📎 #برای_یادگیری (۲) 📎
✅ منظور از #خیال_انگیز ی شعر
اگر بگویید «خورشید طلوع کرد» تنها خبر از طلوع خورشید دادهاید امّا اگر بگویید «گل خورشید شکفت» علاوه بر دادن خبر، سخن شما #خیال_انگیز و #موزون و زیباست. چون شما #پیوند_نهانی زیبایی میان خورشید و گل را یافته و خورشید را به گل #تشبیه کردهاید.
این سخن موزون نیز هست زیرا بخش(#هجا)های آن با نظمی کنار هم نشستهاند و اگر میگفتید «گل خورشید شکفته شد» این سخن تنها خیالانگیز بود امّا از نعمت #وزن بهرهای نداشت.
وزن به شعر، زیبایی سحرانگیزی میبخشد و آن را #شورانگیز میسازد. اگر وزن شعری را برهم بزنیم خواهیم دید که تا چه میزان از #زیبایی و #تأثیر آن در نفوس کاسته میشود.
آشنایی با وزن شعر برای همه خوب است بهویژه کسانی که با شعر و شاعری سر و کار دارند، زیرا #اوزان_شعر_فارسی از نظر #خوش_آهنگی و زیبایی و #کثرت و #تنوع و #نظم در جهان #بی_نظیر است.
#قافیه نیز به زیبایی و خوشآهنگی شعر میافزاید و گوش را نوازش میدهد و شادیآورست.
📚 از کتاب قافیه و عروض پیشدانشگاهی
✅ منظور از #خیال_انگیز ی شعر
اگر بگویید «خورشید طلوع کرد» تنها خبر از طلوع خورشید دادهاید امّا اگر بگویید «گل خورشید شکفت» علاوه بر دادن خبر، سخن شما #خیال_انگیز و #موزون و زیباست. چون شما #پیوند_نهانی زیبایی میان خورشید و گل را یافته و خورشید را به گل #تشبیه کردهاید.
این سخن موزون نیز هست زیرا بخش(#هجا)های آن با نظمی کنار هم نشستهاند و اگر میگفتید «گل خورشید شکفته شد» این سخن تنها خیالانگیز بود امّا از نعمت #وزن بهرهای نداشت.
وزن به شعر، زیبایی سحرانگیزی میبخشد و آن را #شورانگیز میسازد. اگر وزن شعری را برهم بزنیم خواهیم دید که تا چه میزان از #زیبایی و #تأثیر آن در نفوس کاسته میشود.
آشنایی با وزن شعر برای همه خوب است بهویژه کسانی که با شعر و شاعری سر و کار دارند، زیرا #اوزان_شعر_فارسی از نظر #خوش_آهنگی و زیبایی و #کثرت و #تنوع و #نظم در جهان #بی_نظیر است.
#قافیه نیز به زیبایی و خوشآهنگی شعر میافزاید و گوش را نوازش میدهد و شادیآورست.
📚 از کتاب قافیه و عروض پیشدانشگاهی
🍁
#حکایت_عاشقی_که_خفته_بود_و_معشوق_بر_او_عیب_گرفت.
عاشقی ، از فرطِ عشق آشفته بود ،
بر سر خاکی ، به زاری خفته بود
رفت معشوقش به بالینش فراز
دید او را خفته ، وز خود رفته باز
رقعهای بنبشت چست و لایق، او
بست آن بر آستینِ عاشق ، او
عاشقش از خواب چون بیدار شد
رقعه برخواند و برو خون بار شد
این نوشته بود: کای مردِ خموش
خیز اگر بازارگانی ، سیم گوش
ور تو مردِ زاهدی ، شب زنده باش
بندگی کن تا به روز و بنده باش
ور تو هستی مردِ عاشق ، شرمدار
#خواب_را_با_دیده_عاشق_چهکار؟
مردِ عاشق ، باد پیماید به روز
شب ، همه مهتاب پیماید ز سوز
چون تو نه اینی نه آن ، ای بیفروغ
#میمزن_در عشق_ما_لاف_دروغ
گر بخفتد عاشقی جز در کفن ،
عاشقش گویم ، ولی #بر_خویشتن
چون تو در عشق ، از سرِ جهل آمدی
#خواب ، #خوش_بادت_که_نااهل_آمدی
منطقالطیر #عطار
#حکایت_عاشقی_که_خفته_بود_و_معشوق_بر_او_عیب_گرفت.
