معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچهٔ صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است

لبهای تو خضر اگر بدیدی
گفتی: «لب چشمه حیات است!»
بر کوزهٔ آب نه دهانت
بردار که کوزهٔ نبات است

ترسم تو به سحر غمزه یک روز
دعوی بکنی که معجزات است
زهر از قبل تو نوشدارو
فحش از دهن تو طیبات است

چون روی تو صورتی ندیدم
در شهر که مبطل صلات است
عهد تو و توبهٔ من از عشق
می‌بینم و هر دو بی ثبات است

آخر نگهی به سوی ما کن
کاین دولت حسن را زکات است
چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فرات است

سعدی غم نیستی ندارد
جان دادن عاشقان نجات است

#حضرت_سعدی
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکسته‌ست

شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته‌ست

توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشم‌های تو مست است

این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته‌ست

این یکی از دوستان به تیغ تو کشته‌ست
وان دگر از عاشقان به تیر تو خسته‌ست

دیده به دل می‌برد حکایت مجنون
دیده ندارد که دل به مهر نبسته‌ست

دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دست است

با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب نفس‌پرست است

منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است

#حضرت_سعدی
مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند
این را شکیب نیست گر آن را ملالت است

عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
داند که آب دیدهٔ وامق رسالت است
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالت است

ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب
ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالت است
زین در کجا رویم که ما را به خاک او
واو را به خون ما که بریزد حوالت است

گر سر قدم نمی‌کنمش پیش اهل دل
سر بر نمی‌کنم که مقام خجالت است
جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است
جز سر عشق هر چه بگویی بطالت است

ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردم اقالت است
از هر جفات بوی وفایی همی‌دهد
در هر تعنتیت هزار استمالت است

سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالت است

#حضرت_سعدی
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
 

#حضرت_سعدی
در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست
زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست

ای که منظور ببینی و تأمل نکنی
گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست

#حضرت_سعدی
ترک خوبان خطا عین صوابست ولیک
چه کند بنده که بر نفس خودش فرمان نیست

من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم
که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست

#حضرت_سعدی
ای پری‌روی ملک‌صورت زیباسیرت
هر که با مثل تو انسش نبود انسان نیست

چشم برکرده بسی خلق که نابینااند
مثل صورت دیوار که در وی جان نیست

#حضرت_سعدی
درد دل با تو همان به که نگوید درویش
ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست
آن که من در قلم قدرت او حیرانم
هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست
سعدیا عمر گران مایه به پایان آمد
همچنان قصهٔ سودای تو را پایان نیست


#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊
🍀

خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند

نظری کن به من خسته که ارباب کرم
به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند

عاشقان را ز بر خویش مران تا بر تو
سر و زر هر دو فشانند و دعا نیز کنند

گر کند میل به خوبان دل من عیب مکن
کاین گناهی‌ست که در شهر شما نیز کنند

بوسه‌ای زان دهن تنگ بده یا بفروش
کاین متاعی‌ست که بخشند و بها نیز کنند

گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست
پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند

#سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج
ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند

#حضرت_سعدی 

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست
الحان بلبل از نفس دوستان توست
چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب
گفتا که آب چشمهٔ حیوان دهان توست

یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان
بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آنجا مکان توست

هرگز نشان ز چشمهٔ کوثر شنیده‌ای
کاو را نشانی از دهن بی‌نشان توست
از رشک آفتاب جمالت بر آسمان
هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست

این باد روح پرور از انفاس صبحدم
گویی مگر ز طرهٔ عنبرفشان توست
صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر
بینم که دست من چو کمر در میان توست

گفتند میهمانی عشاق می‌کنی
سعدی به بوسه‌ای ز لبت میهمان توست

#حضرت_سعدی