معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.3K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
همچو باران ، از نشیبِ درّه‌ها ،

می‌گریزم خسته ،، در صحرایِ تو ،



موجَکی خُردم ،، به امّیدی بزرگ ،

می‌روم تا ساحلِ دریایِ تو ،



مستم از یک لحظه دیدارت ، هنوز ،

وَه ، چه مستی‌هاست ،، در صهبای تو ،



زندگانی چیست ؟ ،، لفظِ مهملی ،

گر ، بماند خالی از معنایِ تو ،



در شبِ من ،، خندۀ خورشید باش ،

‌آفتابِ ظلمتِ تردید ، باش ،



با خیالت ،، خلوتی آراستم ،

خود بیا و ،،، ساغرِ امّید ، باش ،




#شفیعی_کدکنی
میشناسمت
چشم های تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ هاست
میشناسمت
واژه های تو کلید قفل های ماست
میشناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دست های تو
پلی به رؤیت خداست ...

#شفیعی_کدکنی
همچو باران ، از نشیبِ درّه‌ها ،

می‌گریزم خسته ،، در صحرایِ تو ،



موجَکی خُردم ،، به امّیدی بزرگ ،

می‌روم تا ساحلِ دریایِ تو ،



مستم از یک لحظه دیدارت ، هنوز ،

وَه ، چه مستی‌هاست ،، در صهبای تو ،



زندگانی چیست ؟ ،، لفظِ مهملی ،

گر ، بماند خالی از معنایِ تو ،



در شبِ من ،، خندۀ خورشید باش ،

‌آفتابِ ظلمتِ تردید ، باش ،



با خیالت ،، خلوتی آراستم ،

خود بیا و ،،، ساغرِ امّید ، باش ،




#شفیعی_کدکنی
کوچِ بنفشه‌ها

در روزهای آخرِ اسفند
کوچِ بنفشه‌های مهاجر،
زيباست.

در نيم‌روزِ روشنِ اسفند
وقتی بنفشه‌ها را از سايه‌های سرد،
در اطلسِ شميمِ بهاران
با خاک و ريشه
                      - ميهنِ سیّارشان -
از جعبه‌های کوچک و چوبی،
در گوشه‌ی خيابان، می‌آورند:

جوی هزار زمزمه در من،
می‌جوشد:
     ای کاش...
     ای کاش آدمی وطنش را
     مثلِ بنفشه‌ها
     (در جعبه‌های خاک)
     یک روز می‌توانست
     هم‌راهِ خويش‌تن ببرد هر کجا که خواست.
     در روشنای باران
     در آفتابِ پاک.

                 اسفندِ ۱۳۴۵
         (#شفیعی_کدکنی. )
در منزل خجسته ی اسفند
همسایه ی سراچه ی فروردین
با شاخه های ترد بلوغ جوانه ها
باران به چشم روشنی صبح آمده ست

زشت است اگر که من
یار قدیم و همدم همساغر سحر
در کوچه های خامش و خلوت نجومیش
یا
با جام شعر خویش
خوش آمد نگویمش...







#شفیعی_کدکنی
Shokufeha
Vigen
#شکوفه
#ویگن


آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
می زند نغمـه ...

نیست معلومم
آخرین شِکوِه از زمستان است
یا نخستین ترانه ‌های بهار ...

#شفیعی_کدکنی
#کوچ_بنفشه‌ها
در روزهای آخرِ اسفند
کوچِ بنفشه‌های مهاجر
زیباست

در نیم‌روز روشن اسفند
وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه _ میهن سیّارشان _
در جعبه‌های کوچک چوبی
در گوشه‌ٔ خیابان، می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من می‌جوشد:

ای‌ کاش ...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
در جعبه‌های خاک
یک‌روز می‌توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک

#شفیعی_کدکنی
بیرون زِ تو نیست
آنچه می‌خواسته‌ام ...
فهرست تمام ارزوهای منی ...!

#شفیعی_کدکنی
شعر پروین، شعر خرد و عاطفه است و نیازی به استعاره‌های تجریدی و تشبیهات عجیب و غریب ندارد. اولین بار که دیوان پروین اعتصامی را در نوجوانی به‌دست آوردم، حالتی داشتم که به هیچ‌وجه قابل توصیف نیست. نخستین شعری که از او مرا مسحور خویش کرد، شعری بود که به مناسبت جشن فارغ‌التحصیلی در مدرسه سروده بود و چنین آغاز می‌شد:

ای درخت آرزو، خوش زی که بار آورده‌ای
غنچه بی‌باد صبا، گل بی‌بهار آورده‌ای
باغبانان تو را امسال سالی خرم است
زین همایون میوه کز هر شاخسار آورده‌ای

نمی‌دانم در این ابیات چه نهفته که هم‌اینک پس از قریب چهل و پنج سال، هنوز هم مسحور این کلماتم. ممکن است بگویید: «طعم وقتِ» توست که ضمیمهٔ ‌این کلمات شده است؛ اما «وقت» من با بسیاری شعرهای دیگر هم‌ گره خورده است و چنین طعمی را به وجود نیاورده است! گیرم من این سخن را بپذیرم، دربارهٔ آن صدها هزار خواننده‌ای که در این هفتاد ساله، مسحور دیوان او شده‌اند، چه باید گفت؟ جز اینکه بگوییم نبوغ فرمول‌بردار نیست و آدمهای ساده‌لوح، با کشف جدول ضرب وزن و قافیه یا استعاره و تشبیه، خیال می‌کنند به راز خلاقیت‌های بزرگ پی برده‌اند و عمر خود را در آن راه به هدر می‌دهند.

محمدرضا #شفیعی_کدکنی
#با_چراغ_و_آینه، ص ۴۶۴، سخن، تهران: ۱۳۹۰
#پروین_اعتصامی
چون بمیرم ،ای نمیدانم که!
باران کُن مرا
در مسیر خویشتن از
رهسپاران کن مرا...

مُشتِ خاکم را
به پابوسِ شقایق ها ببر
وین چنین، چشم و چراغ
نوبهاران کُن مرا...

زآتشم شور و شراری
در دلِ عشاق نه
زین قِبَل دلگرمیِ
انبوه یاران کُن مرا...

خوش ندارم زیر سنگی
جاودان خفتن خموش
هرچه خواهی کُن ولی از
رهسپاران کُن مرا...

#شفیعی_کدکنی