عاشقی ، از فرطِ عشق آشفته بود ،
بر سر خاکی ، به زاری خفته بود
رفت معشوقش به بالینش فراز
دید او را خفته ، وز خود رفته باز
رقعهای بنبشت چست و لایق، او
بست آن بر آستینِ عاشق ، او
عاشقش از خواب چون بیدار شد
رقعه برخواند و برو خون بار شد
این نوشته بود: کای مردِ خموش
خیز اگر بازارگانی ، سیم گوش
ور تو مردِ زاهدی ، شب زنده باش
بندگی کن تا به روز و بنده باش
ور تو هستی مردِ عاشق ، شرمدار
#خواب_را_با_دیده_عاشق_چهکار؟
مردِ عاشق ، باد پیماید به روز
شب ، همه مهتاب پیماید ز سوز
چون تو نه اینی نه آن ، ای بیفروغ
#میمزن_در عشق_ما_لاف_دروغ
گر بخفتد عاشقی جز در کفن ،
عاشقش گویم ، ولی #بر_خویشتن
چون تو در عشق ، از سرِ جهل آمدی
#خواب ، #خوش_بادت_که_نااهل_آمدی
منطقالطیر #عطار
چه خوش است خلوت شدن. معتقدان زار را از پیرامون وا کردن و به ابلیس وا گذاشتن به بندگیِ هزار سال از دنیای زار. چه خوش است بازگشتگان از راه دور را به آغوش خویش فشردن و زانو زدن و گرد پای هزار ساله از ایشان زدودن.
چه خوش است فروتنی، آنگاه که سر در ارتفاعات نامنتهای ابدیت است. قدرتمندان را به حال خویش وا گذاشتن که نوکری نفس پست خویش کنند - آن ضعیفان را -، و ضعیفان را به آغوش خویش گرفتن که راه خویش یابند - آن قدرقدرتان را -.
چه خوش است عشق،
و جامی که این لحظه به نامش برمیخیزد.
حلمی | کتاب آزادی
#خوش_است
#به_نام_عشق
چه خوش است فروتنی، آنگاه که سر در ارتفاعات نامنتهای ابدیت است. قدرتمندان را به حال خویش وا گذاشتن که نوکری نفس پست خویش کنند - آن ضعیفان را -، و ضعیفان را به آغوش خویش گرفتن که راه خویش یابند - آن قدرقدرتان را -.
چه خوش است عشق،
و جامی که این لحظه به نامش برمیخیزد.
حلمی | کتاب آزادی
#خوش_است
#به_نام_عشق
عشق چه بالا و بلند سخن میگویی، و چه خاموش. عشق چنان سخن میگویی که قلبهای آشوب را بیارامد و قلبهای آرام را برآشوبد. عشق سخن متّضاد میگویی و بیعاران را به مبارزه میطلبی و مبارزان را مرهم بر زخم میزنی. من نیز نمیدانم چه میکنی. مرا لب و دهان خویش کردهای و هر چه میخواهی میگویی و هیچ نمیاندیشی آدمیان اینها سخن من میدانند.
بگو عشق، خوش میگویی.
من خویش نمیدانم، این قصّه نمیخوانم.
تو را میدانم و زهر و شکرت با هم دوست میدارم.
بگو عشق، خوش میگویی.
حلمی | کتاب آزادی
#بگو_عشق
#خوش_میگویی
بگو عشق، خوش میگویی.
من خویش نمیدانم، این قصّه نمیخوانم.
تو را میدانم و زهر و شکرت با هم دوست میدارم.
بگو عشق، خوش میگویی.
