#ریشه_شناسی_گنجینه_زبانزد #گرگ_باران_دیده
اصطلاح "گرگ باران دیده "که کنایه است از، افراد کارآزموده که سرد و گرم روزگار را چشیده اند، یک اشتباه رایج است، چون بیشتر گرگ ها در مناطق سردسیر زمین زندگی می کنند، در نتیجه از همان بدو تولد با برف و باران به خوبی آشنایی دارند، پس این اصطلاح نمی تواند به این شکل درست باشد.
گرگ بالاندیده
نخستینبار، مؤلف برهان قاطع (۱۰۶۲ ق) معنی جدید بالان را وارد فرهنگ لغات پارسی کرد: «تله که بدان جانوران را گیرند.
در اصل شکل صحیح آن " #گرگ_بالان_دیده "بوده است،که" بالان" به معنای تله و دام می باشد و منظور گرگی بوده است که، چندین بار از تله و دام به سلامت نجات پیدا کرده است، از این رو به پختگی و کار آزموگی رسیده است، ولی از آنجاییکه مردم عادی نمی دانستند معنای لغت بالان چیست؟! با گذشت زمان لغت باران را که بیشتر به گوششان آشنا بوده است، جایگزین آن کرده اند .
مولف بهار عجم:
گرگ پالان دیده
گرگ را پالان بندند
وهمینطور در
سیالکوتی
#مصطلحات_الشعرا و فرهنگ آنندراج پالان دیده آمده.
#بنمایه:📗
گرگ پالان دیده
#محمد_ابراهیم_باستانی_پاریزی(با تلخیص)
#سالمرگ
اصطلاح "گرگ باران دیده "که کنایه است از، افراد کارآزموده که سرد و گرم روزگار را چشیده اند، یک اشتباه رایج است، چون بیشتر گرگ ها در مناطق سردسیر زمین زندگی می کنند، در نتیجه از همان بدو تولد با برف و باران به خوبی آشنایی دارند، پس این اصطلاح نمی تواند به این شکل درست باشد.
گرگ بالاندیده
نخستینبار، مؤلف برهان قاطع (۱۰۶۲ ق) معنی جدید بالان را وارد فرهنگ لغات پارسی کرد: «تله که بدان جانوران را گیرند.
در اصل شکل صحیح آن " #گرگ_بالان_دیده "بوده است،که" بالان" به معنای تله و دام می باشد و منظور گرگی بوده است که، چندین بار از تله و دام به سلامت نجات پیدا کرده است، از این رو به پختگی و کار آزموگی رسیده است، ولی از آنجاییکه مردم عادی نمی دانستند معنای لغت بالان چیست؟! با گذشت زمان لغت باران را که بیشتر به گوششان آشنا بوده است، جایگزین آن کرده اند .
مولف بهار عجم:
گرگ پالان دیده
گرگ را پالان بندند
وهمینطور در
سیالکوتی
#مصطلحات_الشعرا و فرهنگ آنندراج پالان دیده آمده.
#بنمایه:📗
گرگ پالان دیده
#محمد_ابراهیم_باستانی_پاریزی(با تلخیص)
#سالمرگ
ليس من يكتب بالحبر كمن يكتب بدم القلب.
کسی که با جوهر مینویسد، مثل کسی که با خون دل مینویسد نیست.
#جبران_خليل_جبران
#سالمرگ
کسی که با جوهر مینویسد، مثل کسی که با خون دل مینویسد نیست.
#جبران_خليل_جبران
#سالمرگ
«تيرباران شده»
گل ها ، باغ ها ، فواره ها، لبخندها
و شيرينى ِ زيستن.
مردى آن جا به خاك افتاده غرقه ى خون خويش.
خاطره ها، گل ها، فواره ها، باغ ها
رؤياهاى كودكانه.
مردى آن جا به خاك افتاده چنان كه بسته ى خونالودى.
گل ها، فواره ها ،باغ ها ، خاطره ها
و شيرينى ِ زيستن.
