معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.8K photos
12.7K videos
3.24K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
مست ،، رو ، بر در میخانه ، که مستانِ خراب ، نکنند از پیِ هشیار ، درِ میکده ، باز ، #سلمان_ساوجی
تا ، به دُردیِ قدح ،

جامه‌نمازی نکنی ،





چون صراحی ،،،،

نتوان پیشِ بُتان ، بُرد نماز ،



#سلمان_ساوجی
معرفی عارفان
تا ، به دُردیِ قدح ، جامه‌نمازی نکنی ، چون صراحی ،،،، نتوان پیشِ بُتان ، بُرد نماز ، #سلمان_ساوجی
بر سرِ کویِ یقین ،

کعبه و بتخانه ، یکی‌ست ،





راه ، کوته کن و ،

بر خویش ، مکن کار دراز ،



#سلمان_ساوجی
زبان با خلق در گفت است و دل جایی دگر دارم!

#سلمان ساوجی
چون حال دل من ز غمت گشت تباه
آویخت در آن زلف دل آشوب سیاه

ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه
آرند به مار و کژدم از عجز پناه

#سلمان_ساوجی
- رباعی شمارهٔ ۲۰
نه ز احوال دل بی‌خبرانت، خبری است
نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است

گفته‌ای، باد صبا با تو بگوید، خبرم
این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است

#سلمان_ساوجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوش بخند ای دل ڪه
اینڪ صبح خندان می دمد
     خوش برقص ای ذره  ڪه
          اینڪ مهر رخشان می رسد.....

#سلمان_ساوجی
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوب‌تر نباشد

کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد

هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد

در کوی عشق باشد، جان را خطر اگرچه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد

گر با تو بر سرو زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد

دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟

در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد

چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنان‌که قطعاً کس را خبر نباشد

از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی‌جگر نباشد

#سلمان_ساوجی
مست رو بر در میخانه که مستان خراب
نکنند از پی هشیار در میکده باز

#سلمان_ساوجی
عاشق سر مست را، با دین و دنیا کار نیست
کعبه صاحبدلان، جز خانه خمار نیست

روی زرد عاشقان، چون می‌شود گلگون به می
گر خم خمار را رنگی ز لعل یار نیست

زاهدی گر می‌خرد عقبی، به تقوی، گو، بخر
لاابالی را، سرو سودای این بازار نیست

از سر من باز کن، ساقی خرد را، کین زمان
با خیالش خلوتی دارم که جان را بار نیست

طلعتش، آینه صنع است و در آیینه‌اش
جمله حیرانند و کس را زهره گفتار نیست

شمع ما گر پرده بر می‌دارد، از روی یقین
در حق آتش پرستان، بعد از آن انکار نیست

حال بی‌خوابی چشم من، چه می‌داند کسی
کو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست

دامن وصلش به جان از دست دادن مشکل است
ورنه جان دادن، به دست عاشقان دشوار نیست

دوش با دل، راز عشق دوست گفتم، غیرتش
گفت سلمان بس، که هر کس محرم اسرار نیست


#سلمان_ساوجی
به شام و صبح کنم یاد زلف و عارض تو
که ذکر زلف و رخت، ورد صبح و شام من است

به هرکجا که رسم پای باد، می‌بوسم
که او به دوست، رساننده سلام من است




#سلمان_ساوجی