غم دل با تو گویم غار!
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
آری نیست...
آری نیست...
#مهدی_اخوانثالث
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
آری نیست...
آری نیست...
#مهدی_اخوانثالث
شب است و غم گرفته چارسویم
بیا ای دوست بنشین روبرویم
بیا تا قصهء شب را و غم را
اگر خوابت نمیآید بگویم
#مهدی_اخوانثالث
بیا ای دوست بنشین روبرویم
بیا تا قصهء شب را و غم را
اگر خوابت نمیآید بگویم
#مهدی_اخوانثالث
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعله زر، تار پودش باد
گو بروید یا نروید هرچه در هرجاکه خواهد یا نمیخواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمیروید؛
باغ بیبرگی كه میگوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسایِ اینك خفته در تابوت پست خاك میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشكآمیز
جاودان بر اسبِ یالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
#مهدی_اخوانثالث
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعله زر، تار پودش باد
گو بروید یا نروید هرچه در هرجاکه خواهد یا نمیخواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمیروید؛
باغ بیبرگی كه میگوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسایِ اینك خفته در تابوت پست خاك میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشكآمیز
جاودان بر اسبِ یالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
#مهدی_اخوانثالث
اینک، از این سرزمین آتش و آیین،
بر لب شطّ همیشه، با شب هرگز
این مغ آیین مسلمانزاده ی غمگین
تلخکامی از دیار توس،
از نیایشگاه این صبح اهورایی،
پیش رویش بسته محراب از پر طاووس،
با نمازی اینچنین پاک و بی آلایش
می فرستد بر تو با سرّ و سرود، ای صبح!
صد سلام، ای روشنایی بخش!
صد درود، ای صبح
بر تو زین غمگین نیایشگر
بر تو از فرزند طوس، امّید
-لکّه ابر عابر آفاق نومیدی -
همچو نام نامی زردشت،
می فرستم من سلامی روشن و جاوید،
ای همیشه روشنی، ای هرگزی طالع،
تاج زردشت، ای گل خورشید.
#مهدی_اخوانثالث
بر لب شطّ همیشه، با شب هرگز
این مغ آیین مسلمانزاده ی غمگین
تلخکامی از دیار توس،
از نیایشگاه این صبح اهورایی،
پیش رویش بسته محراب از پر طاووس،
با نمازی اینچنین پاک و بی آلایش
می فرستد بر تو با سرّ و سرود، ای صبح!
صد سلام، ای روشنایی بخش!
صد درود، ای صبح
بر تو زین غمگین نیایشگر
بر تو از فرزند طوس، امّید
-لکّه ابر عابر آفاق نومیدی -
همچو نام نامی زردشت،
می فرستم من سلامی روشن و جاوید،
ای همیشه روشنی، ای هرگزی طالع،
تاج زردشت، ای گل خورشید.
#مهدی_اخوانثالث
گرت دستی دهد،
با خویش در دنجی فراهم باش.
بخوان آواز تلخات را،
ولیکن دل به غم مسپار
کَرَک جان! بندهی دم باش!
#مهدی_اخوانثالث
با خویش در دنجی فراهم باش.
بخوان آواز تلخات را،
ولیکن دل به غم مسپار
کَرَک جان! بندهی دم باش!
#مهدی_اخوانثالث
غمین باغ ِ مرا باشد بهار ِ راستین: پاییز
گه با این فصل، من سر ّ و صفای دیگری دارم
هزاران را بهاران در فغان آرد، مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
#مهدی_اخوانثالث
گه با این فصل، من سر ّ و صفای دیگری دارم
هزاران را بهاران در فغان آرد، مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
#مهدی_اخوانثالث
چه بود؟
این تیر بیرحم از کجا آمد؟!
که غمگین باغِ بیآواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟!
چه وحشتناک!
نمیآید مرا باور...
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم میآید از این زندگی دیگر...
#مهدی_اخوانثالث
این تیر بیرحم از کجا آمد؟!
که غمگین باغِ بیآواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟!
چه وحشتناک!
نمیآید مرا باور...
و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم میآید از این زندگی دیگر...
#مهدی_اخوانثالث
لحظهٔ دیدار
مهدی اخوان ثالث
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت
گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای
زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه ی دیدار نزدیک است
دکلمه و شعر از استاد
#مهدی_اخوانثالث
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت
گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای
زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه ی دیدار نزدیک است
دکلمه و شعر از استاد
#مهدی_اخوانثالث
هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد...
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی
من گمانم
زندگی باید همین باشد...
#مهدی_اخوانثالث
زندگی شاید همین باشد...
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی
من گمانم
زندگی باید همین باشد...