حلمی | کتاب آزادی
#بگو_عشق
#خوش_میگویی
Forwarded from Soheyla
✍اما ناگهان در این میانه، در قرن هشتم زنی ظهور میکند به نام #جهان_ملک_خاتون که سرشار است از روانی شاعرانه. او بی اعتنا به همهی آنچه که در دورهی خود با آن روبروست، سراسر عمرش را شعر میسراید و شعر میسراید و شعر میسراید ... 🖌
✍ و از آنجا که میداند بعد از او ممکن است این سرودهها انکار شود و یا از میان برود و یا چون از آن زنی است به دور ریخته شود، در سالهای پایانی زندگیاش بر آن میشود که آنها را با دست خود گردآوری کند. 📚🖌
✍ از این رو اشعار خود را که مجموعه ای از قصیده و قطعه و ترجیع بند و غزل و رباعی است📚🔮
✍ ظاهرا ً با هراس و پوزش و عذرخواهی از این جسارتی که مرتکب میشود🔹
✍ اما در باطن با عزمی استوار و پابرجا،
♦️با استناد به شاعری #فاطمه_زهرا «ان النساء راحین خلقن لکم/ و کلکم تشتهی شم الریاحی» و نیز با آوردن یک رباعی از #عایشه_مقربه که شاید منظور همان #رابعه_سمرقندی باشد و نیز تأکید بر شاعری #قتلغ_ترکان و دخترش #پادشاه_خاتون، به قول خودش ملزم به این جسارت (جسارت جمع آوری اشعارش) میگردد، و آثارش را در دفتری گرد میآورد ♻️⚜♻️
✍که:
که گر اهل دلی روزی بخواند
به آتش، آتش دردی نشاند
وجودی عاقل از وی پند گیرد
دل داناش آسانی پذیرد♻️💠♻️
✍ بخشی از پوزش خواهی او را از دست یازیدن به این کار با هم مرور میکنیم:
«نزد ارباب علم و خداوندان عقل و ادب واضح و لایح باشد که اگر شعر فضیلتی خاص و منقبتی برخواص نبودی، صحابهی کبار و علمای نامدار در طلب آن مساعی مشکور و اجتهاد موفور به تقدیم نرساندندی، اما چون تا غایت به واسطهی قلت مخدرات و خواتین عجم مکرر در این مشهود شد، این ضعیف نیز برحسب تقلید شهرت این قسم را نوع را نقصی تصور میکرد و عظیم از آن مجتنب و محترز بودمی، اما به تواتر و توالی معلوم و مفهوم گشت که که کبری خواتین و مخدرات نسوان هم در عرب و هم در عجم به این فن موسوم شده اند، چه اگر منهی بودی جگر گوشهی حضرت رسالت، خاتون قیامت، #فاطمه_زهرا رضی الله عنها تلفظ نفرمودی به اشعار ...»♻️💢♻️
✍ #جهان_ملک_خاتون فرزند #جلال_الدین_مسعودشاه_اینجو، ازسوی #پدر از سلالهی خواجه رشیدالدین فضل الله و غیاث الدین محمد وزیر
✍ و به قولی نسب او از سوی #مادر به #خواجه_عبدالله_انصاری عارف و شاعر معروف میرسد.⚜🔰⚜
✍ به روایتی مادر وی #سلطان_بخت نام داشته و به روایت دیگر سلطان بخت نام زن پدر او بوده که جهان ملک با او احساس همدلی و نزدیکی بسیار میکرده، اما اساسا ً این موضوع از آن جهت دارای اهمیت است که جهان ملک بخاطر احساس همدلی با «سلطان بخت» نامی، 👈 #این اسم را به روی #فرزندش گذاشته که این فرزند در نوجوانی از دست میرود. ضربهی این مرگ آنچنان سنگین مینماید که شاعر تا سالهای سال سوگوار و غمگین بر جای میماند و مرثیههای سوزناک میسراید:
