#جسم و روح در مثنوی مولانا
(قسمت دوم)
مولانا بر آن است که آدمی دارای دو جنبه بیرونی و درونی است،جنبه بیرونی که ظاهر است،کالبد مادی و جنبه درونی که پنهان است،همان روح مجرد جان روحانی است که در محدوده حس قابل مشاهده و لمس نیست.
جسم ظاهر روح مخفی آمده است جسم همچون آستین جان همچو دست
قالبت پیدا و آن جان بس نهان است شد زین هر دو اسباب جهان
روح برای بقای خود،نیاز به پیوند و ارتباط با بدن دارد و در این ارتباط،اصل روح است و بدن،فرع و سایهای از روح است.
روح بی قالب نتاند کار کرد قالب بی جان بود بی کار و سرد
قالب بی جان کم از خاکست دوست روح چون مغز است و قالب همچو پوست
جسم سایهی،سایه سایهی دل است جسم کی اندر خور پایهی دل است
مولانا،حیات تن را وابسته به روح دانسته و اصل آدمی را نیز از روح میداند.او،قدرت و کمال جسم را وابسته به روح داند و به جسم بهایی نمیدهد.روح را منشاء و کانون همه ارزشهای والا میداند.
این بدن خرگاه آمد روح را یا مثال کشتیی مر نوح را
حد جسمت یک دو گز خود بیش نیست جان تو تا آسمان جولان کنی است
(قسمت دوم)
مولانا بر آن است که آدمی دارای دو جنبه بیرونی و درونی است،جنبه بیرونی که ظاهر است،کالبد مادی و جنبه درونی که پنهان است،همان روح مجرد جان روحانی است که در محدوده حس قابل مشاهده و لمس نیست.
جسم ظاهر روح مخفی آمده است جسم همچون آستین جان همچو دست
قالبت پیدا و آن جان بس نهان است شد زین هر دو اسباب جهان
روح برای بقای خود،نیاز به پیوند و ارتباط با بدن دارد و در این ارتباط،اصل روح است و بدن،فرع و سایهای از روح است.
روح بی قالب نتاند کار کرد قالب بی جان بود بی کار و سرد
قالب بی جان کم از خاکست دوست روح چون مغز است و قالب همچو پوست
جسم سایهی،سایه سایهی دل است جسم کی اندر خور پایهی دل است
مولانا،حیات تن را وابسته به روح دانسته و اصل آدمی را نیز از روح میداند.او،قدرت و کمال جسم را وابسته به روح داند و به جسم بهایی نمیدهد.روح را منشاء و کانون همه ارزشهای والا میداند.
این بدن خرگاه آمد روح را یا مثال کشتیی مر نوح را
حد جسمت یک دو گز خود بیش نیست جان تو تا آسمان جولان کنی است
#جسم و روح در مثنوی مولوی
(قسمت سوم)
چون روح از بند ماده و مادیات رهایی یافت،پرواز او در بیکرانه کرم خداوندی است و در فضای نورانی بینهایت بر فراز آسمانهاست.
آن تویی که بی بدن داری بدن پس مترس از جسم،جان بیرون شدن
روح دارد بی بدن بس و کار و بار مرغ باشد در قفس بس بی قرار
باش تا مرغ از قفس آید برون تا ببینی هفت چرخ او را زبون(12)
تن در مقابل حرکات طبیعی روح،سد بزرگی است و تا آن سد شکسته نشود انسان نمیتواند حرکات واقعی روح را مشاهده کند برای پرواز روح،هوی و هوس تن باید کنار رود و این در سایه ریاضت و تهذیب امکانپذیر است.
جانهای بسته اندر آب و گل چون رهند از آب و گلها شاد دل
در هوای عشق حق،رقصان شوند همچو قرص بدر بی نقصان شوند(13)
مولانا،روح را گنج وجود آدمی میداند که در خانه تن پنهان است،برای بهرهوری از آن باید خانه را خراب کرد،اما تا آدمی پیوسته خانه است هرگز به گنج جان، دست نخواهد یافت.
گنج زیر خانه است و چاره نیست پس ز هدم خانه مندیش و مأیست
و اگر آدمی ویران نکند،این خانه به مرور و در یک زمان مشخص ویران میشود و حقیقت چهره آشکار میکند و جز حسرت نصیبی حاصل نمیشود.