#مهدی_اخوانثالث
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از ظلمتِ رمیده خبر میدهد سحر
شب رفت و با سپیده خبر میدهد سحر
در چاهِ بیم، امید به ماهِ ندیده داشت
و اینک ز مهرِ دیده خبر میدهد سحر
از اخترِ شبان رمهی شب رمید و رفت
وز رفته و رمیده خبر میدهد سحر
زنگار خورد جوشنِ شب را، به نوشخند
از تیغِ آبدیده خبر میدهد سحر
باز از حریقِ بیشهی خاکسترینْ فَلَق
آتش به جان خریده خبر میدهد سحر
از غمز و ناز و انجُم و از رمز و رازِ شب
بس دیده و شنیده خبر میدهد سحر
نَطعِ شَبَق مُرَصّع و خنجر زُمُرّداب
با حنجرِ بریده خبر میدهد سحر
بس شد شهیدِ پردهی شبها، شهابها
وان پردهها دریده خبر میدهد سحر
آه، آن پریدهرنگ که بود و چه شد، کز او
رنگاش ز رخ پریده خبر میدهد سحر؟
چاووشخوانِ قافلهی روشنان، امید!
از ظلمتِ رمیده خبر میدهد سحر
#مهدی_اخوانثالث
💠روزی نوارکاستی از آثار اساتید #غلامحسین_سمندری و #محمدابراهیم_شریفزاده به دست #مهدی_اخوانثالث میرسد و وی را تحتتأثیر قرار میدهد به گونهای که مشتاق دیدار استاد سمندری میشود. سرانجام در مجلسی او را میبیند و زمانی که استاد دوتار به دست میگیرد، اخوان به گریه میافتد و شعر معروف «خون پاش و نغمهریز...» را در توصیف نوای دوتار استاد سمندری و آواز استاد شریفزاده میسراید.
ابیاتی از این شعر زیبا:
قربان زخمههای تو خونپاش و نغمهریز
«سبزپری» است اینکه زنی، یا «شتر خُجو»؟
تو با دو سیم محشر کبری بپا کنی
شش تار خویش من شکنم، یا نه؟ هان بگو!
استاد بینظیر «حسین سمندری»
پر از کدام چشمه و دریا کنی سَبُو؟
«سرحدی» عجیب تو «فریاد» قرنهاست
در آن دو تار گشته نهان، گرم هایوهو
ساز عزیز خویش شنیدم فروختی
کارزانتری از آن بخری، بر فلک تفو!
آقا «شریفزاده» که همراه ساز بود
بودش صدا مناسب و اشعار هم نکو
آقای شهر و این همه خوش ذوق و اهل دل
لطفی کن و سلام مرا عرض کن به او...
اخوان ثالث
ابیاتی از این شعر زیبا:
قربان زخمههای تو خونپاش و نغمهریز
«سبزپری» است اینکه زنی، یا «شتر خُجو»؟
تو با دو سیم محشر کبری بپا کنی
شش تار خویش من شکنم، یا نه؟ هان بگو!
استاد بینظیر «حسین سمندری»
پر از کدام چشمه و دریا کنی سَبُو؟
«سرحدی» عجیب تو «فریاد» قرنهاست
در آن دو تار گشته نهان، گرم هایوهو
ساز عزیز خویش شنیدم فروختی
کارزانتری از آن بخری، بر فلک تفو!
آقا «شریفزاده» که همراه ساز بود
بودش صدا مناسب و اشعار هم نکو
آقای شهر و این همه خوش ذوق و اهل دل
لطفی کن و سلام مرا عرض کن به او...
اخوان ثالث
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را با غیر میبینم، صدایم درنمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم برنمیآید
شعر #مهدی_اخوانثالث
اجرای #رشید_کاکاوند
دلم میسوزد و کاری ز دستم برنمیآید
شعر #مهدی_اخوانثالث
اجرای #رشید_کاکاوند
در این صبح بزرگ
و شسته ی پاک اهورایی
ز تو میپرسم :
ای مزدا اهورا !
ای اهورامزد !
که را این صبح
خوش است و خوب و فرخنده ؟
که را چون من،
سرآغازی تهی ،
بیهودهای دیگر ؟
بگو :
با من !
بگو :
با من !
که را گریه؟
که را خنده؟ . . .
#مهدی_اخوانثالث
و شسته ی پاک اهورایی
ز تو میپرسم :
ای مزدا اهورا !
ای اهورامزد !
که را این صبح
خوش است و خوب و فرخنده ؟
که را چون من،
سرآغازی تهی ،
بیهودهای دیگر ؟
بگو :
با من !
بگو :
با من !
که را گریه؟
که را خنده؟ . . .
#مهدی_اخوانثالث
با نوازشهاي لحن مرغكي بيدار دل
بامدادان دور شد از چشم من جادوي خواب
چون گشودم چشم، ديدم از ميان ابرها
برف زرين بارد از گيسوي گلگون، آفتاب ...
#مهدی_اخوانثالث
بامدادان دور شد از چشم من جادوي خواب
چون گشودم چشم، ديدم از ميان ابرها
برف زرين بارد از گيسوي گلگون، آفتاب ...
