✍🏼 بهمناسبت سالروز درگذشت #میرزا_کوچک_خان_جنگلی
یک ساعت گذشت؛ پیشخدمتی آمد به نام یحیی. گفت: میرزا آمدهاند؛ در ادارهٔ روزنامه نشسته، شما را میخواهد. عبای بَرَکِ بَجِستانیِ تافتهای داشتم؛ به دوش انداخته، برخاستم با پیشخدمت رفتم. وارد اتاق شدم؛ میرزا مرا در آغوش گرفت و بوسید. همدیگر را در ایام مجاهدت میشناختیم. ایشان هم در اردوی سپهسالار با مرحوم کسمایی بودند. مرا پهلوی خود نشاند، معذرت خواست. فرمود: باید ببخشید؛ حاجی شما را نشناخته بودند. میرزای مرحوم خیلی مؤدب و مهربان بود و محاورهٔ خوبی داشت. قیافهاش جذاب، موهای سر و ریش بلندش زرد مجعد، چشمهایش زاغ، فیالحقیقه دوستداشتنی بود... فرمود: آمدنِ این کسمایی هم به جنگل و کسما خداخواسته و پیشآمدِ خوبی است... فهمیدم که میرزا مرا برای روزنامۀ جنگل انتخاب کرده... .
(#ایرج_افشار. برگهای جنگل: نامههای رشت و اسناد نهضت جنگل. تهران: نشر و پژوهش فرزان، چاپ اول، ۱۳۸۰، ص ۶۵ (خاطرات #ابوالقاسم_کسمایی))
یک ساعت گذشت؛ پیشخدمتی آمد به نام یحیی. گفت: میرزا آمدهاند؛ در ادارهٔ روزنامه نشسته، شما را میخواهد. عبای بَرَکِ بَجِستانیِ تافتهای داشتم؛ به دوش انداخته، برخاستم با پیشخدمت رفتم. وارد اتاق شدم؛ میرزا مرا در آغوش گرفت و بوسید. همدیگر را در ایام مجاهدت میشناختیم. ایشان هم در اردوی سپهسالار با مرحوم کسمایی بودند. مرا پهلوی خود نشاند، معذرت خواست. فرمود: باید ببخشید؛ حاجی شما را نشناخته بودند. میرزای مرحوم خیلی مؤدب و مهربان بود و محاورهٔ خوبی داشت. قیافهاش جذاب، موهای سر و ریش بلندش زرد مجعد، چشمهایش زاغ، فیالحقیقه دوستداشتنی بود... فرمود: آمدنِ این کسمایی هم به جنگل و کسما خداخواسته و پیشآمدِ خوبی است... فهمیدم که میرزا مرا برای روزنامۀ جنگل انتخاب کرده... .
(#ایرج_افشار. برگهای جنگل: نامههای رشت و اسناد نهضت جنگل. تهران: نشر و پژوهش فرزان، چاپ اول، ۱۳۸۰، ص ۶۵ (خاطرات #ابوالقاسم_کسمایی))