عاقبت آن خانه خود ویران شود گنج از زیرش یقین عریان شود
دست خالی بعد از آن تو کای دریغ اینچنین ماهی به اندر زیر میغ
من نکردم آنچه گفتند از بهی گنج رفت و خانه و دستم تهی(14)
(قسمت سوم)
چون روح از بند ماده و مادیات رهایی یافت،پرواز او در بیکرانه کرم خداوندی است و در فضای نورانی بینهایت بر فراز آسمانهاست.
آن تویی که بی بدن داری بدن پس مترس از جسم،جان بیرون شدن
روح دارد بی بدن بس و کار و بار مرغ باشد در قفس بس بی قرار
باش تا مرغ از قفس آید برون تا ببینی هفت چرخ او را زبون(12)
تن در مقابل حرکات طبیعی روح،سد بزرگی است و تا آن سد شکسته نشود انسان نمیتواند حرکات واقعی روح را مشاهده کند برای پرواز روح،هوی و هوس تن باید کنار رود و این در سایه ریاضت و تهذیب امکانپذیر است.
جانهای بسته اندر آب و گل چون رهند از آب و گلها شاد دل
در هوای عشق حق،رقصان شوند همچو قرص بدر بی نقصان شوند(13)
مولانا،روح را گنج وجود آدمی میداند که در خانه تن پنهان است،برای بهرهوری از آن باید خانه را خراب کرد،اما تا آدمی پیوسته خانه است هرگز به گنج جان، دست نخواهد یافت.
گنج زیر خانه است و چاره نیست پس ز هدم خانه مندیش و مأیست
و اگر آدمی ویران نکند،این خانه به مرور و در یک زمان مشخص ویران میشود و حقیقت چهره آشکار میکند و جز حسرت نصیبی حاصل نمیشود.
عاقبت آن خانه خود ویران شود گنج از زیرش یقین عریان شود
دست خالی بعد از آن تو کای دریغ اینچنین ماهی به اندر زیر میغ
من نکردم آنچه گفتند از بهی گنج رفت و خانه و دستم تهی(14)
#جسم و روح در مثنوی مولانا
(قسمت چهارم)
از دید مولانا،روح تمام حقیقت انسان است و عین خیر و در جست و جوی خیر و زیبایی است و عین بینش است.اما جسم،مرکبی است که یک روز باید عوض شود،معطل آن نباید شد زیرا هدف و جهت چیز دیگر است.
جسم از جان روز افزون میشود چون رود جان،جسم بین چون میشود
جان چه باشد با خبر از خیر و شر شاد با احسان و گریان از ضرر
روح را تأثیر آگاهی بود هر که را این بیش اللهی بود
روح گوهری است گرانبها،که جسم انسانی همچون صدفی آنرا میپروراند،شکستن صدف زمانی که وجود گوهر کامل میگردد،ضرورت دارد.
وقت آن آمد که من عریان شوم جسم بگذارم سراسر جان شوم
در دیوان شمس به همین مضمون اشاره دارد.
من نور پاکم ای پسر،نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
از نفوس و از عقول پر صفا نامه میآید به جان ای بیوفا
یار کان پنج روزه یافتی روز یاران کهن برتافتی
مولانا بر آن است که همنشینی روح با بدن،باعث کشیده شدن روح از اوج به حضیض است و رنج و الم و عذاب روح را در پی دارد،زیرا هر دو نسبت به هم بیگانه و غریبند.
روح باز است و طبایع زاغها دارد از زاغان تن بس داغها
زین بدن اندر عذابی،ای پسر! مرغ روحت بسته با جنس دگر
و صائب هم بر آن است که برای رهایی روح از عذاب،باید آنرا رنگ خدا کرد،نه رنگ جسم.
مگذار رنگ جسم پذیرد روان پاک این مغز را به نرمی از این استخوان برآر
(قسمت چهارم)
از دید مولانا،روح تمام حقیقت انسان است و عین خیر و در جست و جوی خیر و زیبایی است و عین بینش است.اما جسم،مرکبی است که یک روز باید عوض شود،معطل آن نباید شد زیرا هدف و جهت چیز دیگر است.
جسم از جان روز افزون میشود چون رود جان،جسم بین چون میشود
جان چه باشد با خبر از خیر و شر شاد با احسان و گریان از ضرر
روح را تأثیر آگاهی بود هر که را این بیش اللهی بود
روح گوهری است گرانبها،که جسم انسانی همچون صدفی آنرا میپروراند،شکستن صدف زمانی که وجود گوهر کامل میگردد،ضرورت دارد.
وقت آن آمد که من عریان شوم جسم بگذارم سراسر جان شوم
در دیوان شمس به همین مضمون اشاره دارد.
