معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گفته بودند که سازیم وطن همچو بهشت

دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند...

#فرخی_یزدی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی؟
نگارا بدین زودسیری چرایی؟

سپردم به تو دل، ندانسته بودم
بدین‌گونه مایل به جور و جفایی

دریغا دریغا که آگه نبودم
که تو بی‌وفا در جفا تا کجایی

#فرخی سیستانی


دیوان حکیم فرخی سیستانی، به‌کوشش محمد دبیرسیاقی
مَسکَنَت را ز دمِ داس درو باید کرد
فقر را با چکشِ کارگران باید کشت

#فرخی_یزدی

#تابلوی_نقاشی: طبقه‌ی چهارم
اثر: #جوزپه_پلیتزا_دا_ولپدو
منبع نقاشی: ویکی‌پدیا
هرجا سخن از جلوه‌ی آن ماه پری بود
کارِ من سودا زده، دیوانه‌گری بود

روزی که ز عشق تو شدم بی‌خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی‌خبری بود...

#فرخی_یزدی

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
‏تهی مباد سه چیز تو جاودان ز سه چیز
کف از شراب
و
کنار از نگار
و
دل ز طرب

#فرخی_سیستانی
مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

#فرخی_سیستانی
دانی که بود سپید رو نیک عمل
پیش رفقا

یا کیست سیه نام در انظار ملل
از حب طلا

آن کارگری که می خورد نان جوین
با زحمت دست

وان محتشمی که می خورد شیر و عسل
بی محنت پا

 #فرخی_یزدی
#میرزا محمد فرخی یزدی ملقب به تاج الشعرا (۱۲۶۸ خورشیدی – ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامه‌نگار آزادی‌خواه و دموکرات صدر مشروطیت، سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان و همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود
۲۵ مهر سالروز درگذشت محمد فرخی‌یزدی

(زاده سال ۱۲۶۷ یزد -- درگذشته ۲۵ مهر ۱۳۱۸ تهران) شاعر و روزنامه‌نگار

او که در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد، تحصیل می‌کرد، در  ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه می‌سرود، از مدرسه اخراج شد.
در نوروز سال ۱۲۸۷ " برخلاف سایر شعرا که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت می‌ساختند" شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان آن سروده، ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو می‌دانی نیَّم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و فریدون شوی.
او به دستور حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و زندانی‌اش کردند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور از طرف مجلس شد. ولی وزیر منکر چنین واقعه‌ای بود. دو ماه بعد شعر زیر را با ذغال بر دیوار نوشت و از زندان فرار کرد.
به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغم‌الدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیاری دمار
او درباره دوخته شدن لبانش سروده‌است:
شرح این قصه شنو از دولب دوخته‌ام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته‌ام
در اواخر سال ۱۲۹۷ به تهران کوچ کرد و مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی در روزنامه‌ها انتشار داد. وی در جریان جنگ جهانی اول به عراق رفت، اما مورد پیگرد انگلیسی‌ها قرارگرفت و هنگامی که به‌طور ناشناس عزم ورود به ایران را داشت، به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرارگرفت. او در دوران نخست وزیری وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و به همین سبب مدتها زندانی شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی شد.
در سال ۱۳۰۰ در تهران روزنامه توفان را انتشار داد، اما بارها توقیف شد و در مواقع توقیف، با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامه‌های «پیکار» «قیام» طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعارش را منتشر می‌‌ساخت.
در سال ۱۳۰۷ به‌عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری، از طرف مردم یزد انتخاب شد و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه بقیه نمایندگان حامی دولت بودند، وی مرتبا از سوی آنها ناسزا می‌شنید و حتی یکبار مورد ضرب و شتم قرارگرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار کرد.
وی از راه شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی‌اش را منتشر ساخت و در ملاقاتی با تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت و به سی ماه زندان محکوم شد.
در شهریور ۱۳۱۸ در زندان مسموم شد و بنا به اظهار دادستان، به وسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. گرچه گواهی رئیس زندان حاکی از مرگ او بر اثر ابتلا به مالاریا بود.


#فرخی_یزدی
صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش

کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش


در کردهٔ خویش مانده ای ای درویش

چه چون کندی فزون ز اندازهٔ خویش


#فرخی_سیستانی
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم
نبوده‌ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن
نه چندان‌که یک‌سو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده‌ست جز بی‌گناهی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی

که دانست کز تو مرا دید باید
به چندان وفا این همه بی‌وفایی

سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین‌گونه مایل به جور و جفایی

دریغا!دریغا! که آگه نبودم
که تو بی‌وفا در جفا تا کجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی

#فرخی_سیستانی