مردى آن جا به خاك افتاده همچون كودكى در خواب.
#ژاک_پره_ور
#سالمرگ
#احمد_شاملو
گل ها ، باغ ها ، فواره ها، لبخندها
و شيرينى ِ زيستن.
مردى آن جا به خاك افتاده غرقه ى خون خويش.
خاطره ها، گل ها، فواره ها، باغ ها
رؤياهاى كودكانه.
مردى آن جا به خاك افتاده چنان كه بسته ى خونالودى.
گل ها، فواره ها ،باغ ها ، خاطره ها
و شيرينى ِ زيستن.
مردى آن جا به خاك افتاده همچون كودكى در خواب.
#ژاک_پره_ور
#سالمرگ
#احمد_شاملو
دل تو خاره و جسمت حریر را ماند
رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند
رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین
که موی یار جوان روی پیر را ماند
چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند
مسلمست که ماه منیر را ماند
بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت
ستاده پیش توانگر فقیر را ماند
تو شاه لشکر حسنی و سینه و دل من
به بارگاه تو طبل و نفیر را ماند
چسان ز دست غمت صید دل خلاص شود
که مژههای تو یک جعبه تیر را ماند
سریر عاج که گویند داشت خسرو هند
سرین سیمبران آن سریر را ماند
ز خندهٔ گل و از رقص سرو معلومست
که باد صبح به بستان بشیر را ماند
ز بس در آن تن نازک فرو رود انگشت
گمان بری که سراپا خمیر را ماند
لطیفههای وی از بس که چرب و شیرینست
اگر غلط نکنم شهد و شیر را ماند
#قاآنی_شیرازی
#سالمرگ
رخت ستاره و زلفت عبیر را ماند
رخم چو زلف تو پرچین شدست و شادم ازین
که موی یار جوان روی پیر را ماند
چنین که روی تو در شام زلف جلوه کند
مسلمست که ماه منیر را ماند
بدین صفت که سر افکنده زلف پیش رخت
ستاده پیش توانگر فقیر را ماند
تو شاه لشکر حسنی و سینه و دل من
به بارگاه تو طبل و نفیر را ماند
چسان ز دست غمت صید دل خلاص شود
که مژههای تو یک جعبه تیر را ماند
سریر عاج که گویند داشت خسرو هند
سرین سیمبران آن سریر را ماند
ز خندهٔ گل و از رقص سرو معلومست
که باد صبح به بستان بشیر را ماند
ز بس در آن تن نازک فرو رود انگشت
گمان بری که سراپا خمیر را ماند
لطیفههای وی از بس که چرب و شیرینست
اگر غلط نکنم شهد و شیر را ماند
#قاآنی_شیرازی
#سالمرگ
دریا نبودم امّا طوفان، سِرِشتِ من بود
گردابِ خویش گشتن،در سرنوشتِمن بود
چون موج، در تلاطم در ورطه، زنده بودن
هم سرنوشت من بود،هم در سرشتِمن بود
تعلیق اگر چه سخت است،امّا گریختم من
از خویشتن که با خود، برزخ بهشتِ من بود
تنها نه خوددر افلاک، بر خاک هم همیشه
از میوه های ممنوع،عصیان،خورشتِ من بود
ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پّر و پای و طاووس،زیبا و زشتِ من بود
جز سرنوشتِ محتوم،در وِی ندیدم .آری،
در پیری و جوانی، آیینه خِشتِ من بود
خونَم اگر نبارید،شعـرِ تَری نرویید
در دیمَزارِ عمرم، این کار و کشتِ من بود
