#صرفا_برای_اندیشیدن
من فکر میکنم که برای زنده بودن آدم باید حداقل یک بار نگاه کرده باشد، حداقل یک بار به او عشق ورزیده باشد، حداقل یک بار از خود بیخود شده باشد.
و بعد از آن، وقتی آن چیز به شما داده شده باشد، دیگر میتوانید تنها باشید. تنهایی هم بد نیست. حتی اگر هیچکس اغوایتان نکند، حتی اگر هیچکس به شما عشق نورزد، حتی اگر دیگر هیچکس به شما نگاه نکند، آن چیزی که داده شده است واقعاً داده شده است، یک بار برای همیشه بوده است.
در چنین لحظهای است که میتوانید چونان پرستویی که به سوی آسمان به پرواز در میآید، به سوی تنهایی بروید.
#زندگی گذران، کریستین بوبن
من فکر میکنم که برای زنده بودن آدم باید حداقل یک بار نگاه کرده باشد، حداقل یک بار به او عشق ورزیده باشد، حداقل یک بار از خود بیخود شده باشد.
و بعد از آن، وقتی آن چیز به شما داده شده باشد، دیگر میتوانید تنها باشید. تنهایی هم بد نیست. حتی اگر هیچکس اغوایتان نکند، حتی اگر هیچکس به شما عشق نورزد، حتی اگر دیگر هیچکس به شما نگاه نکند، آن چیزی که داده شده است واقعاً داده شده است، یک بار برای همیشه بوده است.
در چنین لحظهای است که میتوانید چونان پرستویی که به سوی آسمان به پرواز در میآید، به سوی تنهایی بروید.
#زندگی گذران، کریستین بوبن
نوشتهها که تویی نانوشتهها که تویی
غزل معرکهای است:
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلند میپرم اما، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطۀ که پر شده است؟
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیرها بَدَلِ اسم اعظماند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سؤال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیمرهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
طنین غلغله در روزگار میفکنم
اگر صدا برسانم به آن صدا که تویی
رها ز چون و چرا و برون از این من و ما
کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویی
نهادم آینهای پیش روی آینهات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زدهای
نوشتهها که تویی نانوشتهها که تویی
(حسین منزوی)
این غزل برای خدا سروده شده است. و آنجا که میگوید «کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویی» و میگوید «نوشتهها که تویی نانوشتهها که تویی» یعنی من از رهگذر توجه عاشقانه به هر چیز و به هر کس، از رهگذر آنچه مینویسم و آنچه هنوز ننوشتهام، تو را خواندهام. تو را خواستهام. یعنی اگر چه شعرهای من مخاطب خاص انسانی دارد، اما «خیلی فراتر» از آدمی است. چنانکه کریستین بوبن مینویسد:
«وقتی مینویسیم برای که مینویسیم؟ نمیدانم. فکر میکنم دانستنش غیرممکن باشد. این که برای که مینویسیم، خود به خود در کلماتمان جاری است. درست مثل روز که بعد از شب میآید؛ مثل تب و تابی که در نهایت سکوت هست. کلمات به سوی ما میآیند تا آنها را در دستان آرام خود بگیریم، و فراتر از خودشان ببریم برای نمیدانم چه کسی. «برای شما مینویسم» یعنی: برای خیلی فراتر از شما مینویسم، ولی «خیلی فراتر» از طریق شماست که ممکن میشود.»
#زندگی_گذران
#کریستین_بوبن
غزل معرکهای است:
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلند میپرم اما، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطۀ که پر شده است؟
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیرها بَدَلِ اسم اعظماند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سؤال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیمرهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
طنین غلغله در روزگار میفکنم
اگر صدا برسانم به آن صدا که تویی
رها ز چون و چرا و برون از این من و ما
کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویی
نهادم آینهای پیش روی آینهات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زدهای
نوشتهها که تویی نانوشتهها که تویی
(حسین منزوی)
این غزل برای خدا سروده شده است. و آنجا که میگوید «کسی نشسته در آن سوی ماجرا که تویی» و میگوید «نوشتهها که تویی نانوشتهها که تویی» یعنی من از رهگذر توجه عاشقانه به هر چیز و به هر کس، از رهگذر آنچه مینویسم و آنچه هنوز ننوشتهام، تو را خواندهام. تو را خواستهام. یعنی اگر چه شعرهای من مخاطب خاص انسانی دارد، اما «خیلی فراتر» از آدمی است. چنانکه کریستین بوبن مینویسد:
«وقتی مینویسیم برای که مینویسیم؟ نمیدانم. فکر میکنم دانستنش غیرممکن باشد. این که برای که مینویسیم، خود به خود در کلماتمان جاری است. درست مثل روز که بعد از شب میآید؛ مثل تب و تابی که در نهایت سکوت هست. کلمات به سوی ما میآیند تا آنها را در دستان آرام خود بگیریم، و فراتر از خودشان ببریم برای نمیدانم چه کسی. «برای شما مینویسم» یعنی: برای خیلی فراتر از شما مینویسم، ولی «خیلی فراتر» از طریق شماست که ممکن میشود.»
#زندگی_گذران
#کریستین_بوبن