دردا و حسرتا که مرا کام ِ جان برفت
وان جان نازنین جوان، از جهان برفت
بلبل بگو که باز نخواند میان باغ
کان روی همچو گل ز در ِ بوستان برفت
ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی؟
کارام جان من ز پی کاروان برفت
«سلطان بخت» ِ من به سر تخت وصل بود
آخر چرا به بخت من او ناگهان برفت؟ 🕯🖤
✍در مرثیه ی مؤثر و جانگداز دیگری، مادرانه از ژرفای جان میگرید و میگوید:
♦️🔹گلبن روضه ی دل، سرو گلستان روان
غنچه ی باغ طرب، میوه ی شایسته ی جان
طفل محروم ِ شکسته دل بیچاره ی من
کام نادیده به ناکام برون شد ز جهان
گر کنم گریه مکن عیب که بی یوسف مصر
چشم یعقوب بود روز و شب از غم گریان
این چه زخمیاست که جز گریه ندارد مرهم؟
این چه دردی است که جز ناله ندارد درمان؟ 🔹♦️
✍ آنچه از تذکرهها بر میآید جهان خاتون بانویی بوده است #حساس، #خوش_گفتار، #نژاده و دارای #جوهرهی_شاعرانه و افزون بر این #زیبایی_معنوی از #زیبایی_ظاهر هم به نحوی چشمگیر بهره مند بوده و #دل_آرام و #خوش_چهره مینموده است. چنانکه خود در پیرانه سری غزلی میسراید و در آن با حسرت از زیبایی و جوانی از دست رفته یاد میآورد:
♦️◽️رخی داشتم چون گل اندر چمن
قدی داشتم راست چون سرو ناز
دو ابرو که بودی چو محراب دل
که جانها ببستند در وی نماز
دو چشمم به نوعی که نرگس به باغ
یقینش به دیدار بودی نیاز
دو گیسو که بودی بسان کمند
به دستان دو راهم بُدی جمله ساز
صبا گر گذشتی به راهم دمی
به گوشم سخن نرم گفتی به راز
دو لب همچو شکر، دو رخ همچو گل
به درد دل عاشقان چاره ساز◽️♦️
✍ و از آنجا که میداند بعد از او ممکن است این سرودهها انکار شود و یا از میان برود و یا چون از آن زنی است به دور ریخته شود، در سالهای پایانی زندگیاش بر آن میشود که آنها را با دست خود گردآوری کند. 📚🖌
✍ از این رو اشعار خود را که مجموعه ای از قصیده و قطعه و ترجیع بند و غزل و رباعی است📚🔮
✍ ظاهرا ً با هراس و پوزش و عذرخواهی از این جسارتی که مرتکب میشود🔹
✍ اما در باطن با عزمی استوار و پابرجا،
♦️با استناد به شاعری #فاطمه_زهرا «ان النساء راحین خلقن لکم/ و کلکم تشتهی شم الریاحی» و نیز با آوردن یک رباعی از #عایشه_مقربه که شاید منظور همان #رابعه_سمرقندی باشد و نیز تأکید بر شاعری #قتلغ_ترکان و دخترش #پادشاه_خاتون، به قول خودش ملزم به این جسارت (جسارت جمع آوری اشعارش) میگردد، و آثارش را در دفتری گرد میآورد ♻️⚜♻️
✍که:
که گر اهل دلی روزی بخواند
به آتش، آتش دردی نشاند
وجودی عاقل از وی پند گیرد
دل داناش آسانی پذیرد♻️💠♻️
✍ بخشی از پوزش خواهی او را از دست یازیدن به این کار با هم مرور میکنیم:
«نزد ارباب علم و خداوندان عقل و ادب واضح و لایح باشد که اگر شعر فضیلتی خاص و منقبتی برخواص نبودی، صحابهی کبار و علمای نامدار در طلب آن مساعی مشکور و اجتهاد موفور به تقدیم نرساندندی، اما چون تا غایت به واسطهی قلت مخدرات و خواتین عجم مکرر در این مشهود شد، این ضعیف نیز برحسب تقلید شهرت این قسم را نوع را نقصی تصور میکرد و عظیم از آن مجتنب و محترز بودمی، اما به تواتر و توالی معلوم و مفهوم گشت که که کبری خواتین و مخدرات نسوان هم در عرب و هم در عجم به این فن موسوم شده اند، چه اگر منهی بودی جگر گوشهی حضرت رسالت، خاتون قیامت، #فاطمه_زهرا رضی الله عنها تلفظ نفرمودی به اشعار ...»♻️💢♻️
✍ #جهان_ملک_خاتون فرزند #جلال_الدین_مسعودشاه_اینجو، ازسوی #پدر از سلالهی خواجه رشیدالدین فضل الله و غیاث الدین محمد وزیر
✍ و به قولی نسب او از سوی #مادر به #خواجه_عبدالله_انصاری عارف و شاعر معروف میرسد.⚜🔰⚜
✍ به روایتی مادر وی #سلطان_بخت نام داشته و به روایت دیگر سلطان بخت نام زن پدر او بوده که جهان ملک با او احساس همدلی و نزدیکی بسیار میکرده، اما اساسا ً این موضوع از آن جهت دارای اهمیت است که جهان ملک بخاطر احساس همدلی با «سلطان بخت» نامی، 👈 #این اسم را به روی #فرزندش گذاشته که این فرزند در نوجوانی از دست میرود. ضربهی این مرگ آنچنان سنگین مینماید که شاعر تا سالهای سال سوگوار و غمگین بر جای میماند و مرثیههای سوزناک میسراید:
دردا و حسرتا که مرا کام ِ جان برفت
وان جان نازنین جوان، از جهان برفت
بلبل بگو که باز نخواند میان باغ
کان روی همچو گل ز در ِ بوستان برفت
ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی؟
کارام جان من ز پی کاروان برفت
«سلطان بخت» ِ من به سر تخت وصل بود
آخر چرا به بخت من او ناگهان برفت؟ 🕯🖤
✍در مرثیه ی مؤثر و جانگداز دیگری، مادرانه از ژرفای جان میگرید و میگوید:
♦️🔹گلبن روضه ی دل، سرو گلستان روان
غنچه ی باغ طرب، میوه ی شایسته ی جان
طفل محروم ِ شکسته دل بیچاره ی من
کام نادیده به ناکام برون شد ز جهان
گر کنم گریه مکن عیب که بی یوسف مصر
چشم یعقوب بود روز و شب از غم گریان
این چه زخمیاست که جز گریه ندارد مرهم؟
این چه دردی است که جز ناله ندارد درمان؟ 🔹♦️
✍ آنچه از تذکرهها بر میآید جهان خاتون بانویی بوده است #حساس، #خوش_گفتار، #نژاده و دارای #جوهرهی_شاعرانه و افزون بر این #زیبایی_معنوی از #زیبایی_ظاهر هم به نحوی چشمگیر بهره مند بوده و #دل_آرام و #خوش_چهره مینموده است. چنانکه خود در پیرانه سری غزلی میسراید و در آن با حسرت از زیبایی و جوانی از دست رفته یاد میآورد:
♦️◽️رخی داشتم چون گل اندر چمن
قدی داشتم راست چون سرو ناز
دو ابرو که بودی چو محراب دل
که جانها ببستند در وی نماز
دو چشمم به نوعی که نرگس به باغ
یقینش به دیدار بودی نیاز
دو گیسو که بودی بسان کمند
به دستان دو راهم بُدی جمله ساز
صبا گر گذشتی به راهم دمی
به گوشم سخن نرم گفتی به راز