#حسین_منزوی
#سالمرگ
گردابِ خویش گشتن،در سرنوشتِمن بود
چون موج، در تلاطم در ورطه، زنده بودن
هم سرنوشت من بود،هم در سرشتِمن بود
تعلیق اگر چه سخت است،امّا گریختم من
از خویشتن که با خود، برزخ بهشتِ من بود
تنها نه خوددر افلاک، بر خاک هم همیشه
از میوه های ممنوع،عصیان،خورشتِ من بود
ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پّر و پای و طاووس،زیبا و زشتِ من بود
جز سرنوشتِ محتوم،در وِی ندیدم .آری،
در پیری و جوانی، آیینه خِشتِ من بود
خونَم اگر نبارید،شعـرِ تَری نرویید
در دیمَزارِ عمرم، این کار و کشتِ من بود
#حسین_منزوی
#سالمرگ
زین فلکی بزمگه مشتری
هفت سراپرده نیلوفری
زین دو افق سیرِ فلق تا شفق
قافله باختری ـ خاوری
زین دو برآورده به اوج سپهر
زین دو فروهشته به قعر ثری
زین به گهر بافته دلفریب
دیبهِ رومی، قصب ششتری
هست یکی قصر شگفتی فزای
برتر از این بر شده چنبری
یابی آراسته و پرنگار
کاخی چون کارگه آزری
عشق، هنر، مهر، سخن، زندگی
اینْت همان شعر، همین شاعری
بشنوی از بوی گل آوای او
گر چو نسیمی به چمن بگذری
جلوهگر از خاطر روشنگرش
جام جم، آیینه اسکندری
بنگری از پرده سازش جمال
گر چو نوا راه به کویش بری
چهره نماید ز شکرخند دوست
گر که بدین پرده یکی بنگری
شادی عشاق از او در نوا
زخمه ناهید به خنیاگری
رای سخنور به سرود غزل
کلک عطارد به سخنگستری
شعر، همان شرم، کرشمه، عفاف
شعر، همان جاذبه دختری
شعر، همان سادگی کودکی
شعر، همان عاطفت مادری
بوسه شد و از لب شیرین شکفت
تا به شکرخند کند شکری
از شکن طره لیلی سپرد
ره به دل شیفته عامری
زلف پریشانی از او پر گره
طرّه پندار از او عنبری
خیمگی عشق به دلدادگی
پردگی حسن به رامشگری
نغمهسرا در غزل «رودکی»
هوشربا در سخن «عنصری»
شور و ترانه ز دم «فرخی»
طنز و حکم در قلم «انوری»
بر سخن تازی ز استاد «طوس»
نظم دری یافت چنین برتری
از افق فکرت «ناصر» نمود
حجت اعشی، هنر بحتری
کرد چو از طبع «نظامی» طلوع
داد چنان داد سخنپروری
چامه «خاقانی» و چین سخن
روم هنر، طنطنه قیصری
سرخوش از این باده چو «خیام» گشت
داد ز حکمت به سخن سروری
در حرم خاطر «سعدی» خرام
تا به نگیری تو سخن سرسری
از نی عرفان، ز دم «مولوی»
گشت هنر تالی پیغمبری
مهری زندیشه «حافظ» دمید
برتر از این طُرفه پرند زری
کز غزلش غیرت «پروین» و ماه
گوهر بینی به کف گوهری
شعر، همان پرتو سینا و طور
شعر، نه حیلتگری سامری
شعر، همان عشق، همان زندگی
شعر، سرافرازی و نامآوری
شعر، همان فتنه و آزرم و ناز
کز نگه دوست کند دلبری
دوست، الا ای به سپهر جمال
حسرت ناهید و مه و مشتری
بین ز «فروغ» رخ دلبند تو
یافت «اوستا» به سران افسری
سوگندی یاد کنم، استوار
بر سخن خویش و به نظم دری
برد به گردون سخنم را و داد
عشق، شکوه دگرش بر سری
ای که فراموش نیارم تو را
