خود را به عشق داده باشد
چون از تو بجز عشق نجویم بجهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی خواهی هجران
#عینالقضات_همدانی
چون از تو بجز عشق نجویم بجهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی خواهی هجران
#عینالقضات_همدانی
جوانمردا
معشوق بههمگی خود جمال است و کمال است و جلال است. تو کجایی؟ چرا بههمگی خود ادراک نباشی؟
همه دیده باش تا او جمال بنماید. همه گوش باش تا او همه نطق شود.
همه سوال باش که او همه اجابت است
#عینالقضات_همدانی
معشوق بههمگی خود جمال است و کمال است و جلال است. تو کجایی؟ چرا بههمگی خود ادراک نباشی؟
همه دیده باش تا او جمال بنماید. همه گوش باش تا او همه نطق شود.
همه سوال باش که او همه اجابت است
#عینالقضات_همدانی
اگر زلیخا بترسیدی، هرگز نام یوسف نبردی. لا! بل این طُرفهتر است که در عشق به جایی رسید که به زبان خویش با زنان مصر گفت. بل با خود عزیز گفت که {الآنَ حَصْحصَ الحَقُ أنا راوَدْتُه عن نفسِه}.
زهی عشق زلیخا!
#عینالقضات_همدانی
زهی عشق زلیخا!
#عینالقضات_همدانی
در عرف عشق عاشق اصل ست و عشق معشوق فرع زیرا که عشق در معشوق از تابش عشق عاشق است و این سخن را مدار بر اصلیست و آن اصل آنست که نیاز و درد و سوز و قلق و ضجرت و ولع و نزاع و شوق و احتراق در عشق عاشق یافت شود
معشوقه تو باش عاشقی کار تو نیست. این شراب قهر در میدهد اما چون در جام لطف است لذتش در ظاهرست و المشدر باطن زیرا که او را بطعن از مقام عاشقی بدر می کند و خود میداند که ازو معشوقی نیابد اما در عالم حقیقت عشق معشوق اصل است و عشق عاشق فرع و سرّاین معنی در یُحِبُّهُم وَیُحِبّونَهُ یافت شود
اول از او بد این حکایت عشق
بس مگو عشق را بدایت نیست
عشق چون آتشی ست روحانی
روح کس را ازو شکایت نیست
عشق چون بر لطیفه غیبیست
بی نشانست ازو حکایت نیست
بوالعجب سورهایست سورۀ عشق
چار مصحف ازو یک آیت نیست
#عینالقضات_همدانی
معشوقه تو باش عاشقی کار تو نیست. این شراب قهر در میدهد اما چون در جام لطف است لذتش در ظاهرست و المشدر باطن زیرا که او را بطعن از مقام عاشقی بدر می کند و خود میداند که ازو معشوقی نیابد اما در عالم حقیقت عشق معشوق اصل است و عشق عاشق فرع و سرّاین معنی در یُحِبُّهُم وَیُحِبّونَهُ یافت شود
اول از او بد این حکایت عشق
بس مگو عشق را بدایت نیست
عشق چون آتشی ست روحانی
روح کس را ازو شکایت نیست
عشق چون بر لطیفه غیبیست
بی نشانست ازو حکایت نیست
بوالعجب سورهایست سورۀ عشق
چار مصحف ازو یک آیت نیست
#عینالقضات_همدانی
اگر کسی گوید که مسلم است که راهی هست که از سلوک آن را بنده به خدا رسد، ولیکن اول باید مرا یقین شود که آن راه موسی است یا راه عیسی یا راه محمد تا سلوک کنم. و پیش از یقین سلوک نکنم. اینجا معلوم است که این مرد را این کار ننهادهاند که این راه رود چه اگر او را نهاده بودندی این خاطر بر وی مستولی نشدی.
#عینالقضات_همدانی #نامه_ها
#عینالقضات_همدانی #نامه_ها