دو لب همچو شکر، دو رخ همچو گل
به درد دل عاشقان چاره ساز◽️♦️
غرض از چاشنی عشق توام درد و غم است
ورنه زیر فلک اسباب تنعم چه کم است
هست بر مایده حسن بسی نعمت و ناز
قوت عاشق ز میان همه رنج و الم است
#می_زیم_شاد_دمی_با_تو_دمی_با_یادت
#حاصل_عمر_گرانمایه_همین_یک_دو_دم_است
وعده لطف و کرم را مکن ای دوست خلاف
کز کریمان نسزد آنچه خلاف کرم است
قد من گر ز غم عشق تو خم شد چه عجب
بار عشق است کزان قامت افلاک خم است
پاکبازان همه در میکده محرم گشتند
غیر جامی که به تقوی و ورع متهم است
#خوش_بود_دولت_وصل_تو_چه_بسیار_و_چه_کم
#سلطنت_گر_همه_یک_لحظه_بود_مغتنم_است
#جامی
Track 9
Martik
ساقیا ، چون جامِ جمشیدی ،
پُر از مِی میکنی ،
گر ،، نه این دَم ، فکرِ برگی میکنی ،
کی میکنی؟ ،
من نه آنم ، کز تو ،
پیوندِ محبت ، بگسلم ،
بندبندم ، گر ، به تیغِ قهر ،
چون نی میکنی ،
#محتشم_کاشانی
#شب #خوش
پُر از مِی میکنی ،
گر ،، نه این دَم ، فکرِ برگی میکنی ،
کی میکنی؟ ،
من نه آنم ، کز تو ،
پیوندِ محبت ، بگسلم ،
بندبندم ، گر ، به تیغِ قهر ،
چون نی میکنی ،
#محتشم_کاشانی
#شب #خوش
ساقیا ،،، سایهٔ ابر است و ، بهار و ، لبِ جوی ،
من نگویم چه کن ،،، ار اهلِ دلی ، خود تو بگوی ،
بویِ یکرنگی از این نقش نمیآید ، خیز ،
دلقِ آلودهٔ صوفی ، به مِیِ ناب ، بِشُوی ،
سفلهطبع است جهان ، بر کَرَمَش تکیه مکن ،
ای جهاندیده ،،، ثُباتِ قدم ، از سفله مجوی ،
دو نصیحت کنمت ، بشنو و صد گنج بِبَر ،
از درِ عیش درآ و ،،، به رَهِ عیب ، مپوی ،
شُکرِ آن را ، که دگربار رسیدی به بهار ،
بیخِ نیکی بنشان و ، رَهِ تحقیق ، بجوی ( #بپوی ) ،
رویِ جانان طلبی ،،، آینه را ، قابل ساز ،
ورنه ، هرگز گُل و نسرین نَدَمَد زآهن و روی ،
گوش بگشای ، که بلبل به فغان میگوید ،
خواجه ،،، تقصیر مفرما ، گُلِ توفیق ، ببوی ،
گفتی : از حافظِ ما ، بویِ ریا میآید ،
آفرین بر نَفَسَت باد ، که خوش بُردی بوی ،
#حافظ
#خوش بردی بوی = خوب متوجه شدی - خوب دریافتی
من نگویم چه کن ،،، ار اهلِ دلی ، خود تو بگوی ،
بویِ یکرنگی از این نقش نمیآید ، خیز ،
دلقِ آلودهٔ صوفی ، به مِیِ ناب ، بِشُوی ،
سفلهطبع است جهان ، بر کَرَمَش تکیه مکن ،
ای جهاندیده ،،، ثُباتِ قدم ، از سفله مجوی ،
دو نصیحت کنمت ، بشنو و صد گنج بِبَر ،
از درِ عیش درآ و ،،، به رَهِ عیب ، مپوی ،
شُکرِ آن را ، که دگربار رسیدی به بهار ،
بیخِ نیکی بنشان و ، رَهِ تحقیق ، بجوی ( #بپوی ) ،
رویِ جانان طلبی ،،، آینه را ، قابل ساز ،
ورنه ، هرگز گُل و نسرین نَدَمَد زآهن و روی ،
گوش بگشای ، که بلبل به فغان میگوید ،
خواجه ،،، تقصیر مفرما ، گُلِ توفیق ، ببوی ،
گفتی : از حافظِ ما ، بویِ ریا میآید ،
آفرین بر نَفَسَت باد ، که خوش بُردی بوی ،
#حافظ
#خوش بردی بوی = خوب متوجه شدی - خوب دریافتی