شایدم از مهر به یاد آوری
#مهرداد_اوستا
#سالمرگ
هفت سراپرده نیلوفری
زین دو افق سیرِ فلق تا شفق
قافله باختری ـ خاوری
زین دو برآورده به اوج سپهر
زین دو فروهشته به قعر ثری
زین به گهر بافته دلفریب
دیبهِ رومی، قصب ششتری
هست یکی قصر شگفتی فزای
برتر از این بر شده چنبری
یابی آراسته و پرنگار
کاخی چون کارگه آزری
عشق، هنر، مهر، سخن، زندگی
اینْت همان شعر، همین شاعری
بشنوی از بوی گل آوای او
گر چو نسیمی به چمن بگذری
جلوهگر از خاطر روشنگرش
جام جم، آیینه اسکندری
بنگری از پرده سازش جمال
گر چو نوا راه به کویش بری
چهره نماید ز شکرخند دوست
گر که بدین پرده یکی بنگری
شادی عشاق از او در نوا
زخمه ناهید به خنیاگری
رای سخنور به سرود غزل
کلک عطارد به سخنگستری
شعر، همان شرم، کرشمه، عفاف
شعر، همان جاذبه دختری
شعر، همان سادگی کودکی
شعر، همان عاطفت مادری
بوسه شد و از لب شیرین شکفت
تا به شکرخند کند شکری
از شکن طره لیلی سپرد
ره به دل شیفته عامری
زلف پریشانی از او پر گره
طرّه پندار از او عنبری
خیمگی عشق به دلدادگی
پردگی حسن به رامشگری
نغمهسرا در غزل «رودکی»
هوشربا در سخن «عنصری»
شور و ترانه ز دم «فرخی»
طنز و حکم در قلم «انوری»
بر سخن تازی ز استاد «طوس»
نظم دری یافت چنین برتری
از افق فکرت «ناصر» نمود
حجت اعشی، هنر بحتری
کرد چو از طبع «نظامی» طلوع
داد چنان داد سخنپروری
چامه «خاقانی» و چین سخن
روم هنر، طنطنه قیصری
سرخوش از این باده چو «خیام» گشت
داد ز حکمت به سخن سروری
در حرم خاطر «سعدی» خرام
تا به نگیری تو سخن سرسری
از نی عرفان، ز دم «مولوی»
گشت هنر تالی پیغمبری
مهری زندیشه «حافظ» دمید
برتر از این طُرفه پرند زری
کز غزلش غیرت «پروین» و ماه
گوهر بینی به کف گوهری
شعر، همان پرتو سینا و طور
شعر، نه حیلتگری سامری
شعر، همان عشق، همان زندگی
شعر، سرافرازی و نامآوری
شعر، همان فتنه و آزرم و ناز
کز نگه دوست کند دلبری
دوست، الا ای به سپهر جمال
حسرت ناهید و مه و مشتری
بین ز «فروغ» رخ دلبند تو
یافت «اوستا» به سران افسری
سوگندی یاد کنم، استوار
بر سخن خویش و به نظم دری
برد به گردون سخنم را و داد
عشق، شکوه دگرش بر سری
ای که فراموش نیارم تو را
شایدم از مهر به یاد آوری
#مهرداد_اوستا
#سالمرگ
باد گر از جانب مشکوی توست ، مشک ساست
خاک گر از راه سر کوی توست ، کیمیاست
رنگ گل سرخ و شمیم نسیم ، ای ندیم
گر نه ز رخسار و گل روی توست ، از کجاست؟
خار که در دست تو افتد،گل است ، مقبل است
سرخ گل ار زانکه به پهلوی توست ، بدنماست
دُرّ سخن گرچه لطیف است و پاک ، تابناک
آنچه نه زان رشته ی لولوی توست ، بی بهاست
شیخ که دم می زند از آبرو ، تا که او
دور ز تاثیر دو جادوی توست ، پارساست
دل،سوی درگاه تو آرد نیاز ، در نماز
روی روان وقت دعا سوی توست ، این دعاست !