#مهدی_اخوانثالث
#امروز_چهارم_شهریورماه
#سالروز_درگذشت_مهدی_اخوانثالث
#مروری_بر_زندگینامهء
#مهدی_اخوانثالث
( زاده ۱۷ بهمن۱۳۰۶ مشهد -- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۶۹ تهران ) شاعر
اخوانثالث تا دوره متوسطه در مشهد ادامه تحصیل داد و از نوجوانی به شاعری روی آورد و در آغاز قالب شعر کهن را برگزید. او در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد، رشته آهنگری را به پایان برد و در همین رشته آغاز بهکار کرد و در دهه بیست زندگی بهتهران آمد و پیشه آموزگاری را برگزید.
وی چندبار به زندان افتاد و یکبار نیز بهحومه کاشان تبعید شد.
او در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران اخوانثالث ازدواج کرد.
در سال ۱۳۳۳ برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد و پس از آزادی از زندان در ۱۳۳۶ بهکار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد.
وی در سال ۱۳۵۳ از خوزستان بهتهران بازگشت و این بار در رادیوتلویزیون ملی ایران به کار پرداخت.
در سال ۱۳۵۶ در دانشگاههای تهران، ملی و تربیت معلم بهتدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد. در سال ۱۳۶۰ بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد.
او در سال ۱۳۶۹ بهدعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل، برای نخستین بار بهخارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر، در ۶۲ سالگی درگذشت و طبق وصیتش در توس در کنار آرامگاه فردوسی بهخاک سپرده شد.
#کتابها:
ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه، از این اوستا، منظومه "شکار" پاییز در زندان، عاشقانه و کبود، بهترین امید، زندگی میگوید: اما باز باید زیست...، در حیاط کوچک پاییز در زندان، دوزخ اما سرد، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم.
#سالروز_درگذشت_مهدی_اخوانثالث
#مروری_بر_زندگینامهء
#مهدی_اخوانثالث
( زاده ۱۷ بهمن۱۳۰۶ مشهد -- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۶۹ تهران ) شاعر
اخوانثالث تا دوره متوسطه در مشهد ادامه تحصیل داد و از نوجوانی به شاعری روی آورد و در آغاز قالب شعر کهن را برگزید. او در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد، رشته آهنگری را به پایان برد و در همین رشته آغاز بهکار کرد و در دهه بیست زندگی بهتهران آمد و پیشه آموزگاری را برگزید.
وی چندبار به زندان افتاد و یکبار نیز بهحومه کاشان تبعید شد.
او در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران اخوانثالث ازدواج کرد.
در سال ۱۳۳۳ برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد و پس از آزادی از زندان در ۱۳۳۶ بهکار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد.
وی در سال ۱۳۵۳ از خوزستان بهتهران بازگشت و این بار در رادیوتلویزیون ملی ایران به کار پرداخت.
در سال ۱۳۵۶ در دانشگاههای تهران، ملی و تربیت معلم بهتدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد. در سال ۱۳۶۰ بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد.
او در سال ۱۳۶۹ بهدعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل، برای نخستین بار بهخارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر، در ۶۲ سالگی درگذشت و طبق وصیتش در توس در کنار آرامگاه فردوسی بهخاک سپرده شد.
#کتابها:
ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه، از این اوستا، منظومه "شکار" پاییز در زندان، عاشقانه و کبود، بهترین امید، زندگی میگوید: اما باز باید زیست...، در حیاط کوچک پاییز در زندان، دوزخ اما سرد، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من با تو نگویم كہ تو پروانهے من باش
چون شمع بیا روشنے خانهے من باش
در كلبهے من رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این كلبہ و كاشانهے من باش
من یاد تو را سجدہ كنم اے صنم اكنون
برخیز و بیا ، خود بت بتخانهے من باش
دانے كہ شدم خانہ خراب تو حبیبا
اكنون دگر آبادے ویرانهے من باش
لطفے كن و در خلوت محزون من اے دوست
آرام و قرار دل دیوانهے من باش
چون بادہ خورم با كف چو برگ گل خویش
اے غنچہ دهان ساغر و پیمانهے من باش
چون مست شوم بلبل من سازهم آهنگ
با زیر و بم نالہ مستانهے من باش
من شانہ زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانهے من باش
اے دوست چہ خوب است كہ روزے تو بگویی
امید بیا با من و پروانهے من باش..
#مهدی_اخوانثالث
چون شمع بیا روشنے خانهے من باش
در كلبهے من رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این كلبہ و كاشانهے من باش
من یاد تو را سجدہ كنم اے صنم اكنون
برخیز و بیا ، خود بت بتخانهے من باش
دانے كہ شدم خانہ خراب تو حبیبا
اكنون دگر آبادے ویرانهے من باش
لطفے كن و در خلوت محزون من اے دوست
آرام و قرار دل دیوانهے من باش
چون بادہ خورم با كف چو برگ گل خویش
اے غنچہ دهان ساغر و پیمانهے من باش
چون مست شوم بلبل من سازهم آهنگ
با زیر و بم نالہ مستانهے من باش
من شانہ زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانهے من باش
اے دوست چہ خوب است كہ روزے تو بگویی
امید بیا با من و پروانهے من باش..
#مهدی_اخوانثالث