This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"صلح"
شعر: #هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
آهنگ: #رامین_انتظامی
آواز: #پری_زنگنه
این شعر، که در آن از فعل استفاده نشده، متشکل از چند تصویر از چرخۀ زیست انسان است که به شکل دایرهای تکرار میشوند. ازهمینرو آغاز و انجام شعر یکسان است. کودکی زاده میشود و مادرش برایش لالایی میخواند. کودک رشد میکند. پا به جهان و طبیعت میگذارد. به بلوغ میرسد. عاشق میشود. پیوند زناشویی میبندد و از این پیوند فرزندی حاصل میشود که باز باید این چرخه را از جنبش گهواره تا جنبش گهوارهای دیگر (فرزند خویش) طی کند و سایه اینهمه را در یک واژه که نام شعر اوست، خلاصه کرده است:
"صلح"
جنبش گهواره
نغمۀ لالایی
ریزش چشمۀ شیر
به لب غنچۀ تر
پرپر پروانه
جیکجیک گنجشک
تابش چشم شناخت
تپش خواهش گنگ
نگه شوق و شکیب
بوسۀ عشق و شتاب
خندۀ دلکش گلهای سپید
به سر زلف عروس...
جنبش گهواره
نغمۀ لالایی...
شعر: #هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
آهنگ: #رامین_انتظامی
آواز: #پری_زنگنه
این شعر، که در آن از فعل استفاده نشده، متشکل از چند تصویر از چرخۀ زیست انسان است که به شکل دایرهای تکرار میشوند. ازهمینرو آغاز و انجام شعر یکسان است. کودکی زاده میشود و مادرش برایش لالایی میخواند. کودک رشد میکند. پا به جهان و طبیعت میگذارد. به بلوغ میرسد. عاشق میشود. پیوند زناشویی میبندد و از این پیوند فرزندی حاصل میشود که باز باید این چرخه را از جنبش گهواره تا جنبش گهوارهای دیگر (فرزند خویش) طی کند و سایه اینهمه را در یک واژه که نام شعر اوست، خلاصه کرده است:
"صلح"
جنبش گهواره
نغمۀ لالایی
ریزش چشمۀ شیر
به لب غنچۀ تر
پرپر پروانه
جیکجیک گنجشک
تابش چشم شناخت
تپش خواهش گنگ
نگه شوق و شکیب
بوسۀ عشق و شتاب
خندۀ دلکش گلهای سپید
به سر زلف عروس...
جنبش گهواره
نغمۀ لالایی...
(من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم)
رها میگردم از خود لحظه ی دیدار می ترسم
از این و آن نمی ترسم ز اِنس و جن نمی ترسم
من از برق نگاه نافذِ دلدار می ترسم
یکی آزرده دل باشد و من بر سفره ای الوان
نمی بخشم خودم را چون من از انکار می ترسم
رخ زرد نگار من نشان از بی کسی دارد
امان از بی کسی لیکن من از اغیار می ترسم
قلم تاب نوشتن را ندارد تا که بنویسد
به دلها مینگارم از شبِ تب دار می ترسم
هزاران ناوَک مِشکین نشد تا سد کند راهم
سر از پا من نه بشناسم که از پندار می ترسم
تمنای عبث راقب , مبر بر درگهٍ شاهان
من از درهای تودرتوی بس بسیار می ترسم
#رامین_راقب
رها میگردم از خود لحظه ی دیدار می ترسم
از این و آن نمی ترسم ز اِنس و جن نمی ترسم
من از برق نگاه نافذِ دلدار می ترسم
یکی آزرده دل باشد و من بر سفره ای الوان
نمی بخشم خودم را چون من از انکار می ترسم
رخ زرد نگار من نشان از بی کسی دارد
امان از بی کسی لیکن من از اغیار می ترسم
قلم تاب نوشتن را ندارد تا که بنویسد
به دلها مینگارم از شبِ تب دار می ترسم
هزاران ناوَک مِشکین نشد تا سد کند راهم
سر از پا من نه بشناسم که از پندار می ترسم
تمنای عبث راقب , مبر بر درگهٍ شاهان
من از درهای تودرتوی بس بسیار می ترسم
#رامین_راقب
(من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم)
رها میگردم از خود لحظه ی دیدار می ترسم
از این و آن نمی ترسم ز اِنس و جن نمی ترسم
من از برق نگاه نافذِ دلدار می ترسم
یکی آزرده دل باشد و من بر سفره ای الوان
نمی بخشم خودم را چون من از انکار می ترسم
رخ زرد نگار من نشان از بی کسی دارد
امان از بی کسی لیکن من از اغیار می ترسم
قلم تاب نوشتن را ندارد تا که بنویسد
به دلها مینگارم از شبِ تب دار می ترسم
هزاران ناوَک مِشکین نشد تا سد کند راهم
سر از پا من نه بشناسم که از پندار می ترسم
تمنای عبث راقب , مبر بر درگهٍ شاهان
من از درهای تودرتوی بس بسیار می ترسم
#رامین_راقب
رها میگردم از خود لحظه ی دیدار می ترسم
از این و آن نمی ترسم ز اِنس و جن نمی ترسم
من از برق نگاه نافذِ دلدار می ترسم
یکی آزرده دل باشد و من بر سفره ای الوان
نمی بخشم خودم را چون من از انکار می ترسم
رخ زرد نگار من نشان از بی کسی دارد
امان از بی کسی لیکن من از اغیار می ترسم
قلم تاب نوشتن را ندارد تا که بنویسد
به دلها مینگارم از شبِ تب دار می ترسم
هزاران ناوَک مِشکین نشد تا سد کند راهم
سر از پا من نه بشناسم که از پندار می ترسم
تمنای عبث راقب , مبر بر درگهٍ شاهان
من از درهای تودرتوی بس بسیار می ترسم
#رامین_راقب