آنچه بود تنگ تر از آن دهن ، قلب من
وانچه سیه فام چو گیسوی توست ، روز ماست
این دل رنجور که سوزد ز تب ، روز و شب
گر نه نصیبش ز داروی توست ، بی دواست …
چون بر تو شعر فرستد همی ، یاسمی
قوتش از طبع سخن گوی توست ، وین بجاست
#رشید_یاسمی
#سالمرگ
خاک گر از راه سر کوی توست ، کیمیاست
رنگ گل سرخ و شمیم نسیم ، ای ندیم
گر نه ز رخسار و گل روی توست ، از کجاست؟
خار که در دست تو افتد،گل است ، مقبل است
سرخ گل ار زانکه به پهلوی توست ، بدنماست
دُرّ سخن گرچه لطیف است و پاک ، تابناک
آنچه نه زان رشته ی لولوی توست ، بی بهاست
شیخ که دم می زند از آبرو ، تا که او
دور ز تاثیر دو جادوی توست ، پارساست
دل،سوی درگاه تو آرد نیاز ، در نماز
روی روان وقت دعا سوی توست ، این دعاست !
آنچه بود تنگ تر از آن دهن ، قلب من
وانچه سیه فام چو گیسوی توست ، روز ماست
این دل رنجور که سوزد ز تب ، روز و شب
گر نه نصیبش ز داروی توست ، بی دواست …
چون بر تو شعر فرستد همی ، یاسمی
قوتش از طبع سخن گوی توست ، وین بجاست
#رشید_یاسمی
#سالمرگ
بهار
گفتم بهار کو؟
تابوتی در غروب نشانم داد
بر شانههای مردان
در شیون زنان
یا لالهای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای درز آن
#منصور_اوجی
#سالمرگ
گفتم بهار کو؟
تابوتی در غروب نشانم داد
بر شانههای مردان
در شیون زنان
یا لالهای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای درز آن
#منصور_اوجی
#سالمرگ
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
#حبیب_یغمایی
#سالمرگ
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
#حبیب_یغمایی
#سالمرگ
هست معلم پیمبری که به رتبت
برتر از او نیست جز خدای معلم
قیمت هرکس ز کار اوست معیّن
کیست که تعیین کند بهای معلم
خاک تنی را به آفتاب رساند
اینت ، گران سنگ کیمیای معلّم
راه زمین گر بر آسمان شده هموار
این همه باشد ز فکر و رای معلّم
گنج هنر رایگان ببخشد و باشد
دولت جاوید از سخای معلّم
قافله معرفت به جانب مقصد
راه سپر گردد از درای معلم....
شاعر و نویسنده توانا زنده یاد
استاد #حبیب_یغمایی
#سالمرگ
برتر از او نیست جز خدای معلم
قیمت هرکس ز کار اوست معیّن
کیست که تعیین کند بهای معلم
خاک تنی را به آفتاب رساند
اینت ، گران سنگ کیمیای معلّم
راه زمین گر بر آسمان شده هموار
این همه باشد ز فکر و رای معلّم
گنج هنر رایگان ببخشد و باشد
دولت جاوید از سخای معلّم
قافله معرفت به جانب مقصد
راه سپر گردد از درای معلم....
شاعر و نویسنده توانا زنده یاد
استاد #حبیب_یغمایی
#سالمرگ
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم
و آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی !
ما نگفتیم
تو تصویرش کن !
#احمد_شاملو
#سالمرگ
و آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی !
ما نگفتیم
تو تصویرش کن !
