فخر دو عالمیم و گدای تو آمدیم
بر درگه تو بهر عطای تو آمدیم
در گوش ما فتاد بنا گه ندای کن
جستیم از عدم بندای تو آمدیم
ما را نبود هیچ مهمی در آب و خاک
در آتش بلا به هوای تو آمدیم
ما از کجا و خون جگر خوردن از کجا
بر خوان این جهان بصلای تو آمدیم
این آمدن برای تو بود و برای تو
بهر تو آمدیم و برای تو آمدیم
هم راه را بما تو نمودی ز ابتدا
هم گام گام را بهدای تو آمدیم
با پای سعی خود بکجا میتوان رسید
این راهرا تمام بپای تو آمدیم
این راه پرنشیب و فراز خطیر را
در آرزوی وصل و لقای تو آمدیم
ما را تو میسری و توئی آب روی ما
ما خاکیان ولی نه سزای تو آمدیم
امر امر تست هرچه تو گوئی چنان کنیم
در دایره قدر بقضای تو آمدیم
کاری برای خود نکنیم و هوای خود
فرمان بران رای و هوای تو آمدیم
هرجا که رفتهایم ز بهر تو رفتهایم
هرجا که آمدیم برای تو آمدیم
تو آن خویش باشی و ما نیز آن تو
ما مای خود نهایم که مای تو آمدیم
بیفیض تو ز فیض نیاید نفس زدن
در فن شاعری برضای تو آمدیم
#فیض_کاشانی
بر درگه تو بهر عطای تو آمدیم
در گوش ما فتاد بنا گه ندای کن
جستیم از عدم بندای تو آمدیم
ما را نبود هیچ مهمی در آب و خاک
در آتش بلا به هوای تو آمدیم
ما از کجا و خون جگر خوردن از کجا
بر خوان این جهان بصلای تو آمدیم
این آمدن برای تو بود و برای تو
بهر تو آمدیم و برای تو آمدیم
هم راه را بما تو نمودی ز ابتدا
هم گام گام را بهدای تو آمدیم
با پای سعی خود بکجا میتوان رسید
این راهرا تمام بپای تو آمدیم
این راه پرنشیب و فراز خطیر را
در آرزوی وصل و لقای تو آمدیم
ما را تو میسری و توئی آب روی ما
ما خاکیان ولی نه سزای تو آمدیم
امر امر تست هرچه تو گوئی چنان کنیم
در دایره قدر بقضای تو آمدیم
کاری برای خود نکنیم و هوای خود
فرمان بران رای و هوای تو آمدیم
هرجا که رفتهایم ز بهر تو رفتهایم
هرجا که آمدیم برای تو آمدیم
تو آن خویش باشی و ما نیز آن تو
ما مای خود نهایم که مای تو آمدیم
بیفیض تو ز فیض نیاید نفس زدن
در فن شاعری برضای تو آمدیم
#فیض_کاشانی
بادهٔ تلخِ کهنم آرزوست ،
ساقیِ سیمینذقنم آرزوست ،
زهدِ ریا ، عیشِ مرا ، تلخ کرد ،
دلبرِ شیریندهنم آرزوست ،
صحبتِ زاهد ، همه خارِ غمست ،
شاهدِ گُلپیرهنم آرزوست ،
خالِ معنبر ، به رُخی چون قمر ،
زلفِ شِکَن در شکنم آرزوست ،
خیز و ، لبِ خود ، به لبِ من بِنِه ،
بوسه بر آن لب ،، زدنم ، آرزوست ،
خیز ، که از توبه پشیمان شدم ،
ساقیِ پیمانشکنم آرزوست ،
تلخ بگو زان لب و ، دشنام دِه ،
باده ز جامِ سخنم آرزوست ،
خیز و بکش تیغ و ،،، بکُش ، تا بهحشر ،
زندگیِ در کفنم آرزوست ،
نی غمِ زر دارم و ، نی سیم ،،، فیض ،
دلبرِ سیمینبدنم آرزوست ،
#فیض_کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۵۳
ساقیِ سیمینذقنم آرزوست ،
زهدِ ریا ، عیشِ مرا ، تلخ کرد ،
دلبرِ شیریندهنم آرزوست ،
صحبتِ زاهد ، همه خارِ غمست ،
شاهدِ گُلپیرهنم آرزوست ،
خالِ معنبر ، به رُخی چون قمر ،
زلفِ شِکَن در شکنم آرزوست ،
خیز و ، لبِ خود ، به لبِ من بِنِه ،
بوسه بر آن لب ،، زدنم ، آرزوست ،
خیز ، که از توبه پشیمان شدم ،
ساقیِ پیمانشکنم آرزوست ،
تلخ بگو زان لب و ، دشنام دِه ،
باده ز جامِ سخنم آرزوست ،
خیز و بکش تیغ و ،،، بکُش ، تا بهحشر ،
زندگیِ در کفنم آرزوست ،
نی غمِ زر دارم و ، نی سیم ،،، فیض ،
دلبرِ سیمینبدنم آرزوست ،
#فیض_کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۵۳