من نور پاکم ای پسر،نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
از نفوس و از عقول پر صفا نامه میآید به جان ای بیوفا
یار کان پنج روزه یافتی روز یاران کهن برتافتی
مولانا بر آن است که همنشینی روح با بدن،باعث کشیده شدن روح از اوج به حضیض است و رنج و الم و عذاب روح را در پی دارد،زیرا هر دو نسبت به هم بیگانه و غریبند.
روح باز است و طبایع زاغها دارد از زاغان تن بس داغها
زین بدن اندر عذابی،ای پسر! مرغ روحت بسته با جنس دگر
و صائب هم بر آن است که برای رهایی روح از عذاب،باید آنرا رنگ خدا کرد،نه رنگ جسم.
مگذار رنگ جسم پذیرد روان پاک این مغز را به نرمی از این استخوان برآر
#جسم و روح در مثنوی مولانا
(قسمت پنجم: آخر)
مولانا،به خلود و بقا روح ایمان دارد و بر آن است که روح با مرگ در بدن نمیمیرد،بلکه در جهانی فراخ به حیات خویش ادامه میدهد و به مبداء هستی و نور متصل میشود.
جمله حسهای بشر هم بیبقاست زانکه پیش نور روز حشر لاست
نور حس جان بی پایان ما نیست کلی فانی و لا چون گیا
پس کسانی کز جهانی بگذشتهاند لانیند و در صفات آغشتهاند
در صفات حق صفات جملهشان همچو اختر پیش آن خوبی نشان
و در غزلیات شمس گوید:
تو به روح بی زوالی ز درونه با جمالی تو از آن ذو الجلالی،تو ز پرتو خدایی
#محقق: مهناز بازگیر
#منبع: جعفری،محمد تقی،
#تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی
(قسمت پنجم: آخر)
مولانا،به خلود و بقا روح ایمان دارد و بر آن است که روح با مرگ در بدن نمیمیرد،بلکه در جهانی فراخ به حیات خویش ادامه میدهد و به مبداء هستی و نور متصل میشود.
جمله حسهای بشر هم بیبقاست زانکه پیش نور روز حشر لاست
نور حس جان بی پایان ما نیست کلی فانی و لا چون گیا
پس کسانی کز جهانی بگذشتهاند لانیند و در صفات آغشتهاند
در صفات حق صفات جملهشان همچو اختر پیش آن خوبی نشان
و در غزلیات شمس گوید:
تو به روح بی زوالی ز درونه با جمالی تو از آن ذو الجلالی،تو ز پرتو خدایی
#محقق: مهناز بازگیر
#منبع: جعفری،محمد تقی،
#تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی
هرگز #نفرین نکنید زیرا این نفرین ها درست مانند مرغ و خروس هایی هستند که هنگام #غروب به لانه باز می گردند، دامن خودتان را می گیرد.
انسان باید سه جا زبانش را به کار بیندازد، برای طلب شفا، آرزوی موفقیت و دعای خیر...چیزی که برای دیگران میخواهید، برای شما نیز اتفاق خواهد افتاد.. چرا که نتیجه گفتار انسان به صاحبش باز میگردد.
برای همین است که باید همیشه برای کامیابی و سعادت دیگران دعا کنید تا خود نیز از آن بی بهره نمانید و اگر آرزوی بدبختی کسی را بکنید، بدانید که در این بدبختی نیز سهیم خواهید شد.
تمام بیماری ها زاییده یک ذهن بیمار است. کینه ای که در ذهن و روح ما نقش میگیرد سر منشاء بسیاری از بیماریها در #جسم است.
#فلورانس_اسکاول_شین
انسان باید سه جا زبانش را به کار بیندازد، برای طلب شفا، آرزوی موفقیت و دعای خیر...چیزی که برای دیگران میخواهید، برای شما نیز اتفاق خواهد افتاد.. چرا که نتیجه گفتار انسان به صاحبش باز میگردد.
برای همین است که باید همیشه برای کامیابی و سعادت دیگران دعا کنید تا خود نیز از آن بی بهره نمانید و اگر آرزوی بدبختی کسی را بکنید، بدانید که در این بدبختی نیز سهیم خواهید شد.
تمام بیماری ها زاییده یک ذهن بیمار است. کینه ای که در ذهن و روح ما نقش میگیرد سر منشاء بسیاری از بیماریها در #جسم است.
#فلورانس_اسکاول_شین