#احمد_شاملو
#سالمرگ
ناز کن ای که مرا هست به نازِ تو نیاز
لیک زآنسان نه که دل خون کنیام از سرِ ناز
ناز زیبندۀ خوبان جهان است و لیک
نه بدانمایه که آزرده شوند اهلِ نیاز
#پرویز_ناتل_خانلری
#سالمرگ
لیک زآنسان نه که دل خون کنیام از سرِ ناز
ناز زیبندۀ خوبان جهان است و لیک
نه بدانمایه که آزرده شوند اهلِ نیاز
#پرویز_ناتل_خانلری
#سالمرگ
جوانی چنین گفت روزی به پیری
که چون است با پیریت زندگانی
بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم
که معنیش جز وقت پیری ندانی
تو، به کز توانائی خویش گوئی
چه میپرسی از دورهٔ ناتوانی
جوانی نکودار، کاین مرغ زیبا
نماند در این خانهٔ استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف
تو گر میتوانی، مده رایگانی
هر آن سرگرانی که من کردم اول
جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی
چو سرمایهام سوخت، از کار ماندم
که بازی است، بیمایه بازارگانی
از آن برد گنج مرا، دزد گیتی
که در خواب بودم گه پاسبانی
#پروین_اعتصامی
#سالمرگ
که چون است با پیریت زندگانی
بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم
که معنیش جز وقت پیری ندانی
تو، به کز توانائی خویش گوئی
چه میپرسی از دورهٔ ناتوانی
جوانی نکودار، کاین مرغ زیبا
نماند در این خانهٔ استخوانی
متاعی که من رایگان دادم از کف
تو گر میتوانی، مده رایگانی
هر آن سرگرانی که من کردم اول
جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی
چو سرمایهام سوخت، از کار ماندم
که بازی است، بیمایه بازارگانی
از آن برد گنج مرا، دزد گیتی
که در خواب بودم گه پاسبانی
#پروین_اعتصامی
#سالمرگ
بشارتی به من از کاروان
بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن،
زِ آمدن چه خبر؟
۱۶ اردیبهشت #سالمرگ پدر غزل معاصر
#حسین_منزوی
روحش شاد🖤
بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن،
زِ آمدن چه خبر؟
۱۶ اردیبهشت #سالمرگ پدر غزل معاصر
#حسین_منزوی
روحش شاد🖤
#خسرو_گلسرخی (۲ بهمن ۱۳۲۲–۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر، روزنامهنگار و نویسنده مارکسیست بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی از جنبشهای چریکی حمایت میکرد. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی خود دفاع کرد. با حکم دادگاه او و کرامتالله دانشیان اعدام شدند. گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن شدهاست. پس از انقلاب مجموعه اشعاری از او با نام «خستهتر از همیشه» و «ای سرزمین من» منتشر شد.
#سالمرگ🥀
#سالمرگ🥀
نامش رخشنده بود اما به انتخاب خودش امروز با نام #پروین_اعتصامی شناخته میشود. نام پروین که در آن زمان برای زنان جا نیفتاده بود، اعتصامی را مجبور کرد که در چنین شعری بر زنانه بودن نامش تاکید کند:
مرد پندارند پروین را، چه برخی زاهل فضل
این معما گفته نیکوتر که پروین مرد نیست
پانزدهم فروردین #سالمرگ زنیست که هنوز بر سرش جنجالهایی بسیار است: او شاعر بود یا نظمدهنده به تمثیلهایی رایج؟
مرد پندارند پروین را، چه برخی زاهل فضل
این معما گفته نیکوتر که پروین مرد نیست
پانزدهم فروردین #سالمرگ زنیست که هنوز بر سرش جنجالهایی بسیار است: او شاعر بود یا نظمدهنده به تمثیلهایی رایج؟
آستان جانان
عماد رام_بهار من گذشته شاید...
"بهار من"
آهنگ ساز و خواننده: استاد #عماد_رام
ترانه سرا: استاد #رحیم_معینی_کرمانشاهی
در دستگاه شور
چرا تو جلوه سازِ این بهار من نمیشوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمیشوی
بهار من گذشته شاید...
#سالمرگ
#عماد_رام (عمادالدین رام)
(۱۱ اسفند ۱۳۰۹، ساری - ۳ خرداد ۱۳۸۲، آلمان)
خواننده، آهنگساز، نوازنده
آهنگ ساز و خواننده: استاد #عماد_رام
ترانه سرا: استاد #رحیم_معینی_کرمانشاهی
در دستگاه شور
چرا تو جلوه سازِ این بهار من نمیشوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمیشوی
بهار من گذشته شاید...
#سالمرگ
#عماد_رام (عمادالدین رام)
(۱۱ اسفند ۱۳۰۹، ساری - ۳ خرداد ۱۳۸۲، آلمان)
خواننده، آهنگساز، نوازنده